eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش ، بدون پرداخت هزینه😍👏 خوابهای آشفته دارید؟ شکم و پهلو در آوردید؟ فرزند بیقرار دارید؟ نکنه پزشک گفته بیش فعاله😳 همسرت بهانه گیر شده؟ سراغ فالگیر و رمال نرید❌ فقط روی لینک کلیک کنید تا یاد بگیرید مشکل تون را به راحتی حل کنید✅👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 آموزش بر اساس طبع و مزاج😍👏 همین امشب عضو بشید و یک هدیه ویژه از ادمین بگیرید🎁👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸متاسفانه مراجعین زیادی دارم که برای فرزند دچار مشکل شدند و واقعا نمی دانند چطور و چه موقع و حتی چه مطالبی را باید برای فرزندان شکن بیان کنند که انها دچار اختلال نشوند.
متاسفانه در سالهای اخیر که به بهانه کرونا فرزندان دلبندمان، بدون آگاهی و بدون امادگی و حتی در سن نا مناسب، وارد فضای مجازی شدند، به شدت دچار آسیب شدند
البته ناگفته نماند که بعضی از این عزیزان دچار شدند. یا خدای ناکرده اعمال ناشایست انجام دادند.
🔸در چنین شرایطی بر هر مادری واجب است که اگاهی های لازم را کسب کند و بداند با هر فرزندی بنا بر چه رفتاری داشته باشد✅
✅اصلاح مزاج برای این فرزندان لازم و ضروری است. لذا لازم دیدم که برای مادران عزیز دوره ، و نوجوان را برگزار کنم.
به زودی شرایط شرکت در دوره را اعلام می کنیم که البته سعی کردم به بهترین وجه و کمترین هزینه باشد. ان شاءالله که بتونم کمکی کنم✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم بهتره صبور باشید تا خودشون تماس بگیرند. ولی اگر خواستید پیگیر باشید بهتره از طریق معرف پیگیری کنید و شخصا تماس نگیرید. ازدواج در تقدیره به خدا بسپرید ان شاءالله هر چه خیره اتفاق بیفته💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاله زری در را باز کرد. وقتی آن دو را دید، فهمید که اتفاقی افتاده. با نگرانی گفت:"بابا طوری شده؟" زهرا مادرش را در آغوش گرفت گفت:"قربونتون برم. نگران نباشید. حالش زیاد بد نیست." مادر زهرا را از خودش جدا کرد و به چهره در هم امید نگاه کرد وگفت:"چی شده؟ راستش را بگید." امید همچنان سر به زیر ایستاده بود. زهرا گفت:"مجروح شده. ولی حالش خوبه. الان بیمارستانه." خاله زری منتظر نشد حرفش تمام شود. به سمت اتاق رفت و چادر به سر و آماده برگشت. با صدای بلند به زهرا که در آغوش مادر بزرگ بود، گفت:"کدام بیمارستان؟" امید همچنان ساکت بود و سر به زیر گفت:"می رسونمتون." و به طرفِ حیاط رفت. مادر بزرگ ازجا بلند شد و گفت:"منم میام." فوری چادرش را سر کرد و با کمک زهرا راه افتاد. دیدنِ چهره های غمزده آن ها امید را کلافه و عصبی تر می کرد. اصلا کسی چیزی نمی گفت. ولی نگرانی در چهره هایشان موج می زد. مادر بزرگ مرتب ذکر می گفت. خاله زری چیزی نمی گفت. گویی اعتمادی به حرف های زهرا و امید نداشت. می خواست خودش ببیند. امید عصبی، دنده را عوض کرد. رو به خاله زری که کنارش نشسته بود کرد و گفت:" واقعا نمی فهمم چرا احمد آقا باید این بلا را سر خودش بیاره؟ شما چرا بهش اجازه دادی که بره؟ با این سن وسالتون تعجب می کنم." خاله زری نگاهی اخم آلود به او انداخت و گفت:"همه اینها امتحانات الهیه. ما باید وظیفه مون را انجام بدیم. بقیه اش با خداست. راضی ایم به رضای خودش." امید کلافه روی فرمان کوبید و نفسش را با حرص بیرون داد. بحث کردنِ با این جماعت سودی نداشت. بالاخره رسیدند. خاله زری سراغ اتاق را گرفت و با سرعت رفت. زهرا دست مادر بزرگ را گرفت و آرام قدم برداشت. امید اتومبیل را پارک کرد. به طرف آبخوری رفت و آب سرد به دست و رویش زد. نزدیک ظهر شده بود. نگاهی به گوشی اش انداخت. روشنش کرد. بلافاصله شماره محسن را گرفت. محسن فوری جواب داد:"به به سلام مهندس کجایی؟" امید نفس عمیقی کشید تا صدایش عصبی نباشد و گفت:"سلام، شرمنده، یه مشکلی پیش اومده. شاید امروز نتونم بیام." محسن گفت:"خیره مهندس، اگر از دستِ من کاری بر میاد؛ بیام؟" امید گفت:"نه؛ ممنونم، فقط شرمنده ات شدم." چند سفارش و مشورت با هم کردند و تماس را قطع کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490