eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#نذر_فرهنگی💥💥 السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج ) به مناسبت میلاد پر شکوه یگانه منجی عالم، دوره
آخرین فرصت و آخرین تخفیف درسال ۱۴۰۲ مطمئن باشید اگر استفاده نکنید، پشیمان خواهید شد✅ این تخفیف و موقعیت تکرار نخواهد شد❌ بازخوردها و سرفصل ها را با دقت مطالعه کنید✅ اگر دو یا سه دوره را با هم ثبت نام کنید تخفیف ویژه خواهید گرفت✅✅ فقط تا پایان امشب👏👏🌹🌹
💥💥 السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج ) به مناسبت میلاد پر شکوه یگانه منجی عالم، دوره های و نوجوان هر کدام با /۰ ارائه می شود😍👏👏 جهت اطلاع بیشتر و ثبت نام دوره‌ها به ای دی زیر مراجعه کنید👇 @asheqemola فقط تا پایان روز نیمه شعبان👏👏 از این تخفیف استثنایی جا نمانید✅ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490‌‌‌‌‌‌‌ آخرین فرصت و آخرین تخفیف درسال ۱۴۰۲ مطمئن باشید اگر استفاده نکنید، پشیمان خواهید شد✅ این تخفیف و موقعیت تکرار نخواهد شد❌ بازخوردها و سرفصل ها را با دقت مطالعه کنید✅ اگر دو یا سه دوره را با هم ثبت نام کنید تخفیف ویژه خواهید گرفت✅✅ فقط تا پایان امشب👏👏🌹🌹
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢🎥 نورافشانی فوق‌العاده زیبای آسمان مسجد مقدس جمکران در شب نیمه_شعبان ۱۴۰۲ با حضور باشکوه عاشقان حضرت مهدی (عج) اللهم عجل لولیک الفرج🌹 عیدتون مبارک💥💥💥🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عید همگی مبارک 💥💥👏👏 اللهی بهترین عیدی ها را بگیرید و عیدی‌مون فرج مولامون باشه👏💥💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشم هایش را باز کرد، محسن را بر سرِ سجاده دید. با نوای زیبایی غرقِ در مناجات بود. عجیب این نوا به دلش نشست. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید. محو در مناجاتِ محسن شد. بعد از این همه اتفاق های تلخ، این نوا عجب به دلش می نشست. این ذکر و دعا را تا به حال نشنیده بود. ولی هر چه بود، مثلِ بقیه مناجات های قبلی، دلنشین و روح نواز می نمود. تمام خاطراتِ دوران کودکیش جلوی چشمانش صف کشید. حیاط مادربزرگ و دنبال بازی کردن و سرِ حوض، آب بازی کردن و همه و همه، به دنبالِ هم می آمدند و می رفتند. ودر آخر چهره معصومِ زهرا جلوی چشمش نقش می بست. زهرا....زهرا.... خواهر..... خواهر..... خواهر..... چشمانش را فشرد. همه آرزو ها پرید و حالا باید زندگی را طوری دیگر دید. اما چطوری؟ کدام زندگی؟ آهی کشید و جشمانش را باز کرد. به محسن نگاه کرد. چه آرام و مطمئن دست به آسمان دراز کرده بود و مناجات می کرد. به بالا نگاه کرد. او در آسمان چه دیده که اینگونه آرامش دارد؟ نه الان بلکه از لحظه ای که او را دیده و می شناخت، او آرام بود و مطمئن. اما چرا؟ مگر او پدرش را از دست نداده؟ مگر مادرش بیمار نیست؟ مگر مشکل مالی ندارد؟ چرا با این دعا کردن ها مشکلاتش حل نشده؟ خیره به محسن بود که محسن دست از دعا برداشت و به سجده رفت و نجوا کرد. " الهی العفو... الهی العفو...." معنایش را می دانست. چرا باید محسن العفو بگوید؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
شاید تا به حال خدا را قبول نداشت و زندگی و زنده بودن را طبیعی می دانست. ولی چیزهایی که را که به چشم می دید نمی توانست انکار کند. محسنی که به خاطر او کارش را رها کرده بود. حتی مادرش را با آن حالِ مریض به خواهرش سپرده و خودش تمامِ وقت از او مراقبت می کرد. احمدآقا، علی، پری خانم، مریم، حتی زهرا و زینب و خاله زری و مادر بزرگ، همه و همه رفتارهایشان، آرامش و اطمینانی که در کارشان دارند، با طبیعتی که او می شناخت تفاوت داشت. حتی محمدی که در خواب دید، متفاوت بود با حساب و کتابش. هر چه خدا را قبول نکند ولی نمی تواند فراموش کند، آن لحظه که از دنیا بریده بود، لحظه ای که اتومبیلش به شدت با کامیون روبرویی برخورد کرد. همان لحظه که نورِ شدیدِ چراغِ کامیون به چشمانش زد و عصبانیتش را بیشتر کرد. پایش را روی پدال بیشتر فشرد و کنار نرفت تا راهی برای کامیون باز کند. گویی چشمنش نمی دید و گوشش هم صدای بوق را نمی شنید. فقط و فقط تصویرِ پیام یلدا جلوی چشمش نقش بسته بود که در کمالِ وقاحت نوشته بود:" خب پسر عمو من رو جلوی دوستام ضایع کردی و به خیال خودت دختر خاله ات را انتخاب کردی. هه ههه هههه چه خیالِ خامی... زهرا خانمتون که داره عروس کسِ دیگه می شه هههه ههه فرستادنت جنوب که تو دست و پاشون نباشی و برنامه ها رو ردیف کردند. خیلی خوشحالم تاوان کارهات و پس دادی....." فقط تا اینجا را توانسته بود بخواند و دیوانه وار به جاده زده بود. مثلِ یک دیوانه فریاد می کشید و پا روی پدالِ گاز کوبید. آنقدر که اتومبیلش زیر چرخ های کامیون آرام گرفت. و تن بی جانش لابه لای لاشه اتومبیل ساکت ماند. همانجا هم که مرگ را جلوی چشمش دید، خوب به خاطر دارد که فریاد زد:" خدا .... خدا... خدا..." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خانم جان عیدتون مبارک💐 خدا رو شکر میکنم که با شما آشنا شدم همیشه آرزو داشتم یک نفر رو داشته باشم که بتونم حرف دلم رو که حتی نمیتونم به خواهر خودم بزنم براش بگم و آنقدر آگاه باشه که خیلی خوب هم راهنماییم کنه.خیلی خوشحالم و حس میکنم قلبم سبک‌تر شده 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490