eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ازدواج موفق طبع جنسی دوطرف باید به هم شبیه باشد. اگر یک طرف پر انرژی شلوغ و گرم و طرف دیگر سرد و بی‌حوصله احتمال عدم رضایت جنسی هردوی آنها پس از ازدواج بالا میرود. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
❤️🍃❤️ 🔆چیزهای که زن از شوهرش توقع داره 🔅مرد وفادار 🔅 مرد با برنامه 🔅بددهن نباشد 🔅خسیس نباشد 🔅با او حرف بزند 🔅به زن احساس امنیت دهد 🔅روی پای خودش بایستد 🔅تنبل نباشد 🔅اهل کار باشد 🔅بهداشت بدنی را رعایت کند 🔅از خانواده زن طلبکار و متوقع نباشد، اجازه دخالت به خانواده اش را ندهد 🔅 مستقل از خانواده باشد در تصمیم گیری ها 🔅پشت سر خانواده زن دائم حرف نزند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
😍💞 چه حال خوبیست ❤️ هوای دونفره... دستهای دونفره... یک آهنگ دنج و جاده یک طرفه من باشم و تو باشی و دوست داشتنی که تمام نشود ..❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست محسن روی شانه اش نشست و آرام تکانش داد:"امید جان خوبی؟ طوریت شده؟" باهمان چشمان بسته، با صدایی آرام گفت:"نه. چیزی نیست. سرم درد می کنه." محسن با نگرانی گفت:"صبر کن الان برمی گردم." و با سرعت دور شد. امید دستش را روی پیشانیش فشار داد. درد امانش را برید. دلیلش را نمی دانست. حالِ آشفته ای داشت. دلش آشوب بود. محسن دوباره صدایش کرد.:"امید جان این مسکن را بخور. حتما حالت بهتر می شه.:" امید بی معطلی مسکن را گرفت و در دهانش گذاشت و با بطری آبی که محسن به دستش داد؛ فرو برد. دوباره چشمانش را بست. به صندلی تکیه داد. محسن بطری را گرفت و گفت:"چند دقیقه استراحت کن. ان شاءالله بهتر می شی." در اتومبیل را بست و رفت. خودش را دید که میان دشتی پر گل ایستاده. عده ای جوان خوش سیما، که باصدای بلند می خندیدند، از کنارش گذشتند. در میان آن ها چشمش به محمد افتاد. با صدای بلند صدایش زد."محمد...محمد...." اما او صدایش را نشنید. به طرفش دوید و باز صدایش زد. ولی گویی صدایش را کسی نمی شنید. و کسی اورا نمی دید. بغض گلویش را فشرد. در میان این جوانان جایی نداشت. اشک از گوشه چشمانش چکید و با صدای بلند گفت:"محمد... من اینجام." اما فایده ای نداشت. بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد. با صدای آرام محسن، چشمانش را باز کرد. باورش نمی شد. گونه هایش خیس بود و در حال گریه کردن. سریع اشک هایش را پاک کرد. محسن کنارش نسشت. با مهربانی دستش را گرفت و گفت:"چی شده برادر؟ چی دلتنگت کرده؟" امید چیزی برای گفتن نداشت. نمی توانست دردش را به کسی بگوید. هنوز بغض داشت که محسن گفت:" منم گاهی دلتنگ می شم. دلتنگ بابا.... دلتنگ سلامتی مادر.. دلتنگ خواهرم که دوره.. دلتنگِ مریم... منم گاهی بغض می کنم. گاهی گریه می کنم. اصلا کی گفته که مرد نباید گریه کنه؟ مامانم می گه، بابا خیلی گریه می کرده. شبها سر سجاده. پس بابام هم دلتنگ می شده. درسته ما مَردیم؛ ولی مردها هم گاهی دلتنگ می شن." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
نگاهش را به روبرو دوخته بود و به صحبتهای محسن گوش می داد. این حرف ها براش تازگی داشت. تا حالا از کسی نشنیده بود. احساس کرد، حالش بهتر شده. نفس عمیقی کشید. در را باز کرد. بیرون رفت و کنار جوی آب نشست. محسن هم کنارش آمد و با خنده گفت:"مهندس اشک ما را هم در آوردی." با هم خندیدند. محسن مشتش را آب کرد و به طرف امید پاشید. امید هم همین کار را کرد. هر دو بلند خندیدند. صدای کف زدن آمد. برگشتند. پری خانم کنارِ مریم ایستاده بود و کف می زد و می خندید. بعد گفت:"ماشاءالله به شما جوان ها. من دارم از نگرانی دِق می کنم. شما دارید آب بازی می کنید؟" امید شرمگین سرش را پایین انداخت. محسن خنده کنان بلند شدو به سمت مادرش رفت. دستش را گرفت و بوسید و گفت:"شرمنده مامان جان. همه اش تقصیرِ منه." پری خانم با اخم نگاهش کرد و گفت:"خیلی خب. خودم هم می دونم تقصیره توئه. حالا اگه آب بازیتون تموم شده. دیگه بریم خونه." محسن گفت:"بله که تموم شده. تموم هم نشده باشه. تمومش می کنم. هر چه شما امر بفرمایی." بعد به سمتِ امید رفت.نزدیکش شد و آهسته گفت:"خوبی امید جان؟" امید سری تکان داد وگفت:"ممنونم. بهترم." محسن گفت:" خدا را شکر. پس من دیگه مادرم اینا رو می برم خونه. اگر کاری نداری؟" امید گفت:"کاری که ندارم. ولی خودم می رسونمتون." محسن قبول نکرد. ولی با اصرار امید، همه سوار شدند. توی راه، مریم سر به زیر نشسته بود. ولی محسن برای مادرش مدام شیرینی زبانی می کرد و اورا می خنداند. امید تمام غم هایش را در کنارِشان فراموش کرد. آن ها را که رساند. سریع به سمت بیمارستان رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام استاد خوب هستین؟؟ میخواستم ازتون تشکر کنم برا رمان هایی که نوشتین راستش چند وقت بود تو کانال میدیدم که رمان سال هادرانتظار یار رو میذارین؛ اما با خودم میگفتم حالا کارای واجب تری داری.. ؛ فال آموزشیاتو ببین.. ؛ درس.. ؛ کار واجب تره.. چند شب پیش دلم گرفته بود رفتم تو اینستا چرخ بزنم که سرگرم شم ولی فیلترشکنم وصل نشد ؛ ناچار اومدم ایتا و کانال رو باز کردم شروع کردم از اول خوندن داستان امید ؛ یه حس آشنایی بهم میداد هر قسپتش رو که میخوندم انگار جای خالی تو ذهن و زندگیم بود که این نوشته ها داره پرش میکنه.. انگار منم امیدی بودم که نمیدونستم آرامش واقعی تو چیه.. هنوز دارم میخونمش و همراه امید بیشتر عاشق خدا میشم استاد از خدا براتون آرامش واقعی میخوام شما که با نوشته هاتون، پاکی دلتون و اعتقادات واقعی که نیازمونه رو بهمون هدیه میدین خیلی کار بزرگی میکنین... تو این داستان سوالاتمون و ابهام هامون رو میگین و خودتون جواب میدین .. چقد آرومم از وقتی منم حرفای احمدآقارو شنیدم و با آقا علی تو حیاط بیمارستان دعای کمیل خوندم...🥺 چقد حس خوبی بهم میده مقایسه متانت زهرا با دخترای دیگه... آرامش محسن با وجود درداش که حضور خدا باعثشه.. نماز اول وقتی که فراموشش کرده بودم.. چقد قشنگ نشونم دادین که نمازم همه چیمو بهم برمیگردونه.. چقد قشنگه صبر و آرامشی که با وجودش همه چیو میتونم بدست بیارم استاد شما واقعا در حق من لطف بزرگی کردین و خدا رو بابت وجودتون تو زندگیم شکر میکنم مارو خیلی دعا کنید ما جوونا بخدا هممون مثل امید هستیم نمیدونیم چجوری باید آروم شد و با عقل خودمون دنبال داروی دل میگردیم ، سراغ دکتر واقعیمون که خداست نمیریم.. مارو دعا کنید آگاه بشیم و عشق خدا همیشه تو دلمون باشه استاد دعامون کنید ما هم مثل شما بشیم خودمون به خدا برسیم و بتونیم به دیگرانم نشون بدیم ❤️
سلام گلم ممنونم از لطف و توجه شما🌹🌹🌹 هر چه هست لطف خداست ما هم گم کرده راهیم و به دعای شما خوبان سخت محتاجیم الهی عاقبت همگی مون بخیر باشه🌺 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین الان به ادمین پیام بدید و لینک دوره رایگان خودشناسی را هدیه بگیرید🎁👇 @asheqemola
21.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃به هر عشقی جز عشق تو گفتم نه 🍃حسین ای شهزاده و حسین ای شه 🎙 🌷 🌙 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490