eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ 🌸امام باقر (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «برای زن هیچ شفاعتی در پیشگاه پروردگارش به‌اندازۀ رضایت شوهرش ثمربخش و مفیدتر نیست» 📖 سفینة البحار، ج۳، ص۵۰۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉💞🎉💞🎉 حضرت خدیجه (س) برای خیلی جالبه 👌 🌹 حتما ببینید و منتشر کنید تا ملاک هامون کمی رنگ و بوی خدایی بگیره... ☹️
هیچ کس نمیتونه توی زندگی شما وهمسرتون سرک بکشه! مگر اینکه شما یا همسرتون ازقبل چراغ سبز روبهش نشون داده باشید. ❌مراقب این نوع رفتارهاتون باشید! (قابل توجه کسایی که ازدخالتهای دیگران شکایت می کنن)
همسرت عاشقت میشه اگر 👇 وقتی همسرتون شما رو صدا میزنه با عشق جوابشو بدین. مثلا به جای اینکه بگین هان یا بله، بگید جان دلم، بله عزیزم و... ❌مطمئن باش کارتون بدون پاسخ نمی مونه احترام بذاری احترام دریافت می کنید.
مردان زمانیکه شما سرتان را روی شانه یا گردن شان می گذارید احساس صمیمیت و نزدیکی و مالکیت می کنند
همسرت را با تمام نقص‌هایش قبول کن! 🍃پیش از ازدواج باید او را به طور دقیق زیر ذره بین می گذاشتید و رصدش می کردید! حالا که دیگر ازدواج کرده اید، چشم و گوش هایتان را ببندید و دست از ازریابی کردن بردارید. 🍃 و شما بی فایده است. بپذیرید که دیگر زمان درست کردن همسرتان تمام شده است! چه بخواهید و چه نخواهید با اصرار به تغییر و اصلاح، نه تنها ره به جایی نمی برید بلکه از ترکستان هم سر در می آورید
🔵خانوما زیاد لباس نپوشین. حتی اگه شوهرتون عاشق یه لباستونه. چون دیگه تأثیر خودش رو از دست میده 🔵لباساتونو دسته بندی کنین و مثلا 6دست بذارین. باقی رو بذارین تو ساک یا چمدون و بذارین تو انبار .بعد سه ماه دوباره 6دست جدید بردارین. اینجوری هم خودتون از لباساتون خسته نمیشین و براتون جدیده. هم لباساتون دیرتر کهنه و بی رنگ و رو میشه
­ باید مراقب باشیم هرگز و تحت هیچ شرایطی رنجش خود را از همسر خود پوشیده نگه نداریم. زیرا رنجش‌های کوچک در روحمان انباشته می‌شود و سرانجام به آستانه انفجار می‌رسد. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎
🌷💖😍 مرد:میدونستی خیلی قشنگ میخندی؟ زن:میدونستی دلیله این خنده ها تویی؟❤️ 🍃🌸 @asraredarun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح مزاج ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @asheqemola مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
سلام من درمورد مشکلات دوران بلوغ در خارج وداخل خانه وارتباطات پدر وپسر با خانم فرجام پور صحبت کردم،ایشون راهکارهای تربیتی و اصلاح مزاجی ارائه دادند.راهنمایی ایشون خوب بود منتها در عمل نتونستم روی همسرم تاثیر بگذارم،یعنی ایشون حاضر به مشاوره نشدند،در مورد پسرم صحبتهاشون موثر بود ومن در صحبت با پسرم پیاده کردم. دستور مزاجی هم که درست وخوب بودند. از تیم تنها مسیر وعلی الخصوص سرکارخانم فرجام پور تشکر میکنم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 التماس دعا🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
..C᭄‌• 📌#تا_خدا_‌فاصله_ای_نیست #قسمت12 مادرم خیلی زیاد التماسش مادرم گفت پول امروزت هر چقدر باشه م
