eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت 168 بالاخره امتحان ها تموم شد وبا بهترین نمره ها قبول شدم . تونستم دل مامان و بابا رو شاد کنم. با خوشحالی رفتم بالا . کنارِ پنجره ای که شاهد ِ تمامِ غم ها وشادی های من بود. وگندمزاری که همیشه دیدنش حالم رو خوب می کرد. مخصوصا آن سال که با دستهای بابا سبز شده بود. خوشه های گندم قد کشیده بود ولی هنوز سبز بود. مونده بود تا زرد وطلایی بشه . وهر وقت زرد وطلایی می شد یعنی سالروز تولدِ منه . که آن سال برای رسیدنِش بیقراری می کردم. چون می دونستم که بابا حتما برام یه خیال هایی داره . باشادی گندمزار رو تماشا می کردم و تمام اتفاق های سال گذشته از جلوی چشمم رژه می رفت. ولی به سپهر که رسیدم . ذهنم ثابت موند. وای سپهر سپهر ... چرا نمی تونم فراموشش کنم . حالا که دیگه از اینجا رفته . هیچ وقت هم برنمی گرده . با اون کاری که باهام کرد . ولی از دستش ناراحت نیستم چرا؟ یادِ اون شب افتادم . بعداز عروسی ملیحه . چرا طوری رفتار می کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .؟ چرا دوباره مهربون شده بود ؟ چرا دنبالم تا دمِ در اومد؟ باز چه نقشه ای داشت؟ حتما دوباره می خواست تحقیرم کن . حتما با دیدینِ بابا نتونست چیزی بگه. نمی دونم ؟ این رفتارهای ضد ونقیضش گیجم کرده بود. هر کاری می کردم نمی تونستم بهش فکر نکنم . چرا؟ چرا؟ دلم می خواست هر چی خاطره از سپهر و سحر داشتم فراموش کنم. ولی نمی شد . گیج شده بودم . باید سرم رو یه جوری گرم کنم .تا ازاین خیالات بیرون بیام . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
قسمت 169 از همان روز تصمیم گرفتم روی دار قالی بنشینم و دیگه نگذارم مامانم قالی ببافه . هر چند بابا می گفت: دیگه نیاز نیست که دار قالی توی خونه باشه. ولی این یکی رو باید تموم می کردم. آبجی فاطمه هم اوقات بیکاریش می اومد کمک. دخترها هم که دیگه از سر و کول مامان وبابا بالا می رفتند . خونه پر شده شده بود از صدای شادی کودکانه شون. به گمانم توی خونه عمه جرأت خندیدن هم نداشتند. روزها مامان دستشون رو می گرفت ومی برد مزرعه . و با بابا دوتایی کنار گندمزار برای خودشون سیفی کاری کرده بودند. و ظهر با سبدی پر از گوجه وخیار و بادمجان وکدو و فلفل ..... به خانه می آمدند. و اضافه اش را به همسایه ها می دادند. این رسمِ روستا بود . هر کس از محصولاتِ زمینش به کسی که آن محصول را نداشت می داد. و آن سالها که بابا نبود. اهالی روستا منو مامان رو با این رسمِ خوبشون شرمنده می کردند. بالاخره گندمزار هم طلایی شد. وزیر نورِخورشید می درخشید . تماشایش دلِ هر کس را شاد می کرد. مخصوصا وقتی که نسیمی بازیگوش ، در لابه لای خوشه های گندم ، با شاهپرک ها قایم موشک بازی می کرد. دلم را می برد و پر از شور وشعف می شدم. هرگز از تماشای این صحنه سیر نمی شدم. تا اینکه فصلِ درو شد . دیگر تحمل نداشتم و با بابا برای درو رفتم. هر چه گفت: این کارِ تونیست و سخته . گفتم: باید بیایم . وبالاخره حریفِ گندم طلائیش نشد. پیشانیم رو بوسید و کلاه حصیری اش رو روی سرم گذاشت وگفت: _پس باید اینو روی سرت بگذاری. نمی خوام پوستِ سفید وقشنگت توی آفتاب بسوزه. و هر وقت هم که گفتم باید برگردی خونه . قبول⁉️ وبا لخند جواب دادم: _قبوله قبول 😊 وچه لذت بخش بود کنارِ بابا بودن و چشیدنِ طعم خوشبختی زیرِ تیغِ آفتاب . وغرقِ خوشبختی گوشه ای از مزرعه برای خودم مشغول ِ درو بودم . که صدایی مرا از آن حالِ خوش بیرون آورد. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 بی قرارو دلشکسته می نشینم گوشه ای چشم می دوزم به در گاه تو بی ره توشه ای همچو یک قایق که لنگر بر گِلم انداخته غم به تنهایی بساطش بر دلم انداخته هم دلم هم چشم و هم عقل وسرم بی واهمه غرق در امواج ِغم گشته به بحری بی خاتمه کاش امشب شود مهرت نصیب این دلم تا چو یک پروانه پر گیرد رها گردداین دلم درپناه خدا شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای 👆👆👆 گندمزار طلایی🌸 به فرموه شما سروران
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد سلام صبحتون بخیر وشادی🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚 اسراف را رها کن و میانه روی در پیش‌گیر و امروز به یاد فردا باش و از مال به اندازه ضرورتت نگهدار و اضافی آن را برای روز نیازمندیت (قیامت) پیش فرست. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون