﷽
✍حاجاسماعیلدولابے:
استغفارامانگاه انسان است؛
یعنے پناهگاه
وقتی گفتے استغفرالله
در پناه خدا هستے
و کجا امنتر و آرامش بخشتر
از آغوش خـدا❤️
اَستَغفِراللهرَبےوَاتوبالیه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨حضرت علے عليہ السّلام مےفرمایند:
🌺چهار چيز براے چهار مقصد ديگر آفريدہ شدہ اند:
💠مال براے خرج ڪردن در احتياجات زندگے نہ براے نگهدارے.
💠علم براے عمل ڪردن بہ آن نہ جدال و ڪشمڪش و بحث.
💠انسان براے بندگے و اطاعت از خدا نہ خوشگذرانے و معصيت.
💠دنيا براے جمع آورے توشہ آخرت نہ غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چرا خدا با انسان حرف نمیزنه؟
🔻چی بگه خدا؟
#تصویری
@Panahian_ir
سوره فرقان (آیات۳۰تا۳۲)
وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (٣٠)
و پیامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من #قرآن را رها كردند».
وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا (٣١)
(آری،) این گونه برای هر #پیامبری دشمنی از مجرمان قرار دادیم؛ امّا (برای تو) همین بس كه #پروردگارت هادی و یاور (تو) باشد!
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا (٣٢)
و كافران گفتند: «چرا #قرآن یكجا بر او نازل نمیشود؟!»
این بخاطر آن است كه #قلب تو را بوسیله آن محكم داریم، و (از این رو) آن را به تدریج بر تو خواندیم.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔖تــلــنــڪَــر:
❌آشکار کردن و افتخار به گناه❌
◁اے مسلمان:
هنڪَامے ڪه ڪَناه ڪردے و اللّه آن را فاش نڪرد خودت نرو وسط جمع دوستان و آن را آشڪار نڪن و به آن افتخار نڪن بدان ڪه این ڪار از خود ڪَناه بدتر است و نوعے ترویج فساد و زیبا جلوه دادن ڪَناه در جامعه مےباشد▷
فرموده هاے اللّه و رسولش
✅اللّه متعال مےفرماید:
«بی ڪَمان ڪسانے ڪه دوست دارند فاحشه(زشتیها)در(میان) مؤمنان شایع شود، عذاب درد ناڪے براے آنها در دنیا و آخرت است، و اللّه مےداند وشما نمےدانید».✨
#نور_19
رسول اللّهﷺمےفرماید:
«همه امتم بخشیده مےشوند، مڪَر ڪسانے ڪه ڪَناهانشان را آشڪار مےڪنند،
√و یڪے از انواع ڪَناهان آشڪار؛(آشڪار ڪردن ڪَناه)این ست ڪه شخصے، شب هنڪَام مرتڪب ڪَناهے شود و صبح، در حالے ڪه اللّه، ڪَناهش را پوشانده،(آن را براے مردم بازڪَو ڪند و)بڪَوید؛ فلانے! من، دیشب چنین و چنان ڪردم، این در حالے ست که اللّه، ڪَناهانش را پوشانده بوده؛ ولے او صبح ڪه مےشود پرده ستر الهے را از روے خود بر مےدارد».☆
#رواه_بخارے
👹شیطان مےڪَوید👹
🗣شیطان خطاب به اللّه متعال مےگوید:
«من هم ڪَناهانشان را در زمین برایشان مے آرایم و همه را ڪَمراه خواهم ساخت».➪
#حجر_39
👌ای مسلمان براستے با آشڪار ڪردن ڪَناهانت مےخواهے بڪَویے زرنڪَے و پیرو شیطان.....➣
عاقلان را اشاره اے ڪافیست...
#رحمت_اللہ_بر_نشر_کننده
•┈┈••••۰۰❁ دینی،آموزنده❁۰۰••••┈┈•
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
داستان کوکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های نازنین ☺️🌸
#داستان_کودکانه
سنگِ بزرگ 🌹
در یک جنگلِ سرسبز و بزرگ حیوان های زیادی باهم زندگی می کردند.🐻🐰🙉
بیشتر حیوانات خانه های خود را کنارِ رودخانه ساخته بودند.
و از آبِ آن برای آشامیدن و شست وشوی خودشان استفاده می کردند.🌊
یک روز صبح که آقا قورباغه کنارِ رودخانه آمد تا در آ ن بپرد.🐸
دید که رودخانه آبی ندارد.
دوستانش را صدا زد .
همه آمدندو هر کس چیزی می گفت و نگران بودند.
وگفتند :اگر رودخانه آب نداشته باشد .
ما دیگر نمی توانیم اینجا زندگی کنیم.
کلاغِ سیاه گفت: من به بالای رودخانه می روم تا ببینم چه اتفاقی افتاده.
او رفت وهمه منتظر ماندند.
کلاغ برگشت وگفت:
دیشب که باران آمده .تخته سنگی از کوه جدا شده وجلوی راهِ آب را گرفته .⛈
حیوان ها به دنبال کلاغ رفتند.
