#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_293
دمای هوا، آزار دهنده شده بود. ولی هیچ کس؛ حس نمی کرد.
همه منتظر، به حاجی و تیمش چشم دوخته بودند.
صدای تکبیر و صلوات مرتب در دشت طنین انداز می شد.
محسن روی شانه امید زد و گفت:"بهتره پشتِ سرت رو هم ببینی."
امید برگشت و با تعجب، پدر و مادرش را دید که با احمد آقا و خاله زری، نزدیک می شدند.
با زحمت از روی زمین بلند شد. عصایش را دست گرفت و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، به استقبال آن ها رفت.
مادر با دیدنش، بر سرعتش افزود.
پدر کتش را در دست گرفته بود و لبخند زنان نزدیک می شد.
امید خود را در آغوش مادر انداخت و بی اختیار اشکش جاری شد. هر دو در آغوش هم اشک می ریختند.
پدر دست روی شانه امید گذاشت و گفت:" بسه جوون، خودت رو اذیت نکن. "
امید خود را از مادر جدا کرد. پدر آغوش گشود و او، خود را در آغوشش رها کرد.
برای اولین بار، طعمِ آغوشِ گرمِ پدر را اینچنین با لذت می چشید.
مادر اشک هایش را پاک کرد. زهرا و زینب، پدر ومادرشان را در آغوش گرفتند.
بقیه هم نزدیک شدند و احوالپرسی کردند.
امید با کمک پدرش به سمتِ حصار برگشت و گفت:"محمد اونجاست. پیداش کردند." بعد انگشتر و نامه محمد را از جیبش بیرون آورد. به دستِ مادر داد.
با دیدنِ آن ها بعض گلوی مادر را فشرد. روی زمین نشست. هشدارهای پدر هم که می گفت(نشین خاکی می شی) هیچ اثری نکرد.
نامه را گشود و بادیدنِ دست خط محمد، دیگر نتوانست، اشکش را کنترل کند.
با صدای بلند ضجه زد.
خاله زری و دخترها دوره اش کردند.
تلاش آن ها برای آرام کردنش فایده ای نداشت.
مادر نامه را به سینه چسباند و فریاد زد:"ای خدا.... ای خدا.... محمد.. محمد."
بعد از سال ها داشت برای محمد عزاداری می کرد.
بغض چندین ساله اش بالاخره ترکید و سر باز کرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_294
خاله زری سرش را در آغوش گرفت و گفت:"گریه کن، بذار عقده ها از دلت بیرون بیاد. عزاداری کن برای محمد. بذار اشک هات بباره. تو که نتونستی اون موقع براش عزاداری کنی. تو که نتونستی باور کنی که نیست. نتونستی برای بچه ات عزاداری کنی. الان هر چه دلت می خواد گریه کن."
زهرا سریع قمقمه ای آب به دست مادر داد. احمد آقا، میان خاطراتش غرق شده بود، بی توجه به هشدارهای حاجی و تیمش؛ از حصار رد شد.
صدای سفیرِ تیر و توپ، تانک و جنگده ها توی گوشش پیچید.
بی توجه به اطراف جلو می رفت.
کنارِ حاجی نشست. درونِ نایلون را نگاه کرد و گفت:"این محمده منه؟ محمد که این جوری نبود. محمد قدش بلند بود. سرش پر از مو بود. محمد چهره اش نورانی و زیبا بود. محمدِ من، خیلی قشنگ بود.:"
همه اشک می ریختند. حاجی دست در گردنش انداخت و گفت:"صبور باش برادر."
ولی احمد آقای شوخ و سرِ حال هم دیگر توانِ صبوری نداشت.
ناله می زد و می گفت:" ببخشید برادر من لحظه آخر کنارت نبودم.
من تنهات گذاشتم. محمد جان. تو این شکلی نبودی. ازکِی این شکلی شدی؟"
امید و مادرش هم خواستند نزدیک شوند که حاجی اشاره کرد که بچه ها اجازه ندهند.
جواد با چشمانِ اشک آلود؛ به حصار چسبید. صدایش را رها کرد و روضه حضرت عباس سر داد.
(برادر جان،
تو را به جانِ مادرت
جسمِ مرا خیمه نبر.
تا نفس دارم وتا زنده ام.
من که تا ابد از روی
عزیزانِ تو شرمنده ام.)
همه با او همنوا شدند.
دست ها بالا می رفت روی سینه ها می نشست.
چقدر جا داشت در این دشت که از گرما و خشکی کم از دشت نینوا نبود؛ یاد آوری صحنه عاشورا و قرار گرفتنِ برادری بر بالینِ برادر شهیدش.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
برخی از دوستان هم
لطف کردند و نکات خوبی را در رمان یاداور شدند
که ان شاءالله حتما در باز نویسی استفاده می کنم
از همه شما خوبان سپاسگزارم💐
و منتظر نظرات و انتقاداتتون هستم
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌺
الهی به امید تو 💚
┄┅─✵💝✵─┅┄
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:
رمضان ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم.✨
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_شانزدهم
اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ، وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ، وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى [فِي] دَارِ الْقَرَارِ، بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#انگیزشی💪
قلبت به درد آمده؟
دردت را ابراز کن
اما درجا نزن
زخمت را التیام میبخشد همانکس که آن را آفریده است
هر اشتباهی که انجام میدهی
بخشی از زندگی توست
و تو از آن چیزی یاد گرفته ای
اشتباهات گذشته را رها کن و
خودت را سرزنش نکن.
با یاری خدا آینده ای عالی برای خودت و دیگران بساز💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ راز عاشقی
🌱 میخوای عاشق قرآن و امام زمان(عج) بشی؟
راهش اینجاست...
👈 برگرفته از جلسات «چگونه بهتر قرآن بخوانیم و با قرآن انس بگیریم»
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله
طاعات و عباداتتون قبول حق💐
ان شاءالله می خواهیم چند نکته درباره
دوران آشنایی قبل از ازدواج
و نامزدی یادآوری بشیم
لطفا سوالهاتون در این باره را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 برخورد دولت پاکستان با روزه خواران.
💠 میگم ... بد نیست یه تور آموزشی برای روزه خواران ایرانی بذاریم برن پاکستان 😂
اگه زنده برگشتن قدر آمرین به معروف رو بدونن که اول گل میدن به طرف ، بعدشم شوکولات میدن به طرف ، آخرشم با جونمو قربون باهاش چاق سلامتی میکن ، آخرشم امر به معروف یادشون میره 😂
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490