مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_دومــ ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شی
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_سـوم
✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش.
شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس.
با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_شما هم واسطه ای نه؟
_شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش!
آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه
تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت...
مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد.
بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه!
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش!
ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود.
هوا سوز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز.
کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت.
ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد.
دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم.
تند و با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد.
برای سلام پیش دستی کرد و به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود.
با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟
چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود.
خودش وارد بیست و سه شده بود
اما ارشیا سی و دو را پر می کرد.
دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت :
_ولی من از چرم خوشم نمیاد!
اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_سـوم ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ،
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_چـهارم
✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.
و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانم جان سال پیش برایش بافته بود. مسخره اش کرد؟!این یادگاری بود ...اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او ...
بُق کرد و دستش را پس کشید.اینجور علاقهرا نمی خواست که با تحقیر و نیش کلام بود.البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت!
از مقایسه ی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب می شد ...
نگاهش را به بیرون دوخت.ارشیا با نیشخند گفت:
_تلخ شدی ریحان خانوم!
_ریحانه
لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت...تمسخر کلام ارشیا،بغض گلویش را بزرگ تر کرده بود...دلش گرفت!
با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود توقع حداقل مقداری محبت داشت،اما سه روز بعد از عقد و این همه بی تفاوتی؟!
داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد.
اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند ...
_برای تو گرفتم.مارک اصله.
و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد :
_توی همین هفته هم می ریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه... خوشم نمیاد مثل دختر دبستانی هایی که لبه جدول راه میرن باشی.خانم من باید شیک پوش باشه!
و روی باید تاکید کرد رسیده بودند ،با
اکراه جعبه را برداشت و پیاده شد بدون هیچ حرفی.
یعنی می رفت؟با این همه دلخوری و قهر؟!بوی دیکتاتور بودن را حس می کرد ... و وقتی به اطمینان رسید که بی خداحافظی و فقط با بوق گازش را گرفت و رفت..
صورتش پر از اشک بود،لرز افتاده بود به جانش ...انگار واقعا باید پالتو می خرید!
حتما سرما پوستش را سوزن سوزن می کرد نه طعنه ها و بی محلی های او!
وسط کوچه ،زیر برفی که حالا ریز و چرخ زنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کم کم خالدار می کرد با صورت پر از اشک و دست های لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد!
همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن،بلند و با صدا خندید...تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش!
یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را می زد و تمام مدت دستش را هائل کرده بود روی پیشانی .
پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود!
و تمام این سال ها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است.حداقل برای ریحانه این گونه بود ،ولی برای ارشیا شاید نه..!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام جواد علیهالسلام فرمودند:
هركس به شخصی سخنران علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست؛ پس چنانچه سخنور برای خدا و از خدا سخن بگوید، بنده خداست؛ و اگر از زبان شیطان سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود!✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#یا_اباصالح_المهدی 🌹
اے راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکستهےِ ما، برگرد
مانديم در انتظارِ ديدار، اے داد
دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
انسان شناسی ۴۲.mp3
10.34M
#انسان_شناسی
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
🔮 آرامش، امری اعتباری یا اکتسابی نیست که از بیرون به انسان تزریق شود !
← آرامش، امری حقیقی است که مسیرِ اکتسابِ آن نیز، از درونِ انسانها میگذرد...
آرامش خریدنی نیست!
آرامش روییدنی است / پرورش یافتنی است / کسب کردنی است ...
←که فقط و فقط در #درون شخص شما اتفاق میافتد!
من میخواهم آرامش را بیاموزم؛
🔺چکار کنم؟
@Ostad_Shojae
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فرمایشات امام خامنه ای، صبح امروز:
🔶 ایام هفت تیر وضع اینجوری بود در داخل کشور در خود این خیابانهای تهران جنگ داخلی بود. منافقین ریخته بودند با هرچه دستشان میآمد از تیغ موکتبُری بگیرید تا هر چیز دیگری که در اختیارشان بود افتاده بودند به جان مردم و پاسدارِ کمیته و پاسدارِ سپاه؛ تهران جنگ بود.
🔹 تقریبا یک هفته قبل از هفتم تیر عدم کفایت رئیسجمهور وقت در مجلس احراز شده و برکنار شده بود. یعنی کشور بدون رئیسجمهور، وضع سیاسی اینجوری بود.
🔹 در یک چنین شرائطی یک استوانهای مثل بهشتی را از دست داد.
🔹 حدود دو ماه بعد از آن رئیسجمهور جدید و نخستوزیر را با هم در یک جلسه شهید کردند؛
اندکی بعد یا یک فاصلهی کوتاهی بعد از آن، چند نفر از فرماندهان ارشد جنگ از ارتش و سپاه در حادثهی هواپیما به شهادت رسیدند؛ شهید فلاحی، شهید فکوری، شهید کلاهدوز و امثال اینها.
🔹 یعنی شما اصلاً در ظرف کمتر از سه ماه این همه حادثهی تلخ، این همه حادثهی وحشتناک، این همه ضربهی مخرّب را کجا دیدهاید؟ خب شما کدام کشور را سراغ دارید، کدام دولت را سراغ دارید که بتواند در مقابل این همه حوادث بایستد و از پا نیفتد؟
🔹 شما قوهی قضاییهی یک چنین نظامی هستید.
🔺 مردم ایستادند، امام مثل کوه دماوند سربلند ایستاد، مسئولین دلسوز و جوانهای انقلابی ایستادند، اوضاع را ۱۸۰ درجه تغییر دادند.
💠@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: قوه قضائیه با دروغ و شایعات در فضای مجازی برخورد کند
🔹یکی از حقوق عموی مردم این است که امنیت روانی داشته باشند. یعنی هر روز یک شایعه و یا دروغی در ذهنها پخش نشود.
🔹قبلا تنها روزنامهها بودند امروز فضای مجازی نیز به آن اضافه شده است. یکی از وظایف قوه قضائیه برخورد با برهم زنندگان امنیت روانی مردم است.
💠@IslamlifeStyles
از فرزندانتان خشمگین می شوید چون انتظار و توقع بیهوده دارید
انتظار دارید فرزندتان حرف شما را بی چون و چرا گوش کند که مغایر با حقوق انسانیست
در حالی که شما خودتان به حرفهای درستی که به آن واقفید عمل نمی کنید.
#تربیت_فرزند
@asraredarun
والدین، وظیفه دارند «انتخاب کردن» را به فرزندانشان بیاموزند...
شما دائم برای فرزندتان تصمیم گیری نکنید، یا نظرتان را به او تحمیل نکنید. زیرا او باید در سالهای آینده، تصمیم ها و انتخاب های مهمی داشته باشد، مثل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب همسر و...
البته کودک در سن زیر پنج سال، قدرت تصمیم گیری و انتخاب محدودی دارد... و اگر تعداد گزینه ها زیاد شود، او قدرت انتخاب کردن ندارد.
تعداد انتخابهای کودک را محدود کنید تا قدرت تصمیم گیری پیدا کند و انتخاب کردن را یاد بگیرد. مثلا باید در سن زیر پنج سال، دو گزینه به او پیشنهاد دهید تا بتواند یکی از آنها را انتخاب کند. به عنوان مثال، موقع رفتن به مهمانی، دو لباس مناسب مهمانی از کمد خارج کنید، تا او یکی را بتواند انتخاب کند.
#تفکر
تفکر عامل یادگیری است. مغز، ذهن، هوش، یادگیری، تفکر و تجربه با هم یک مجموعه می سازند. دیدید بچه ها چه قدر «چرا» می پرسند. این چراها در ذهن کودک است و علم هنوز نتوانسته کشف کند که چند تا چرا در ذهن کودک زیر سه سال وجود دارد. سرعت حرکت اطلاعات در واحد زمان در مغز کودک زیر سه سال را دانشمندان نتوانسته اند اندازه گیری کنند. علم در برابر عظمت ذهن نوزاد خیلی ناتوان است.
چراهای کودک سه ساله نباید به بیرون رخنه کند و پرسیده شود و پاسخ داده شود. چراهای ذهن کودک زیر سه سال ایجاد تفکر می کند. پشت سر این تفکر، تجربه شروع می شود و هوش افزایش می یابد.
چرا رودخانه از این ور به آن ور می رود؟ حاضرین: به علت شیب زمین
شیب چیه؟
حاضرین: سرازیری
سرازیری چیه؟
حاضرین: از بالا به پایین کج باشه،
کج یعنی چی؟
حاضرین: راست نباشه،
راست یعنی چی؟
من یک کودک زیر سه سال هستم و شما می خواهید با کلام این مفهوم را به من بفهمانید.
برای کودک سؤال ایجاد می شود. چرا رودخانه از این ور است؟ من میخوام برگردانمش از آن ور. بعد شروع می کنه به تجربه و نظریه پردازی و می خواد رودخانه را ببره آن ور، موفق نمی شه؛ نظریه ی دیگری می ده، نمی شه و مرتب نظریه به دنبالش ابطال نظریه. این میشه ورزش کردن با میدان های مغناطیسی، نرمش ذهنی، تقویت هوش. بنابراین هوش نتیجه ی فکر و تفکر است
عقل حاصل تجربه و بایگانی تجربه ها است. انسان عاقل کسی است که تجربه ی زیادی دارد. هر چه قدر تجربه ها در زمینه های مختلف بیشتر باشد، در آن زمینه ها هوش بالاتر می رود. این که ما چه قدر تجربه داشته باشیم مراتب مختلفی دارد مثل: ادراک، شعور، شناخت، خردمندی. این ها مراتب عقل هستند. بنابراین وقتی می گوییم عقل زیرمجموعه ی شناخت و خرد است به این دلیل است که عقل مراتب دارد و سطح پایین، متوسط و بالا دارد.
ما باید بچه هایمان را به بالاترین سطح عقل یعنی شناخت و خردمندی برسانیم. حال بررسی خواهیم کرد که چرا این اتفاق نمی افتد؟ این که ما بیاییم و همه ی زندگی را فقط صرف هوش کودک کنیم، جزء این که او را از لحاظ ذهنی نامتعادل کنیم کار دیگری نکرده ایم. اصل بر ذهن متعادل است. و در دل ذهن متعادل، هوش متعادل می آید.
هوش عقلانی یک عامل مهم است و ما بدون آن نمی توانیم زندگی کنیم هم چنین اگر هوش اقتصادی نداشته باشیم، زندگی اقتصادی خوبی نخواهیم داشت.خلاقیت، و معنویت و بقیه هوش های دیگر نیز بدون هوش عقلانی امکان ندارد. هوش خیلی با اهمیت است ولی یک جزء از یک مجموعه است به نام خردمندی و ذهن و جایگاه خودش را باید داشته باشد. در ادامه بررسی خواهیم کرد که چه کار کنیم تا بچه هایمان باهوش باشند و هوش عقلانی شان بالا برود.
#فرزندداری
نحوه برخورد با کودک غرغرو
🔸معمولا ما موقع برخورد با بچه غرغرو واکنش شدید نشون میدیم،مثلا میگیم: «بسه دیگه، غر نزن!» یا اینکه بدون هیچ حرفی فقط در یخچال رو محکم میبندیم یا با عصبانیت همون لیوانی رو که بچهمون از رنگ اون خوشش نمیاد جلوش میذاریم؛ اونم نه آروم، بلکه تقریبا لیوان رو روی میز میکوبیم که نشون بدیم چقدر از غرزدن بچه عصبانی هستیم😔
🔸یادتون باشه غرزدن بچهها دلایل علمی داره و اون میخواد با غرزدن کاری رو پیش ببره. فقط در این صورته که دیگه دلخور نمیشید و سعی میکنید با دلسوزی واکنش نشون بدید.
1⃣ بچه غرغرو به چیزی نیاز داره
🔸یکی از اصلیترین دلایل غرزدن بچهها درموندگی اوناست.وقتی اونا به چیزی نیاز دارند یا کمک میخوان، غرغر میکنن.گاهی حتی این غرزدن به گریه تبدیل میشه تا به شما بفهمونن که «دیگه نمیتونم مثل یه آدمبزرگ رفتار کنم.لطفا مثل یه بچه ازم مراقبت کن».
وقتی بچهها استرس دارن،گرسنه یا تشنهان،خسته شدن یا در موقعیتی قرار گرفتن که تغییری در روال روزمره زندگیشون ایجاد شده و صدای شیرین اونا تبدیل میشه به صدای بلند و لجبازی 😖
ادامه داره...
بالهای کودکتان را نبندید
وظیفه کودک نوپای شما در زندگی به دست آوردن حس استقلال است. بنابراین به او اجازه دهید تا عروسکهایش را سر جایشان بگذارد، بشقابش را از روی میز بردارد و خودش لباسهایش را بپوشد. سپردن مسئولیت به کودکان، اعتماد به نفس آنها و آسودگی خیال شما را تقویت میکند.
سعی نکنید همه چیز را درست کنید
به کودکان اجازه دهید تا راهحلهای خودشان را پیدا کنند. زمانی که شما از روی محبت، کودک خود را به اشتباه کوچکش آگاه میکنید، بدون اینکه به سرعت آن را اصلاح کنید، به او حس اعتماد به نفس و انعطافپذیری میدهید.
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام
خدارو شکر که شما رو سر راهم قرار دادن
من خیییلی خییییلی مردد بودم که با مشاور صحبت کنم ، چون از یک طرف کاملا ناامید از بهبود و عوض شدن وضع موجود بودم ، و از طرفی دیگه میدونستم نمیشه برا مشکلاتم کاری کرد . از یک سو تو اشتباهات فکری که بر اثر افسردگی زیاد و سردیِ طبع برام پیش اومده بود ، مونده بودم و درباره همه بد فکر میکردم و اصلا اشتباه فکر میکردم ، اما بالاخره تصمیم گرفتم از یکی بپرسم ، فکر میکنم تو کانال تنهامسیری گفته بودن راهنما ، من از ایشون یکی از هزاران مشکلم رو پرسیدم ، گفتن پیشنهاد میدم با استاد فرجامپور صحبت کنید . من هم از اونجایی که کلی وسواس داشتم و قبلش از خدا خواسته بودم یه مشاور که بتونم بهش اعتماد کنم و مشکلم رو بگم بذاره سر راهم ، گفتم خوب مشکلم رو بگم .
شما با آرامش خودتون منو اصلا سرزنش نکردید و این برا من خیلی خوب بود ، به حرفای طولانیم گوش دادید و منو کاملا درک کردید و مهم تر از همه نظراتتون دینی بود ، یعنی برا من که مشکل دینی داشتم ، این آرامش بوجود اومد که شما حرف منو قبول میکنید و راه درست رو نشونم میدید . من رو اشتباهاتم پافشاری میکردم اما شما با صبر و آرامش منو به راه درست هدایت کردید ... 😭❤️ و بهم گفتید ناامید نباشم و برام از داستان های پیامبر ها گفتید ، من مشکل خودم ، خانواده ام ، ادمای اطرافم که باهاشون مشکل داشتم رو بهتون گفتم و شما برای تک تکشون منو راهنمایی کردید ، من تصمیاتی گرفته بودم که وقتی با شما حرف زدم کاملا منصرف شدم . بیشترین چیز امید به بهبودی بود که به من دادید و اینکه بهم گفتید فلان مشکل دردسرسازت که خیییلی در من بروز داشت به خاطر اون طبع سردم هست . با نسخه اصلاح طبعم ، به من خیلی کمک کردید ، من چند ماه تمام سعی کردم این ها رو رعایت کنم و خداروشکر خیلی خیلی وضعم بهتر شد ، و حتی بیشتر از اون زمانی که وقت گرفته بودم برام وقت گذاشتید . واقعا از مشاوره رفتاری ، اصلاح طبع ، اصلاح طرز تفکر ، اصلاح شیوه زندگی و... برای من استفاده کردید. وقتی بار دوم ازتون مشاوره گرفتم ، باز بدون سرزنش بهم گفتید که اشکال کارم کجاست ، و من هم همون چیزایی که دفعه قبل اصرار داشتم ، باز اصرار داشتم تا جاییکه برام مشکل بوجود اومده بود ، ولی دوباره ایندفعه چون خداروشکر طبع و حالم بهتر بود و همین طور نتیجه اشتباهاتم رو دیده بودم ، متوجه شدم که حرفاتون درسته .واقعا گاهی ادم در اثر افسردگی و غم زیاد و استرس نمیفهمه چی درسته چی نه . خدا وشکر الانم که دیگه مشکلم همش حل شد البته هنوز هم باید اصلاح طبعم رو انجام بدم . من از خدا ممنونم ، ازتون ممنونم سرکار خانم فرجامپور عزیز ، چقدر فرق هست بین معلم بد و معلم خوب ، استاد برای من معلم خوب بودن . 🌹🌹🌹🙏🏻🙏🏻😘😘😘😘
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
لطفا معجزه اصلاح مزاج را دست کم نگیرید👌👆👆
التماس دعا🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_چـهارم ✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شای
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_پـنـجـم
✍آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت . با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقت هایی هوس می کرد بچگی کند، مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود ،کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد !
یا حتی سیب و خیار را بردارد و بی تکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بی کلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد ،باید مثل خانم ها میوه را پوست می گرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال می خورد و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشان های این چند سال !
هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کم کم به سبک ارشیا بار آمده بود .
گاهی دلش می خواست مثل همه ی زوج های جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما ،گردش، پیاده روی، مسافرت و ...که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود.شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت ...
آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع می کرد .
شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقه ای به رفتن سفرهای خارجی نداشت . کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه می افتاد،که البته مجال آن ها هم نبود..
برخلاف همسرش که حتما مارک دار و برند با ضمانت می خرید ، خودش دوست داشت توی بازارچه های سنتی تهران قدم بزند و لباس های سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شال ها و جوراب های جورواجور و بامزه بخرد،حتی از دست فروش ها !
یا دلش لک می زد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا می توانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی می دادند و به آشپزی کردن وادارش می کردند ، تنها هنری که فکر می کرد دارد !
همسر مغرورش معمولا نمی گفت اما او می دانست که عاشق دستپختش است و قرمه سبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد . این ها را از عمق نگاه یخیش می خواند .
بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی می شناختش ...
شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوری اش هم در این زندگی رفتار عادلانه ی ارشیا بود ... چون او با همه سرد برخورد می کرد ، همه حتی مادر و برادرش!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_پـنـجـم ✍آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_شـشـم
✍تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خوابش را برای آب تعریف کرده و صدقه هم کنار گذاشته بود اما هنوز هم دلش گواهی بد می داد.
برای اینکه خودش را سرگرم کند و حواسش را پرت،بساط ترشی درست کردن را به راه انداخته بود.
چندبار شماره همراه ارشیا را گرفت اما هنوز بوق نخورده پشیمان شده و قطع کرد.بدخلق می کردش اگر بی وقت تماس می گرفت.
و بار آخر زیر لب گفت "هی همه شوهر دارن ما هم داریم..."
باید وسایل ترشی را تا قبل از آمدنش جمع می کرد،هر چند حالا تا عصر خیلی مانده بود.
حال بدش انگار با بوی تند و تیز سرکه گره خورده بود...دلش را آشوب تر می کرد.
هویج های حلقه شده را توی آبکش ریخت و صدای ترانه توی گوشش پیچید:
"من عاشق هویجم و نوید گل کلم!ببین ریحان، مدیونی هر وقت ترشی درست کردی سهم منو نذاری کنار!می دونی که من یکی اگه ترشی های تو رو نخورم هیچی نمیشم!"
خندید و با خودش گفت:
"تو هم که هیچ وقت کدبانوی خوبی نبودی خواهر کوچیکه!"
نگاهی به شیشه های خالی روی میز کرد و یکی را برداشت.
صدای زنگ تلفن و هزار پاره شدن دلش با خرده های شیشه کف آشپزخانه یکی شد ...
صدبار گفته بود این تلفن با صدای جیغ و هیبت وحشتناکش به درد سمساری و موزه می خورد نه اینجا،ولی ارشیا بود و علایق آنتیکش!نفسش را عصبی بیرون فرستادبا هزار بدبختی و بدون دمپایی از کنار خرده شیشه ها گذشت و تلفن را برداشت.
_بله؟
_الو٬سلام خانم رنجبر
صدای وکیل جوان شوهرش را فورا شناخت،چند وقتی بود که بیشتر می دیدش چون رفت و آمدش پیش ارشیا بیشتر شده بود!
_سلام ،روزتون بخیر آقای رادمنش
_متشکرم خانم،بد موقع که مزاحم نشدم؟
ساعت یک و ده دقیقه موقع خوبی بود یعنی؟!
_نه خواهش می کنم،بفرمایید
_احوال شما؟
_تشکر
_چه خبر؟
بنظرش سوال نامعقولی بود!تابحال پیش نیامده بود وکیل شرکت به خانه زنگ بزند و جویای احوالش بشود!
حواسش آنقدر پرت شد و هزار فکر مختلف به سرش زد که ناخواسته گفت :
_ترشی درست می کردم
و سریع زبانش را گاز گرفت ، چه آبروریزی ای!
_بسلامتی
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ راستش غرض از مزاحمت اینکه آقای نامجو،در واقع ارشیا ...خب والا
اسمش که آمد دچار اضطراب شد و ناخوداگاه یاد خواب دیشب افتاد،ضربان قلبش شدت گرفت و سرگیجه اش بیشتر شد.نشست روی صندلی و به لحن مستاصل رادمنش گوش کرد:
_خانم رنجبر نگران نشید ولی ارشیا الان بیمارستانه....البته
واقعا اتفاق خاصی نیفتاده،فقط یه تصادف جزئی بوده اما دکتر خواسته تا تحت مراقبت باشه، می دونید که اینجور وقتا یکمی هم شلوغش می کنن!
مگر بدتر از این هم می شد خبر تصادف داد ؟!با صدایی که از شدت شوک و استرس انگار از ته چاه در می آمد پرسید:
_ا...الان کجاست؟
_بیمارستان
_آخه چرا؟!ارشیا که...
_اتفاقه دیگه،بهرحال میفته
_گفتین کدوم بیمارستان؟
_آدرس رو برای شما می فرستم ،یا اصلا اجازه بدید راننده ...
_نه ،نه نه خودم الان راه می افتم
و دست بی رمقش گوشی را با ضرب کنار دستگاه انداخت طاقت شنیدنش بیش از این نبود!باید می رفت و می دید.
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام جواد علیهالسلام فرمودند:
هر كه خود را به وسیله خداوند بی نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر كه تقوای الهی را پیشه خود كند خواه ناخواه، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
مولاے من
من زندهام بہ عشق تو یا صاحبالزمان..
اے همہ بــهانہے زندگےام،
اَلـــْـــعجــَــل...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبحم_بہ_نام_تو 🍃🌸
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی🌹
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