سنگی که در روخانه افتاده بود.
خیلی بزرگ بود.
خرگوش ها وسنجاب ها و میمون ها هرچه تلاش کردند نتوانستند.
سنگ را جا به جا کنند.
همه خسته وناامید شدند.
کلاغ رفت و خرسی را آورد.🐻
همه ی حیوان ها با خرسی وارد رودخانه شدندو با هم سنگ را جابه جا کردند و آب رودخانه دوباره جاری شد.🌊
همه خوشحال شدند و از خرسی تشکر کردند.
وبه خانه های خود برگشتند .🐒🌲
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 200
در آغوش گرمش احساسِ آرامش عجیبی می کردم.
که آرام من رو از خودش جدا کرد و گونه ام رو بوسید .😘
_نترس گلم . خودم پیشت می مونم.
سرم رو بلند کردم.
تازه یادِ اون صدای مردونه افتادم.
سریع سرم را برگرداندم که دیدم قادر داره نگاهم می کنه .
وخوب می شد نگرانی رو ازچشمهاش خوند.
نمی دونم چرا این روزها این قدر جلوی چشمم بود؟
تا دید نگاهش می کنم ،سرش را پایین انداخت و گفت:
_من دیگه می رم.
وبه طرفِ خانه شون راه افتاد.
گلین خانم هم بهش گفت:
_ممنونتم قادر جان . برو مادر.
نفهمیدم چرا از اون تشکر کرد.
دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
_بریم مادر جان دیر وقته .
اون شب گلین خانم پیشم ماند.
باز هم تا صبح خوابم نبرد.
ازوقتی جریان خواستگاری و اومدن سپهر و مردنِ عمه پیش اومده بود.
نمی تونستم راحت بخوابم.
بعد از نماز صبح گلین خانم خدا حافظی کردو رفت .
و دوباره تنها شدم با بچه ها .
خیلی سخت بود .
دلم می خواست مامان اینا زود برگردند.
جایی هم نداشتم برم.
تا ظهر بچه ها رو سرگرم کردم.
عصر که شد دیگه همه مون کلافه شده بودیم.
که صدای زنگ در بلند شد.
و ملیحه ومیثم با یه مهمون به دیدنمون اومدند.
.
باور نمی شد ، این همه از دیدنِ سحر خوشحال بشم.
واقعا دلم براش تنگ شده بود.
بعد از دوسال می دیدمش .😍
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 201
خیلی عجیب بود . چون با دیدنم خیلی خوشحال شده بود و من رو محکم توی بغلش گرفته بودو مرتب می بوسید.
تعارفشون کردم داخل .
بچه ها بادیدنِ میثم خوشحال شدند و گوشه ای از اتاق براشون اسباب بازی آوردم ومشغول بازی شدند.
سینی شربت را زمین گذاشتم و نشستم.
_خوبی سحرجان ؟
خدا مادرت رو رحمت کنه ببخش که نتونستم بیام.
_ممنونم خوبم . اشکال نداره .درک می کنم.
خودت چطوری عروس خانم ⁉️😊
_چی؟کی من ؟😳
_بله دیگه خودت .😊
سپهر همه چیز رو بهم گفته .
منم خیلی خوشحالم .
تازه امروز هم خودم اومدم خواستگاری.
تا جواب مثبت هم نگیرم حق برگشت به خونه رو ندارم .
_چی می گه سحر جان ؟
_خب به داداشم جواب ندادی .
دل تو دلش نیست😊
من رو فرستاده .
_ولی ....
_ولی نداره گندم جان .
من که می دونم شما همدیگر رو دوست دارید....
_نه اشتباه نکن اون قضیه مالِ قبل بود .
خودت هم می دونی .
_می دونم .خوب هم می دونم .
ولی برای سپهر که قبل وبعد نداره .
توی تمام این مدت دوستت داشته .
فقط دنبال یه موقعیت مناسب بود.
الان که خدا رو شکر کارش درست شده .
اومده خواستگاری.
از شانس بدش هم که عمه ات فوت شد.😔
خدا رحمتش کنه.
_ممنونم .
ولی من نمی تونم به این سرعت تصمیم بگیرم. تازه خانواده ام...
_خانواده ات هم راضی می شن.
مهم خودتی .
من امروز اومدم حرف خودت رو بشنوم.
_آخه...
اجازه نداد حرفم تموم بشه
دستش رو در کیفش کرد و بسته ای را در آورد و جلوی من گذاشت.
_آخه نداره که دیگه.
ببخشید این خیلی ناقابله.
می خواستم برات یه چیز خوب بگیرم.
ولی سپهر خودش برات کادو گرفته.
منم نمی دونم چیه؟
بازش کن ببین خوشت میاد.
_نه آخه الان که نمی شه . پیش ِخودت بمونه تا بعد.
بی معطلی کادو را برداشت و باز کرد.
با دیدنِ چیزی که درون بسته بود.
آنقدر شگفت زده شدم که دهانم باز موند.😳
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون