#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_4
از حرف های استاد سخائی متعحب بود؛ ولی این قرارداد برایش خیلی ارزش داشت.
با خوشحالی به خانه رفت و با غرور تمام، قرارداد را روی میز ناهار گذاشت.
مادرش با خوشحالی نگاهی به قرارداد انداخت و گفت:
_آفرین پسرم تبریک می گم.
پدرش با اخم و بی توجه، به ناهار خوردنش ادامه داد.
آرزویش خُرد کردنِ این مردِ مغرور بود.
و اثباتِ توانایی هایش به او.
پدری که هر گز روی خوشش را ندیده بود.
با خشم نگاهی به او انداخت و قرار داد را برداشت و به اتاقش رفت.
حتی به صدای مادرش که اورا برای خوردنِ ناهار می خواند توجه نکرد.
واردِ اتاقش شد و در را پشتِ سرش بست.
قرار داد را روی میز پرتاب کرد و خودش را روی تخت انداخت.
کلافه دستش را لابه لای موهایش فرو برد و چشمانش را روی هم فشار داد.
تمام اتفاق هایی که برایش رخ داده بود را یکی یکی مرور کرد.
چقدر برای به دست آوردنِ این قراردادِ لعنتی تلاش کرده بود.
ولی ذره ای هم پدرش توجه نکرد.
تازه یادِ محسن افتاد و صحبتهای استاد سخائی واقعا چی درست بود؟
اگر محسن به این قرارداد و این پول احتیاج داشت، چرا آنقدر راحت قبول کرده بود که کنار بکشد.
هر چه بیشتر فکرمی کرد بیشتر گیج و کلافه می شد.
تا عصر روی تخت افتاد و خوابش نبرد.
باید از همه چیز سر در می آورد.
از جا پاشد و دوش گرفت و آماده شد.
از اتاق بیرون رفت.
صدای آشنایی به گوشش رسید.
از پله ها پائین رفت.
مادر بزرگ در سالن کنارِ مادر نشسته بود.
از دیدنش خوشحال شد.
همیشه مهربان و آرام بود.
با چارقد سفید و تمیزی که همیشه بوی عطر گل محمدی می داد.
وجودش آرامش بخش بود.
به سمتش رفت و به گرمی سلام داد.
خم شد وروی مادر بزرگ را بوسید. مادر بزرگ به گرمی بوسه اش را پاسخ دادو دست در گردنش انداخت.
کنار ش نسشت و خوش آمد گفت.
مادر بزرگ با لبخند گفت:
_امید جان دلم برات تنگ شده بود.
بعد تسبیحش را بالا آورد و گفت:
_هر روز برای خوشبختی و عاقبت بخیری ات دعا می کنم و صلوات می فرستم.
دست مادر بزرگ را بوسید و گفت:
_شما همیشه لطف داری.
بعد خیره به تسبیح شدو خداحافظی کرد و بیرون رفت.
از حرف های مادر بزرگ سر در نمی آورد.
دعا، صلوات، یعنی چی؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلام امام زمانم🌹
سلاااام
الهی به امیدتو💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
فرشتگان تعداد کل ثوابها و حسنات آدمیان را میدانند مگر ثواب مجاهدین که از شمار و میزان آنها ناتوان هستند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
کسانی که به تواناییهای خود باور دارند،
به کارهای دشوار به دیدهی چالشهایی مینگرند.
که باید بر آنها پیروز شوند 💪
نه به شکل تهدیدهایی که باید از آنها دوری گزینند.
توانایی خودتان را باور کنید
ما می توانیم💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرگزها از دکتر انوشه را گوش کنید..
عالی هزار بار ببینید و گوش کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام ،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان🌺🌺🌺🌺
امیدوارم که حال و احوالتون خوب خوب باشه🌹
با ادامه بحث عصبانیت در خدمتتون هستم🌺
#عصبانیت
🔸دقت کردید که عصبانیت،
فقط در یک لحظه است👌
یعنی اگر فرد بتونه یک لحظه
خودش را کنترل کنه،
جلوی خیلی از حوادث تلخ گرفته میشه✅
🔺مثلا،
مادری از آشپزخانه خارج میشه
و
همزمان صدای شکسته شدن گلدانی را
از اتاق خواب میشنود.
اینجا چند عمل را نی تونه انجام بده.
🔸یک،
همانجایی که هست، بایسته،
پلکهایش را یک لحظه روی هم بگذارد.
نفس عمیق بکشد
و
بعد با حفظ آرامش به سمت اتاق خواب برود
🔺دو،
جیغ بنفش بکشد☺️
دست روی سرش بزند
و
هراسان و فریاد زنان به سمت اتاق برود