eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست... 🏴 از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید. 📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم. 📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹ تا ما نخواهیم، او نمی آید... کافیست از خودمان شروع کنیم... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨﷽✨ 🌹دستور العمل شیخ حسنعلی نخودکی(ره) ✍آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود: می خواهید یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالاتر باشد. بعد از هر نماز پنج کار را انجام بدید، رزق و روزی شما زیاد میشه و به درجات معنوی خوبی دست پیدا می کنید. 1⃣ آیت الکرسی تا و هو العلی العظیم 2⃣ تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) 3⃣ سه تا قل هو الله. 4⃣ سه تا صلوات. 5⃣ در آخر سه بار خواندن آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 👇 وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های نازنین ☺️🌸
سلام امشب هم از داستان های محمد حسین داریم 😍😍😍👏👏👏
سری داستانهای علی😊 داستانِ اول🌹 درجستجوی دفترِ گمشده🌸 علی با پدر ومادرش در یک خانه نقلی زندگی می کرد. پدرِ او در مزرعه کار می کرد. علی پسرِ درس خوانی بود. روزی دفترِزبانش را گم کرد. مادر گفت:نگران نباش پیدا می شه. ورفت. علی زیرِ مبل ها داخلِ کشوها را گشت . اتاق وپذیرایی را حسابی گشت. مادرش گفت :دیر وقت است بخواب حتما صبح پیدا می شود . وعلی خوابید. صبح مجددا همه جارا گشت. ولی میدا نکرد . خسته شده بود امد روی مبل نشست که استراحت کند. دید دفترش زیرِ کتابِ مادر پشتِ مبل است . با خوشحالی ان را برداشت. نتیجه🌹 هیچ وقت زود ناامید نشوید🌹 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc
ادامه داستان 🌸
قسمت 170 یه صدای بَمِ مردونه که گفت: _بقیه اش رو من انجام می دم. سرم را برگردوندم . اِی وای این اینجا چه کار می کرد؟ نگاهی به بابا انداختم که دور تر از من بود و داشت با مش حیدر صحبت می کرد. مش حیدر داس به دست برای کمک کردن اومده بود . و قادر دستش رو سمتِ من دراز کرده بود تا داسی رو که توی دستم بود بهش بدم. نمی دونم چطور با وجودِ بابا جرأت کرده بود سمتِ من بیاد . داس رو محکم تر گرفتم و گفتم : _ممنون خودم انجام می دم. روم و برگردوندم که دوباره گفت: _کارِ تونیست . همیشه همین جور بود یا اصلا حرف نمی زد یا وقتی هم مجبور حرف بزنه ، فقط چند کلمه می گفت. اهمیت ندادم که بابا صدام کرد: _گندم من . قرار شد هر وقت گفتم بری خونه قبول کنی . الآن وقتشه.😊 به سمتش برگشتم . _آخه بابا به این زودی ⁉️ _برو دخترم داس رو بده قادر . می بینی که منم دیگه تنها نیستم . با این که اصلا دلم نمی خواست برم. ولی دیگه مجبور شدم و با اخم سرم رو پائین انداختم و داس رو به قادر دادم . اونم از دستم گرفت و بی هیچ سخنی مشغول دِرو کردن شد. همیشه مزاحم بود .😡 نمی دونم شایدم همیشه کمک بود. به هر حال این دفعه بد جوری از دستش شاکی شدم . برگشتم خونه و رفتم روی دار قالی . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون