eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
➣ ✍حاج اســـماعیل دولابی(ره): 🌷شڪــر هــر چیزی مــناسب خـــــود آن چــــیز اســت شکر پول کمک و انفاق به فقیر شکر عـــــلم تعـــــلیم دادن است شکر قــدرت گرفتن دست ضعیف این ها شــکر نعمــتند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
شاه کلید است ✨جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم. 🔒- قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. 🔒- قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. 🔒- قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. ✅شیخ نخودکی ره فرمود: 🗝-برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. 🗝-برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. 🗝-برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان ⇦ جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟! شیخ نخودکی فرمود : نماز اول وقت شاه کلید است .. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨﷽✨ 💠راز حضور قلب در نماز و لذت از عبادت به روایت آیت الله بهجت ✍از محضر آیت الله بهجت(ره) سؤال شد: حاج آقا، عمرمان گذشت و دارد مى گذرد امّا هنوز لذتى از عبادت و به خصوص نمازمان احساس نکرده ایم، به نظر شما چه باید بکنیم که ما نیز اقلاًّ اندکى از آنچه را که ائمه و پیشوایان معصوم علیهم السّلام فرموده اند، بچشیم؟ معظّم له در حالى که سر را تکان مى داد فرمود: آقا، عامّ البلوى است! این دردى است که همه گرفتاریم!عرض شد: آقا، به هر حال مراتب دارد و مسئله نسبى است. بعضى همچون شما مراتب عالى دارید و ماها هیچى نداریم، ماها چه باید بکنیم ؟ باز در جواب فرمود: شاید من مرتبه شما را تمنّا کنم.عرض شد: حاج آقا مسئله تعارف در کار نیست و یک واقعیتى است .باز ایشان در جواب با فروتنى و تواضع خاصّى فرمودند که : عَمَّتُک مِثْلُک ! و مرادشان از این ضرب المثل این بود که من هم مثل شما هستم . ✅به هر حال ، پس از چند بار اصرار فرمودند: این احساس لذّت در نماز یک سرى مقدمات خارج از نماز دارد، و یک سرى مقدمات در خود نماز. آنچه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که : انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند، و معصیت ، روح را مکدّر مى کند و نورانیت دل را مى برد. و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمى دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود، یعنى فکرش را از غیر خدا منصرف کند و توجّهش به غیر خدا مشغول نشود. و اگر به طور غیر اختیارى توجّهش به جایى منصرف شد، به محض التفات پیدا کردن باید قلبش را از غیر خدا منصرف کند. ‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✅خدا ما را دوست دارد یا خیر؟ ✍حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى‌ دارد؛ ✨ ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى‌ گردد. 📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۲۶ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های نازنین ☺️🌸
سلام امشب هم از داستان های محمد حسین داریم 😍😍👏👏👏
