خوبه شما عزیزان هم راهکارها و تجربه هاتون را برامون بفرستید👇
@asheqemola
سلام عزیزم
اشکال نداره
به ادمین مون پیام بدید راهنمایی تون کنند👇
@asheqemola
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام) #نذر_فرهنگی💐 #تربیت_جنسی فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉
مادران عزیز
ثبت نام
فقط تا فردا شب
خواهد بود
پس عجله کنید
عزیزانی که پرداخت یک جا براشون سخته
شرایط قسطی هم داریم✅
می تونید در دو قسط پرداخت کنید
🔺انقدر
این دوره برای مادرها لازم و واجب است
که
سعی کردم
با
هزینه کم
و حتی اقساط این اموزش ها را در اختیارتان بگذارم✅
شاید در هفته چندین مورد
مشاوره در این زمینه دارم
که مادرها از مشکلاتی که برای فرزتدانشان پیش امده
مضطرب و پریشان هستند.
همین امروز با مادری
که متاسفانه فرزند نوجوانش دچار مشکل خودارضایی شده بود و حسابی به هم ریخته بود.
صحبت کردم.
و
واقعا ناراحت شدم که چرا تا سن بلوغ
این مادر نسبت به تربیت جنسی فرزندش بی تفاوت بوده تا این فرزند بی گناه دچار چنین مشکلاتی شود.
عزیزان تربیت جنسی فرزندانتان را جدی بگیرید✅✅✅✅✅
🔸خودتان شاهدید که
دوره های ایتا با چه هزینه های بالایی در حال برگزاری است.
اما هزینه دوره ای که ما تدارک دیدیم
تقریبا به اندازه هزینه دو جلسه مشاوره است👌
ان شاءلله با این شرایط
همه شما مادرها بتونید شرکت کنید
و ارامش را به زندگی خودتان و فرزندانتان هدیه کنید🎁
فقط تا آخر شب فردا✅✅✅
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_149
با نگاهی پر از استرس به چشمان مادرش چشم دوخت که از روی ناراحتی دستهایش را به هم می مالید.
مستقیم کنار مادرش رفت و نشست.
پدرر که پاهارا روی هم انداخته بود و پیروزمندانه نگاهش می کرد، رو به بهرامی کرد و گفت:" خب اگر شما اجازه بدید نیکی جان با امید یه صحبتی داشته باشند؟"
امید از عصبانیت و استرس، دل توی دلش نبود.
با زحمت نفس می کشید.
آقای بهرامی لبخندی زدو گفت:"اینو دیگه من نمی دونم. خودشون می دونن."
بعد به نیکی نگاه کرد وگفت:" دخترم موافقی؟"
صدایی از نیکی در نیامد.
پدر گفت:"امید پاشو نیکی خانم را راهنمایی کن به باغ. گفتم نادر آلاچیق را آماده کرده."
امید به ناچار از جا بلند شد. به چشمان نگران مادرش نگاهی انداخت و با حرص، در حالی که سرش پایین بود، گفت:" بفرمایید."
کناری ایستاد تا نیکی از بلند شود.
او که به طرف در ورودی رفت، امید به دنبالش رفت.
وارد باغ که شدند، نفس عمیقی کشید.
باید امشب و همین جا این قضیه را تمام کند.
فرصت خوبی بود. حالا که پدرش نبود، حتما باید این دختر را از دادمه دادن این بازی مسخره منصرف کند.
بدون اینکه به نیکی نگاه کند، با دستش به آلاچیقی که گوشه باغ بود، اشاره کرد.
منتظر شد تا نیکی جلو برود.
چراغ های بزرگی تمام باغ را روشن کرده بود.
به آلاچیق رسیده، اشاره کرد که نیکی وارد شود و بنشیند.
نادر سنگ تمام گذاشته بود. ظرفی بزرگ پر از میوه و دوظرف پر از آجیل.
یک پارچ در دار بزرگ پر از شربت آلبالو که امید خیلی دوست داشت.
وقتی نشست چشم دوخت به شربت آلبالویی که قطعه های یخ در آن خود نمایی می کردند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490