#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_149
با نگاهی پر از استرس به چشمان مادرش چشم دوخت که از روی ناراحتی دستهایش را به هم می مالید.
مستقیم کنار مادرش رفت و نشست.
پدرر که پاهارا روی هم انداخته بود و پیروزمندانه نگاهش می کرد، رو به بهرامی کرد و گفت:" خب اگر شما اجازه بدید نیکی جان با امید یه صحبتی داشته باشند؟"
امید از عصبانیت و استرس، دل توی دلش نبود.
با زحمت نفس می کشید.
آقای بهرامی لبخندی زدو گفت:"اینو دیگه من نمی دونم. خودشون می دونن."
بعد به نیکی نگاه کرد وگفت:" دخترم موافقی؟"
صدایی از نیکی در نیامد.
پدر گفت:"امید پاشو نیکی خانم را راهنمایی کن به باغ. گفتم نادر آلاچیق را آماده کرده."
امید به ناچار از جا بلند شد. به چشمان نگران مادرش نگاهی انداخت و با حرص، در حالی که سرش پایین بود، گفت:" بفرمایید."
کناری ایستاد تا نیکی از بلند شود.
او که به طرف در ورودی رفت، امید به دنبالش رفت.
وارد باغ که شدند، نفس عمیقی کشید.
باید امشب و همین جا این قضیه را تمام کند.
فرصت خوبی بود. حالا که پدرش نبود، حتما باید این دختر را از دادمه دادن این بازی مسخره منصرف کند.
بدون اینکه به نیکی نگاه کند، با دستش به آلاچیقی که گوشه باغ بود، اشاره کرد.
منتظر شد تا نیکی جلو برود.
چراغ های بزرگی تمام باغ را روشن کرده بود.
به آلاچیق رسیده، اشاره کرد که نیکی وارد شود و بنشیند.
نادر سنگ تمام گذاشته بود. ظرفی بزرگ پر از میوه و دوظرف پر از آجیل.
یک پارچ در دار بزرگ پر از شربت آلبالو که امید خیلی دوست داشت.
وقتی نشست چشم دوخت به شربت آلبالویی که قطعه های یخ در آن خود نمایی می کردند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_ 150
چند دقیقه ای به سکوت گذشت.
نمی دانست چه بگوید و چگونه این دختر را از خودش ناامید کند.
خوب می دانست امشب اگر این ماجرا تمام نشود و ادامه پیدا کند، دیگر راه گریزی از آن نخواهد داشت.
با پایش روی زمین ضرب می زد.
انگار کلمات راه خودشان را گم کرده بودند و نمی توانستند بر زبانش جاری شوند.
نفس عمیقی کشید. تا بتواند تمرکز کند و چیزی بگوید.
نگاهی به دخترک انداخت.
هرچند محجوبیت زهرا را نداشت اما ظاهر ساده و با وقاری داشت.
ساکت بود و سر به زیر اندخته بود.
امید هم چیزی برای گفتن پیدا نمی کرد.
برای خالی نبودن عریضه لیوانها را پر از شربت کرد. لحظاتی گذشت، نیکی سکوت را شکست و گفت:" شما نمی خواید چیزی بگید؟"
امید لیوان شربت را به سمت نیکی گرفت و گفت:"بفرمایید."
و لیوان خود را برداشت و آرام و جرعه جرعه نوشید.
لیوان خالی را روی میز گذاشت و با سرفه کوچکی گلویش را صاف کرد و گفت:" چیزی به ذهنم نمی رسه، شما اگر حرفی دارید شروع کنید"
امید خیلی دلش می خواست همه چیز را به هم بریزد و کار را تمام کند.
ولی وقار و متانت نیکی این اجازه را به او نمی داد. این دختر حقش بود که با احترام با او رفتار شود.
نیکی جرعه ای نوشید و لیوان را در بین دستانش نگه داشت.
خیره به لیوان، دوباره گفت:" اگر صحبتی ندارید بهتره...."
امید میان حرفش پرید و گفت:"نه... نه... یعنی یه چیزی باید بگم. یه کم صبر کنید."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام) #نذر_فرهنگی💐 #تربیت_جنسی فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉
#آخرین_مهلت، فقط تا پایان فردا شب👆👆
از ثبت نام جا نمانید👏👏
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم🌹
سلام صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
مهدى امت من كسى است كه هنگام پر شدن زمين از بيداد و ظلم، آن را پر از قسط و عدل خواهد كرد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی
شکست خوردن یک وضعیت موقتی هست؛
چیزی که اونو دائمی میکنه
اینه که تسلیم بشی... .
💎از شکست ها عبرت بگیر
و هیچ وقت تسلیم نشو💪
به حول و قوه الهی ما می توانیم به هدف برسیم💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم بله می تونید از #تخفیف_ویژه
استفاده کنید
ولی فقط تا پایان امشب✅
موفق باشید🌹
رسیدن به #لذت_بندگی و
#برنامه_ترک_گناه 107
🌺🔹🔹✅✔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی 27
"تبدیل رنج"
🔹ما میتونیم بسیاری از رنج های خودمون رو با "مبارزه با راحت طلبی" تغییر بدیم.
✅ مثلا یکی از راه های مبارزه با راحت طلبی ، جهاد در راه خدا هست.
🔺شما وقتی جهاد در راه خدا میکنی قطعا رنج هایی میکشی. مثلا دستت مجروح میشه.
خب گفتیم که طبیعت دنیا اینه که آدم رنج میکشه
مثلا شما قرار بوده تصادف کنی و دستت بشکنه، اما خودت اومدی تبدیلش کردی به "رنج خوب جهاد در راه خدا".
🖲 دستت مجروح شده اما بجاش پر از نورانیت و رشد شدی.💖✨
یا در بحث مبارزه با نفس
🔸شما قرار بوده از همسایت زخم زبون بشنوی به خاطر گناهت،
اما مثلا اومدی در راه خدا داری توی شبکه های اجتماعی فعالیت میکنی
و در این جهاد بزرگ، ممکنه تهمت بهت بزنن، حرف زشت بزنن و...
بله اینم رنجه اما یه رنج خوب... یه رنج رشد دهنده.🌺✅✔️
🔸 بسیاری از رنج های بد رو میتونیم با مبارزه با راحت طلبی از بین ببریم✔️✔️✔️
هر چقدر این تن راحت طلبت رو تکان ندی، طبیعتا زنج های بد سخت تر و اعصاب خرد کن تری رو باید تحمل کنی.
این طبیعت دنیاست.
خب
حالا چیکار میکنی؟!😊
بلند شو دیگه! این لوس بازیا رو تمومش کن . باشه؟!
🌱✅➖➖💖
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی و
#برنامه_ترک_گناه 108
🌺🔹🔹✅✔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی 28
🔺استاد پناهیان میفرمودن: من توی مجلس ختم شهید علی خلیلی که به خاطر امر به معروف چاقو خورده بود شرکت کردم.
🔹در حالی که هر سال صد ها و هزاران جوان به دلایل واهی خودکشی میکنن
🖲میدیدم که خانواده ی شهید خلیلی با چه زجری به مدت دو سال برای زنده موندن پسرشون تلاش کردن
اما خب نشد...
⁉️برای چی زجر میکشیدن؟
در راه خدا؟
به به! چقدر خوب...✅✔️
آفرین. رنج خوب بکش.
بله اون جوان جان داد اما در راه خدا...
🔴در حالی که خیلی از جوان ها همون رنج جان دادن رو میکشن برای هیچ...
چرا رنج بد میکشی؟😒
کسی که با اختیار خودش نره سراغ رنج خوب، حتما در دنیا رنج های بدی میکشه که اعصابش رو بهم میریزه.
چرا نمیشینی برای رنج های خوب برنامه بریزی؟
اولیش هم مبارزه با راحت طلبی!
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام) #نذر_فرهنگی💐 #تربیت_جنسی فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉
فقط چند ساعت تا پایان ثبت نام مانده👆👆
جا نمونید👏👏👏
ای دی ثبت نام 👇👇
@asheqemola
می تونید در دو قسط پرداخت کنید✅