..C᭄‌• 📌 استادِ برادرم ما رو دید به مادرم گفت خواهر جان چرا نمیایی تو دنبال کی هستی...؟ یه مدته می‌بینمت میایی اینجا مادرم با گریه گفت من مادر احسان هستم تا اینو گفت ، همه بچه‌ها دور مادرم جمع شدن ، بخدا بعضی‌ها میومدن دست مادرم رو می‌بوسیدن همه میگفتن چرا احسان نمیاد؟ بخدا باشگاه بدون احسان سرده دیگه جو قبل رو نداره... مادرم گریه می‌کرد استادشون گفت برید سر تمرینات زود همه رفتن گفت مادر جان چیزی شده برای احسان اتفاقی افتاده؟ گفت پسرم چند هفته هست نمیاد خونه  نمیدونم کجاست... گفت والله مادر جان ازش خبری ندارم بخدا آخه چرا مگه چیزی شده؟ باهامون اومد بیرون گفت بخدا تعجب میکنم احسان  جوان بی عقلی نبود بیشتر از سنش میفهمید ، حتی شهریه‌ی چند تا از شاگرد ها رو  احسان می‌داد می‌گفت اینا وضع مالیشون خوب نیست من به جاشون میدم ، ولی نباید بفهمن؛ گفت مادر جان اگر کاری از من بر میاد بگید بخدا دریغ نمیکنم هر چی باشه... بعد چند روز تلفن خونمون زنگ خورد ؛ گوشی رو برداشتم یکی سلام کرد گفت شیون خان چطوری...؟ با خودم گفتم مزاحمه حرف نزدم گوشی رو گذاشتم؛ دوباره زنگ زد قطع کردم با خودم گفتم برادرم بود😳 چون برادرم گاه گاهی بهم می‌گفت ولی صداش مثل برادرم نبود با خودم کلنجار می‌رفتم که چرا گوشی رو قطع کردم بعد دو روز باز زنگ زد سلام نکرد گفت قطع نکن منم ... 😭تا اینو گفت گریم گرفت گفتم کاکه کجایی گفت مادر چه طوره؟ (مادرم خونه نبود) گفتم تو کجایی؟ گفت زیاد نمیتونم حرف بزنم الان کارتم تموم میشه بهم بگو مادرم چطوره از شدت گریه نمیدونستم حرف بزنم همش می‌گفت گریه نکن الان قطع میشه به مادر نگو که زنگ زدم و قطع شد.... 🤔با خودم گفتم اگر مادرم اومد بهش میگم ولی بعد فکر کردم که اگر بگم  مادرم از خونه بیرون نمیره و فقط جلو تلفن میشینه و این براش سَمه... مادرم برگشت گفت چرا گریه می‌کنی خواستم بهش بگم ولی گفتم چیزی نیست دلتنگ احسانم گریه کرد و گفت دیگه چه فایده اون که نیست... 😔کفشاش رو آورد می‌بوسید گفتم مادر این چه کاریه میکنی...؟ گفت مادر نیستی تا بدونی چی می‌کشم الهی اینی که به سر من آمده به سر کسی نیاد ؛ این کفش احسانمه الان یعنی چی پوشیده بغلشون می‌کرد... سر سفره بشقاب برادرم رو غذا می‌ریخت‌ و می‌گفت الان میاد گشنشه بچه‌م ولی خودش چیزی نمیخورد همش به بشقاب نگاه میکرد گریه می‌کرد این کار و پیشه‌اش شده بود.... تا چند روز که دوباره یه تلفن زنگ خودد برادرم بود گفت اگر گریه کنی دیگه هیچ وقت بهت زنگ نمیزنم گریه نکن بهم بگو مادرم چطوره حالش خوبه...؟ منم گفتم بَده بخدا مریض شده از دوری تو.. گریه‌م گرفت گفتم تور خدا قطع نکن ، میخوام ببینمت.‌.. گفت نمیشه گفتم توروجون مادر گفت دیگه این قسم رو نخور گناهه گفتم باشه هر چی تو بگی ولی بزار ببینمت... مکث کرد گفت فردا صبح ساعت 11 بیا پارک فلان یه روسری مادر هم برام بیا اگر توانستی... صبح آنقدر هل شده بودم که روسری یادم رفت ساعت 10 رفتم خیییلی سرد بود...تا ساعت 11 صبر کردم یه موتور سیکلت  که کلاه کاست سرش بود آمد درست جلوم ایستاد گفت... خانم یه افتخار میدی به ما...؟ ازش دور شدم پیاده شد دنبالم اومد باز تیکه می‌انداخت پشتم بهش بود داشتم ازش دور میشدم با خودم گفتم خدایا الان برادرم برسه بخدا باهاش دعوا میکنه ولکن نبود😢 ، باز متلک زد... کیفم رو بلند کردم که بزنمش تا برگشتم خدایا این ... ولی از آون همه هیکل یه استخوان که انگار یه پوست کشیده بودن روش مونده بود....گریه‌م گرفت بغلش کردم گفت بسه همه دارن نگاهمون میکنن عیبه گفتم به من چه دارم برادرم رو بغل می‌کنم گفت اونا که نمیدونن که خواهرمی بسه دیگه... ولی ولش نمیکردم تا بزور گفت بسته دیگه همه داشتن نگاهمون می‌کردن...گفت بیا بریم دوست ندارم اینجا باشیم سوار موتر شدیم رفتیم بیرون شهر از شدت سرما پوستم داشت کَنده میشد ولی درونم گرم گرم بود چون عزیزترین کسم رو از پشت بغل کرده بودم ، وقتی رسیدیم همش داشتم نگاهش میکردم به و به خرمایی‌ش نور عجیبی داشت از نگاه کردنش سیر نمیشدم  که گفت چیه داری به چی نگاه میکنی...؟!گفتم چرا اینطوری شدی چقدر لاغر شدی چرا سرت رو تراشیدی گفت چیزی نیست اینطوری دوست دارم ؛ از مادرم بگو چرا مریضه مریضیش چیه بردینش ...؟ خواستم بهش بگم که اون شب حمله قلبی زده ولی نخواستم ناراحتش کنم گفتم چیزی نیست خوب میشه... 😢گفتم برگرد بخدا همه ، گفت محاله دیگه بر گردم چرا اون شب پشتم در نیومد از عموهام می‌ترسید بخدا اگر اشاره می‌کرد هر 4 تا رو می‌زدم دیگه برام مهم نیست نمی‌خوام هیچ وقت ببینمش گفتم کی؟! گفت پدرت (حتی نگفت پدرم) 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد‌...😊 @asraredarun اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
..C᭄‌• 📌#تا_خدا_فاصله_ای_نیست #قسمت13 استادِ برادرم ما رو دید به مادرم گفت خواهر جان چرا نمیایی ت
‍ ..C᭄• 📌 💐گفتم اونم پشیمونه گفت دیگه فایده نداره اون شب پشتم رو خالی کرد پشیمانی چه فایده داره....؟دیگه حرفش رو نزن ازش ناراحتم خیلی بخدا دوست داشتم اون شب بجای عموم پدرت بود که منو بزنه برام خیلی آسون تر بود... گفتم حالا چرا سرت رو تراشیدی سکوت کرد دانستم که یه چیزی شده بهش گیردادم که بهم بگه.... ✍🏼گفت باید بهم قول بدی که جایی به زبونت نیاری... گفتم قول میدم ؛ گفت شیون جان زیبایی نعمت خوبی هست از طرف خدا به بشر ولی جای خودش بد چیزیه...👌🏼گفت یه روز تو میدون کارگرا یه مرد اومد گفت دو نفر میخوام که آجر از راه پله با پُشتشون ببرن طبقه 3 منو یک مرد میان سال رفتیم ؛ تو راه بهم گفت چرا درس نمیخونی چرا کارگری میکنی؟ خیلی مرد خوبی بود انگار داشت با برادر خودش حرف میزد تا رسیدیم گفت باید امروز تموم بشه کار صبح استادکار میاد برای بنایی...خودش رفت گفت که کار دارم تا عصر برنمی‌گردم اگر چیزی خواستید به زنم بگید اون خونه‌ست... حدود 1 ساعت کار کردیم که اون مرد گفت نمیتونم پُشتم درد میکنه من میرم، بهش گفتم که بهش قول دادیم که امروز کار رو تموم کنیم گفت والله نمیتونم و رفت... ✍🏼داشتم آجر  می‌بردم بالا از راه پله یک دفعه تو حیاط سرم رو بالا کردم دیدم یه 'زن از پنجره داره بهم نگاه میکنه... سرم رو انداختم پایین به کارم مشغول شدم وقتی داشتم از راه پله بالا میرفتم در رو باز کرد گفت بفرما این چایی رو بخور رفتم بالا که اجراو بزارم آمدم پایین همانجا بود چایی رو گرفتم خوردم لباسش ناجور بود بهش توجه نکردم به کارم رسیدم وقتی از راه پله ها رفت آمد می‌کردم درست جلو در می‌ایستاد... 🤔با خودم گفتم اگر این دفعه باشه باهاش تند رفتار می‌کنم که بره تو وقتی رفتم نبود الحمدالله تا چند دفعه رفتم بعدش اومد در رو باز کرد گفت ببخشید بی‌زحمت میشه لامپ اون اتاق رو برام عوض کنید آخه سوخته گفتم چشم؛ اصلا بهش نگاه نمی‌کردم سرم پایین بود وقتی رفتم دستم نمی‌رسید رفت چهار پایه آورد رفتم بالا (خدا ببخش) تالامپ رو عوض کردم به بدنم دست زد.. 😰از ترس افتادم بلند شدم هولش دادم خورد زمین فرار کردم نمی‌دونستم دارم کجا میرم فقط تند داشتم فرار می‌کردم...میترسیدم به پشت‌سرم نگاه کنم آنقدر 'دویدم که از نفس افتادم اون روز همش داشتم می‌ترسیدم از چی نمی‌دونم شیون بخدا من ترسو و بی‌غیرت نیستم ولی نمی‌دونستم دارم از چی می‌ترسیدم ولی بخدا شیطان رو تو آون اتاق احساس کردم...😒گفتم خدا بکشتش نابودش کنه... گفت خواهر اینو نگو بگو خدا هدایتش کنه بخدا مرد خوبی داشت ولی چرا بعضی از زنان  'قدر چیزی رو که دارن رو نمی‌دانند... گفتم داداش یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟ گفت از تو نه بگو.. گفتم از وقتی رفتی سیر غذا خوردی خندید گفت اره بابا خوب غذایی خوردم یه شب هیچ وقت فراموشش نمیکنم.... گفتم کجا برام بگو....🕌گفت یه روز بعد نماز مغرب تو مسجد داشتم دعا میکردم که احساس کردم یکی بالا سرمه گفت برادر امشب عقیقه پسرمه توهم دعوتی گفتم نمیام نمیشه گفت دعوتی رو که نمیشه رد کرد.... ✍🏼کاکم تعریف کرد که تو مسجد بعد نماز مغرب داشتم دعا میکردم که احساس کردم یکی بالا سرم ایستاده بهش نگاه کردم سلام کرد گفت برادر امشب عقیقه پسرمه تو هم بیا برای شام دعوتی گفتم نه گفت باید بیای دعوتی رو که نمیتونی رد کنی...به زور باهاش رفتم ولی بخدا خجالت کشیدم دست خالی رفته بودم و کفش‌هام پاره بود تو راه یه لحظه احساس کردم داره بهشون نگاه میکنه ، دم در گفتم ببخشید چیزی نیاوردم خندید گفت مگه باید چیزی بیاری بفرما... وقتی رفتم داخل خونه کوچکی بود خیلی‌ها بودن من کسی رو نمی‌شناختم سلام کردم یه گوشه نشستم ؛ بعضی‌ها داشتن با هم حرف میزدن تا اینکه یه برادر اومد تو سلام کرد...😌با ورودش گفت به‌به جمعتون جمعِ یه گلتون کمه همه خندیدن خیلی آدم شوخی بود تا نشست شروع کرد به حرف زدن گفت هر کی دوست نداره من اینجا باشم بفرماید بیرون ؛ کسی ازش دلخور نمی‌شد با همه شوخی میکرد همه بهش میخندیدن...حرفای خنده‌دار زیاد میزد بهم رو کرد گفت شما اسمت چیه گفتم احسان گفت خوش اومدی از من ناراحت نشی اگه باهات شوخی کردم من آدم شوخی ، اگر زبونم رو ببندن با مشت اگر دستم رو ببندن با لگد شوخی میکنم منم گفتم نه ناراحت نمیشم... یه ماموستا اونجا بود یکی گفت برامون حرف بزن تا شام حاضر میشه شروع کرد به حرف زدن...داشت از ابوجهل می‌گفت که بزرگترین دشمن خدا بوده و پیامبرﷺ به او فرعون امتش لقب داده و آدم بد ذاتی بود ولی اونم خدا رو قبول داشته... 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد‌... 😊 @asraredarun اسرار درون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو سلام صبحتون بخیر🌺 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: آدمى با نيّت خوب و خوش اخلاقى به تمام آن چه در جستجوى آن است، از زندگى خوش و امنيت محيط و وسعت روزى، دست مى يابد.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
💖 سر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمیشود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار میشوم ای همه‌ی زندگانیَم @asraredarun ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✿ مگر به کسی که ایمان آورده مؤمن نمی‌گویند؟ و مؤمن به کسی که دیگران از او در امنیت هستند، اطلاق نمی‌شود؟ پس چرا در جوامع ایمانی، ما محلّ امن یکدیگر نیستیم و آمار خیانت‌ها و طلاق‌ها و شکست‌ها لحظه به لحظه، روبه افزایش است؟ ✿ توضیحات سپیده پوررجب، دبیر محتوایی جشنواره، پیرامون سیر شیرین مقاله راهنما ✿شماره مستقیم دبیرخانه جشنواره انسان تمام: 02155961412 ✿ ارتباط با دبیر محتوا : همه روزه (۱۴ تا ۱۶) ※ دریافت مقاله راهنما از ↓ - وب سایت انسان تمام - کانال استاد شجاعی 🌐 Ensanetamam.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
امانتی به نام ایران.mp3
1.7M
  💥 امانتی به نام ایران • سنگین ترین فتنه ها در طول تاریخ • سخت ترین بحران های سیاسی و اجتماعی ☜ نتونسته ایران رو از پا بندازه چه حکمتی پشتش هست؟! منبع: مجموعه امانت‌های زندگی من @Ostad_Shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
انسان شناسی ۱۶۷.mp3
10.26M
۱۶۷ محبت‌ها دو دسته‌اند: ۱ـ محبت‌هایی که محورشان بخش انسانی وجود ما هستند. ۲ـ محبت‌هایی که محورشان بخش حیوانی وجود ما هستند. ✖️ تفاوت این دو نوع محبت چیست؟ ✖️ چگونه می‌توانم جنس محبت‌هایم را تشخیص دهم؟ @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه و آله) را در خواب دیدم : تَشتی جلوی دستانش بود، گفت خون حسین علیه‌السلام است! چند قطره خون روی چشمانم پاشید! بیدار شدم ... نابینا شده بودم! 🔺 من فقط تماشاچیِ لشکر عمرسعد بودم، همین! این ویدئو را ببینیم، جای ما الآن کجاست؟ 🌐 آپارات | یوتیوب @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اجابت دعا در لقمه حلال است. لقمه حلال بخور یواش هم بگویی الهی العفـو خدا قبول می‌کنه آیت‌الله مجتهـدی(ره) @asraredarun
اگر تازه مادر شده اید؟👇 دکمه خل‌بازی را بزنید. شکلک در بیاورید. ابروها را بالا بیاندازید و زبان‌تان را بیرون بیاورید و قلب خود را برای لحظه‌ای آماده کنید که در نهایت نوزاد را به خنده می‌اندازید. بی‌خیال شلوغی شوید. هر روز یک انتخاب دارید: خانه را مرتب کنید یا کودکتان را در آغوش بگیرید و نوازش کنید. ما می‌گوییم نوازش بچه از داشتن خانه‌­ای تمیز خیلی مهم‌تر است! با او حرف بزنید. احتمالا در روزهای اول مادر شدن خیلی احساس تنهایی کنید. پس راحت باشید و درباره تمام احساسات با این تازه وارد صحبت کنید. او عاشق شنیدن صدای شما خواهد شد و شما هم احساس می‌­کنید باری از روی دوشتان برداشته شده!
برای آنچه را که میخواهید به کودکان بیاموزید، کافیست آن رفتار را انجام دهید... صدای آن چه انجام می دهید بقدری بلند است که... آن چه می گویید، شنیده نمی شود.
تفکر مالکیت نا امنی می آورد، این تجربه را داشته اید که مثلاً یک ماشین مدل پایین داشتید و حالا عوضش کردید یک مدل بالا خریدید چه حالی دارید؟ حاضرین: دائم پشت پنجره میریم که چیزی نشه! خط نیندازنش یا ندزدنش. استاد: دیدید به چه اضطرابی مبتلا میشیم! این قدر به این اضطراب عادت کردیم که فکر می کنیم خیلی خوبه و دعا می کنیم که همیشه چیزهای نو بیاد و اضطراب هم که همیشه هست، کفشم را ندزدن، خونمو دزد نزنه، سیل نیاد، سهامم افت نکنه! به این اضطراب ها عادت کرده ایم و آن ها را هنجار و لازم می دانیم. در حالی که انسان با تفکر امانت آرامش دارد و هیچ احساس اضطرابی ندارد. چون به اصل خودش که مادیت نیست، ایمان دارد و مطمئن است که سهمش محفوظ است؛ «آن چه که من لازم دارم برایم مهیا می شود» پس آرامش دارد، ایمان و توکل دارد. کسی که ایمان دارد، امن است و کسی که توکل دارد به نظام آفرینش و هستی اعتماد و ایمان دارد؛ پس امن است. در حالی که تفکر مالک، نه ایمان دارد نه توکل و نه امنیت دارد. دیدید خیلی پولدارها چه قدر بددل می شوند و دیگر به هیچ کس اعتماد نمی کنند. توهم مالکیت، محدودیت می آورد؛ کسی که تفکر مالکیت دارد همیشه محدودیت ذهنی دارد. تفکر امانت، عظمت و بی انتهایی می آورد، کسی که تفکر امانت و کلی نگر دارد هرگز دچار محدودیت ذهنی نمی شود. بچه های ما باید درک عظمت پیدا کنند تا پایه ی تنگ نظری در آن ها شکل نگیرد. تفکر امانت به اندازه ی نیاز و لازم از منابع برداشت می کند و به فکر محافظت از منابع و طبیعت برای همه ی نسل ها است.