eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
تشکر فراوان دارم از استاد فرجامپور عزیز که بنده رو در رابطه با چگونگی رفتار و تعامل بین همسرم و دامادم راهنمایی فرمودند ان شاالله که عاقبت به خیر باشند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ صادق علیه‌السلام فرمودند: افضل اعمال (سه چیز است): نماز اول وقت، نیکی و محبت به والدین و جهاد در راه خدا.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 اکثر مردم، حتی خودشان را نیز نمی‌شناسند و نمی‌دانند که واقعا از زندگی چه می‌خواهند! پس نظر آن‌ها در مورد شما، چرا باید مهم باشد…؟ ‌فقط برای رضای خدا تلاش کنید خدایا به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۶۷.mp3
10.46M
مجموعه ۶۷ | √ چطور میشه شبیه خدا شد و کسی رو بدون هیچ توقع و نیازی دوست داشت؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کیفیت نماز جعفر طیار سفارش بزرگان، جهت هر مهمی مخصوصا هدایت جوانان سعی کنید هفته ای یک بار حد اقل بخوانید قبل از ظهر جمعه بهتر است التماس دعای فرج🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام گلم ممنونم از لطف و محبت شما 🌺🌺🌺 ان شاءالله خداوند یاری مون کنه تا بتونیم به بنده های خوبش خدمت کنیم پایدار باشید همیشه🌹
سلام گلم چقدر شماها مهربونید😘🌹 الهی که همیشه موفق و پایدارباشید🌹🌹
ذکر توصیه شده امام جواد علیه السلام جهت وسعت رزق حتما این ذکر را زیاد بگید و حتما قبل و بعدش صلوات بفرستید پر رزق و روزی باشید💐 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخر شب فرشته به اتاقش رفت، یک کتاب برداشت ومشغول خواندن شد ولی همه ی حواسش پیش فرهاد بود . بااین که موهایش راکوتاه کرده بود؛ ولی هم چنان چهره اش جذاب بود وچشمان رنگ روشنش می درخشید. "خدایا کمکم کن، چه کار کنم؟! "من نمی خوام مثل زهره باشم وهرکس رو که دوست دارم بهش نامه بدم نه نه خدایا کمکم کن! پس با امیر چه کار کنم ؟ زهرا خانم چی؟ دیگه عقلم کار نمی کنه خدایا خودت کمکم کن" مامان از پشت در صدایش کرد؛ _فرشته بیداری؟ _بله مامان بفرما . مامان وارد اتاق شد وکنار فرشته نشست _ببین فرشته خودت هم حتما فهمیدی که زهرا خانم برای چی اومده بود، نظرت چیه ؟ _نه مامان تورو خدا خودت می دونی من درسمودوست دارم بذارید من درسم تموم بشه؛ _ولی زهرا خانم می گه پسره بچه ی خوبیه شغل دولتی هم داره _مامان تورو خدامن نمی خوام. واشکش جاری شد . مادرش زیر لب لااله الا الله گفت. واز اتاق خارج شد. فرشته نفس عمیقی کشید وزیر لب خدا را شکر کرد ؛خطر اولی از سرش گذشت. حالِ فرزاد رو به بهبودی می رفت وگچ پایش را باز کرده بود وسر ودستش هم خوب شده بود؛ ولی هنوز نمی توانست به راحتی راه برود. ودکتر دوباره یک ماه بهش استراحت داد. ولی دل فرزاد آرام وقرار نداشت وفقط می خواست زودتربه جبهه برگردد . وبالاخره ماه آخر تابستان به جبهه برگشت وفرشته خیلی تنها شد . چون زهره هم همان تابستان با وحید ازدواج کردو رفت . مدرسه شروع شد. فرشته مسیر خانه تا دبیرستان را باید تنها طی می کرد. یک روز سرد زمستانی که داشت تنهایی به دبیرستان می رفت . صدای پایی را پشت سرش شنید؛ بی اعتنا به راهش ادامه دادکه کسی از پشت صداش کرد: _فرشته خانم؟؟؟ باترس برگشت ونگاه کرد، این پسر را قبلاً هم دیده بود در دکه روزنامه فروشی کار می کرد. خواست با سر عت دور شود که دوباره صداش کرد: _صبر کن باید یه چیزی بهت بگم . وفرشته سرعتش رو بیشتر کرد . قلبش از ترس به تپش افتاده بود "صحبت کردن با یه نامحرم اونم در خلوت این کوچه!! " با سرعت خودش رابه حیاط دبیرستان رساند. نفس عمیقی کشید و آرام به سمت کلاس رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ازآن روزبه بعد فرشته با احتیاط به مدرسه می رفت و می آمد؛ ولی نمی‌دانست دست تقدیر براش چه رقم زده. واز سرنوشت گریزی نیست . روزهای تنهایی به سختی می‌گذشت؛ به خصوص که فریبا هم به تازگی باردار شده بود و کمتر به آنها سر می‌زد. برای اولین بار در عمرش زمستان امسال برایش خیلی دلگیر شده بود. تنها دل‌خوشیش کتاب‌هایش بود و مدرسه.... و البته رفتن به مسجد برای کمک به خانم‌های محله برای تدارکات پشت جبهه و دیدنِ زهرا که همیشه سرحال بود و پر انرژی؛ که این روزها به حضورش احتیاج داشت. وقت‌هایی که در مسجد بودند از کنار زهرا جنب نمی‌خورد؛ الحق کم از خواهر نبود؛ مهربان و دوست‌داشتنی بود و شاید تا حالا جایش در زندگی فرشته خالی بود. در کنار زهرا حالش خوب بود و خیلی چیزها از او یاد می‌گرفت. کلاس‌های بسیج را هم کنار زهرا شرکت می‌کرد. بالاخره زمستان تمام شد و فرشته به‌ بهانه درس توانسته بود چند خواستگار را رد کند؛ اما کابوس ازدواج اجباری و زندگیِ بدون فرهاد برایش زجرآور بود. بهار امسال چه زیبا بود و باغچه با گل‌هایش به غمزه آمده بود برای دل عاشق فرشته. آن شب فریبا مهمان اتاقش بود؛ که باز از پچ‌پچ‌های مامان و فریبا فهمید؛ خواستگاری در راه است. دلش چون سیر و سرکه به جوش آمده بود. نمی‌دانست چه کند؛ که پناه به سجاده‌اش برد. "خدایا! تو از حال دلم آگاهی. کمکم کن. خودت به دادم برس. من فقط فرهاد را برای زندگی آینده‌ام می‌خوام." و دوباره شرم کرد از خدایش به خاطر خواسته‌اش.... آن شب، همان شبی بود که آن خواب را دید. شاید خوابی که به خواست خدا باعث راهنمایی‌اش بود و کمکش کرد که هم چنان معصوم بماند و به هیچ یک از پسرانی که در اطرافش به هر بهانه‌ای به او ابراز علاقه می‌کردند؛ نیندیشد. و به فرموده قرآن (یهدی من یشاء) و خداوند می‌خواست فرشته را این گونه از لغزش حفظ کند و به‌ بهترین مسیر هدایتش کند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490