داستانِ پاداش ِ مهربانی🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌹 روزی روزگاری پسرکی در مزرعه ای زندگی می کرد.🚶 او با حیواناتِ مزرعه مهربان بود .وبازی می کرد.وشاد بود. روزی کلاغِ شیطونی به مزرعه انهاامد. ومی خواست جوجه های مرغِ پسرک را بخورد. پسرک با مهربانی قالبِ پنیری جلوی کلاغ گذاشت. وبه او گفت :بفرما پنیرِ محلی😊 کلاغ باخوشحالی نشست وگفت:ممنونم وپنیرِ خوشمزه راخورد. بعد گفت: ای پسرِ خوب، با مهربانی که تو کردی من به تو قول می دهم که دیگر هیچ کلاغی جوجه نخورد. وازان به بعد همه کلاغها با پسر وحیوانات او دوست شدند. ودیگر هیچ کلاغی جوجه نخورد😊 این بود نتیجه مهربانی کردن😊 مهربان باشیم😊🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc @dastanhay محمد حسین 😊😊😊😊
ادامه داستان 🌸
قسمت164 آن سال عید ما واقعا متفاوت بود با تمام سالهای گذشته. همه اهل روستا به دیدن بابا می اومدند. او هم با خوشرویی همه رو تحویل می گرفت و براشون از خاطراتش می گفت . از رزمنده های دیگر که با هم توی اردوگاه بودند و کارهایی که می کردند و سربه سر عراقی ها می گذاشتند. خلاصه لبخند رو روی لبِ همه می نشوند با اون لحن شیرینش. منم تمام حواسم به بابا بود . فقط قربون وصدقه اش می رفتم. شده بودم همان گندم طلایی پنج ساله که تمام عشقش بابا بود. وبابا هم از هیچ محبتی دریغ نمی کرد . البته دیگه فقط من نبودم که دور بابا می گشتم ، هانیه وسمانه هم دستِ کمی از من نداشتند. عشق وشور وشعف رو می شد به راحتی توی چشمهای بابا دید. چند روز که گذشت ورفت وامد ها کم شد. بابا یک راست به سراغ مزرعه رفت واوهم دیگر تنها نبود . چون محمد کمکش بود . دوشا دوش هم توی مزرعه کار می کردند. ومن هم به بهانه بردن آب وچایی ونان، دست دخترها رو می گرفتم و می رفتم کنارشان و به تماشای بابا می نشستم. آنقدر شاد وسرحال شده بودم .که دلم نمی خواست هیچ وقت اون روزها تمام شود. صدای قهقهه من وبابا ودختر ها تا اون سرِ کوچه می رفت . اون خونه غمزده و ماتم گرفته که فقط شاهد تنهایی دردو رنج اشک های من ومامان بود . تبدیل شده بود به یک کانونِ گرم و شادی بخش وشاهد شادی ما شده بود. مرتب خدارو شکر می کردم . ولی ته دلم ترسی بود .از اینکه نکنه این همه شادی یکباره از دستمون بره . تنهایی و رنج اون همه سال انگار منو ترسونده بود. شاد بودم ونگران . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
قسمت 165 بعد از تعطیلات با تشویق بابا برگشتم مدرسه ودرس رو از سر گرفتم . با این تفاوت که انگیزه و شور دیگه ای داشتم . والبته دیگه از سحر و ملیحه خبری نبود. محمد می خواست خونه ای بگیره واز پیش ما برن ولی بابا اجازه نداد وگفت: _براتون گوشه ای از حیاط دو اتاق می سازم. وهمین کار رو هم انجام دادند. هر دو با هم بعد از آماده کردن و بذر پاشی مزرعه ، شروع به ساختنِ اتاق ها کردند. البته چند نفر از اهالی روستا هم به کمکشون اومدند. حسابی خونه مون شلوغ شده بود و ما هم سرگرم و خوشحال. ملیحه هم هرچند هفته یک بار یه دیدنِ خانواده اش می اومد و به من هم سر می زد. و از خوشحالی من شاد بود. دلم می خواست حالِ سحر رو ازش بپرسم و ولی می ترسیدم فکر کنه هنوز دلم پیشِ سپهره. امتحان ها نزدیک بود و باید حسابی درس می خوندم . اتاقهای آبجی فاطمه آماده شده بود و وسایل هاشون رو بردند . ومن دوباره صاحبِ اتاق بالا شده بودم. این مدت از عمه خبری نبود. بابا هم سراغش رو نمی گرفت . نمی دونم شاید مامان همه چیز رو براش تعریف کرده بود. دیگه ذهنم و درگیر عمه و سپهر و هیچ کس دیگه نمی کردم. می خواستم با نمره های خوب بابا رو شاد کنم. بیشتر وقتم توی اتاقم بودم در س ها را مرور می کردم. و حسابی می خوندم. که یه روز ملیحه به دیدنم اومد . توی اتاقم نشستیم ومی گفتیم ومی خندیدم. ولی حس کردم می خواد یه چیزی بهم بگه . صبر کردم خودش بگه که مرتب از همه جا می گفت ولی مطمین بودم . حرف اصلی رو نمی گه. بالاخره پرسیدم: _ملیحه جان چیزی شده ؟که میخوای بهم بگی ؟ _نه چیزی نشده . _ولی امروز یه جور دیگه ای شدی. _چیز مهمی نیست. یعنی اصلا نمی دونم شاید لازم نیست بدونی. _چی رو؟ یه کم مِن مِن کردو آهی کشید و آروم گفت : https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته🌹 یارب چه شود حاجتروایم کنی در این شبِ جمعه سرفرازم کنی همه گفتند شبِ جمعه دعا کن بیا اشفته حالم را دوا کن دلم غرقِ مِحَن گشته به عالم دوای من تویی دردم شفا کن دلِ من طاقتِ دوری ندارد خزانم ، بودنم سودی ندارد اگر منت نهی بر من توای یار رسانی آن امام صاحب دیار شوم من عبدِ او به فرمانت آیم با دل و جان به درگاهت الهی امشبِ جمعه نظر کن دعای شیعیانت را بصر کن رسان ان قامتِ رعنای یارم که دیده بررهش بیدار دارم🌹 اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت درپناه حق 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚 ای مردم! از خدا بترسید؛ زیرا هیچ کسی عبث آفریده نشده است، تا به سرگرمی و غفلت گذراند و مهمل رها نشده است تا بیهودگی کند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ اللهم الغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا ✍🏻مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز مینمود و داد اللّه اللّه داشت. روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه کرد و به او گفت: ⚠️ ای مرد، این همه که تو گفتی اللّه اللّه، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد هی گفتی: (اللّه اللّه اللّه) آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟ تو اگر در خانه هر کس رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند. ⛔️این مرد دید ظاهرا حرفی است منطقی! و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه اللّه نمیگفت 👌 در عالم رویا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترک کردی؟ 👌 پاسخ داد: من میبینم این همه مناجات که میکنم و این همه درد و سوزی که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم. 🔹گفت همان اللّه تو لبیک ماست 🔹آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست! ✨ برای همین مولا علی (ع ) در دعای کمیل عرض می کند: ✨ اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا خدایا آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود گناهانی که سبب میشود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز. 🌾 این است که میگویند برای انسان هم دعا مطلوب است و هم وسیله یعنی برای استجابت نیست دعا اگر هم استجابت نشود، استجابت شده پس خودش مطلوب است. 📔 حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
❁•🌾 المُؤمِنُ لا یَکْذِبُ 🌾•❁ ”انسان مومن دروغ نمی گوید“ ”دروغ گفتن“ برای‌خنداندن‌دیگران‌ممنوع!! »رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم-فرمودند: «وای بر کسی که به دروغ، برای خنداندن دیگران سخنی می گوید، وای بر او، وای بر او» (روایت‌ابوداوود) »پاداش‌ترک‌دروغگویی حتی‌اگر آن دروغ‌گفتن ”ازسر ‌شوخی ‌باشد“ »رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم-فرمودند: «من ضامنم ....، به خانه ای در وسط بهشت برای کسی که دروغ را ترک کند، هرچند که برای شوخی هم باشد» (روایت‌ابوداوود) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
👈چگونه شیطانمان را خسته کنیم ✨رسول الله صل الله علیه و سلم می فرماید : به درستی که مؤمن را خسته می کند همچنانکه شترش را در سفر خسته می کند. 📝 شرح این حدیث مؤمن هر بار که شیطان وسوسه اش میکند شلاق ذکر و و را بر او فرود می آورد ؛ در نتیجه شیطانی که همراهش است همیشه در است ✨این شیطان مانند نیست که همراه انسان فاجر و است؛ انسان در آسایش و راحتی است؛ به همین دلیل شیطانش قوی و سرکش است . 📚امام احمد (۳۸۰/۲)و آلبانی آن را صحیح دانسته(۳۵۸۶)📚 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون 🌺✨✨🌺✨✨🌺✨
💕🌸گفتم ز پا افتاده ام 💕🌸گفتی بلندت میڪنم 🌸 💕🌸گفتم نظر بر من نما 💕🌸گفتی نگاهت می ڪنم 🌸 💕🌸گفتم بهشتم می برے؟ 💕🌸گفتی ضمانت می ڪنم 🌸 💕🌸گفتم که ادعونے بگم 💕🌸گفتے اجابت می ڪنم 🌸 💕🌸گفتم ڪه من شرمنده ام 💕🌸گفتے که پاڪت مے ڪنم 🌸 💕🌸گفتم ڪه یارم مے شوے 💕🌸گفتے رفاقت میڪنم 🌸 💕🌸گفتم ندارم توشه اے 💕🌸گفتے عطایت میڪنم 🌸 💕🌸گفتم دردمندم خدا 💕🌸گفتے مداوایت ڪنم 🌸 💕🌸گفتم پناهے نے مرا 💕🌸گفتے پناهت مے دهم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨﷽✨ 🌑ﺁﺛﺎﺭ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﮔﻨﺎﻩ « ﻇَﻬَﺮَ ﺍﻟْﻔَﺴﺎﺩُ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺒَﺮِّ ﻭَ ﺍﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ ﺍَﻳْﺪِﻱ ﺍﻟﻨّﺎ سوره روم ( ﺭﻭﻡ، 41 )»ﻓﺴﺎﺩ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ✍ﺍﺛﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺍﻧﺴﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﮔﻨﺎﻩﺍﻧﺴﺎﻧﯽ 1️⃣ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﺶ ﻫﻢ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 2️⃣ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 3️⃣ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺍﺛﺮﺩﺍﺭﺩ، 4️⃣ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 5️⃣ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽﺩﺭ ﺟﻮّ هوا ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ . 6️⃣ﺩﺭ ﻧﺴﻠﺘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﮔﻨﺎﻩ ، ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ. ✍علامه طباطبائی: هر پر کاهی که در ته چاهی حرکت می کند ، موج بر می دارد و تا به آسمانها اثر دارد. برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ، در عالم تاثیر گذار است ؛ چطور فکر میکنید ، گناه کردن در عالم ، بی اثرنمی ماند🌺 🍁 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌸🍃🌸🍃 دو سوره در قرآن ، با کلمه "وَيل" شروع شده ، "ويل" يکي از شديدترين تهديد‌هاي قرآن است ! و آن دو آيه اين‌ها هستند : ۞ وَيْلٌ لِّلْمٌطَفِّفِينَ ۞ وای بر کم فروشان ... ۞ وَيْلُ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزةٍ ۞ وای بر عيب جويانِ طعنه زننده ... اولی در مورد مال مردم ؛ و دومی در مورد آبروی مردم ! . http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های نازنین ☺️🌸
سلام امشب هم از داستان های محمد حسین داریم 😍😍👏👏👏
درخت جادوگر🌹 روزی روزگاری در زمان های قدیم پسرکی بود که کسی با او دوست نمی شد. واو از اینکه کسی با او دوست نمی شد ناراحت بود. وبه خاطرِ همین هرروز بعد از مدرسه توی شهر قدم می زد. روزی از قدم زدن خسته شد. وکنار درختی نشست. وغذامی خورد. که فکری به ذهنش رسید. حالا که دوستی ندارد تصمیم گرفت با درخت دوست شود. اما درخت که حرف نمی زند. به او کتاب ریاضی اش را نشان داد وگفت من دوستی ندارم که برایش ریاضی بخوانم. بنا براین از این به بعدبرای تو می خوانم بعد شروع کرد به خواندن ریاضی. دو ضرب در دو. درخت گفت ناراحت نباش. او تعجب کرد. از فردا همه با او دوست شدند گلها درختها وکل مردم شهر. بعضی ها می گویند افسانه است. ولی درخت معجزه کرده بود. (محمد حسین) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
ادامه داستان 🌸
قسمت 166 _راستش در مورد سحره. _سحر طوریش شده ؟ _خودش که نه ولی مادرش فوت کرد. _وای چی؟ _از شبی که از اینجا رفتند مادرش توی بیمارستان بود وحالش روز به روز بدتر می شد تا اینکه چند روز پیش از دنیا رفت. منم وقتی خبر دار شدم رفتم دیدینش. خیلی داغون بود. دلم براش خیلی سوخت . دیگه از اون غرورش خبری نبود. نمی دونم از این به بعد چی به سرش میاد.؟ گندم اون خیلی تنهاست. _آره می دونم . خیلی سخته الان دیگه واقعا کسی رو نداره . _تازه شنیدم باباش می خواد این ویلا روهم بفروشه . _اینجا رو چرا؟ یعنی دیگه اینجا برنمی گردند؟ _نه دیگه تا حالا هم به خاطر مادرش اینجا بودند. باغبونشون به بابام گفته که قراره اینجا رو بفروشند و اون بنده خدا هم دنبال یه کار جدید می گرده. _اِی وای . چقدر این دختر بدبخته . دختری که روزی فکر می کردم.از خوشبختی چیزی کم نداره . ودلم می خواست جای اون باشم. ولی حالا . خیلی درد ناکه . با اون بابایی که اون داره .معلوم نیست چی به سرش بیاد. دلم می خواست بپرسم سپهر رو هم دیده یا نه؟ ولی نمی تونستم . چرا هر کاری می کنم اینها رو فراموش کنم نمی شه؟ چرا مرتب باید از اینها برام خبر بیاد و یا سر راهم سبز بشن؟ ولی اگر ویلا رو بفروشند . دیگه تموم می شه . دیگه هیچ وقت نمی بینمشون . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
قسمت 167 غرقِ افکار خودم بودم که ملیحه صدام کرد ودستش رو روی دستم گذاشت. _گندم ناراحتت کردم؟ _نه ولی راستش خیلی نگران سحر شدم. حالا از این به بعد چی به سرش میاد؟ حتما زندگی براش سخت تر می شه. _نمی دونم .ولی من سعی می کنم ازش خبر بگیرم. بالاخره هر کس سرنوشتی داره. برای اونم این جوری رقم خورده . آن شب اصلا نتونستم بخوابم . تمامِ شب چهره سحر وسپهر جلوی چشمم بود . اون همه خوشبختی .اون همه ثروت . اون همه محبت. همه وهمه دروغ بود . وپشتش دنیایی از بدبختی مخفی شده بود. که حالا داشت خودش رو نشون می داد. پدری که اینها رو از بچگی به حال خودشون رها کرده بود. یعنی از این به بعد براشون پدری می کنه؟ شاید هم اصلا به خودش زحمت نداده بیاد و به بچه هاش تسلیت بگه. باز وضع سپهر بهتر بود. اون یه مرد بود و تازه با اون دختره که دیدم .حتما هم تا حالا ازدواج کردند. بالاخره اون خوشبخت تر از سحره. تا صبح توی رختخوابم غلت زدم. حتی نتونستم روی درسم تمرکز کنم. صبح که برای نماز پاشدم. سعی کردم حد اقل کمی درس بخونم ولی نمی شد. رفتم پایین همه دور سفره صبحونه جمع بودند. سروصدای دخترها وبابا خونه رو برداشته بود. نمی دونم چرا این وروجک هاصبح زود بیدار می شدند. محمد هم توی شرکت نزدیک روستا کار پیدا کرده بود و از همه زودتر از خونه بیرون می رفت. با دیدن جمع گرم خونه . دوباره لبخند روی لبهام.نشست. وگفتم : _خدایا شکرت . کاش صبوری کرده بودم. دنبال محمبت دیگران نبودم . تا گرفتارِ سپهر نشم. که خُردم کنه . خدایا کمکم کن . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون