┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون بخیر🌺
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام رضا علیه السلام فرمودند:
پدرم به نقل از پدرش (امام صادق(ع)) نقل كرد كه فرمود:
روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
سالهای گذشته در جزیرهای آهوهای زیادی زندگی می کردند
غذای فراوان و نبود خطر در جزیره باعث شده بود تحرک آنها کمشود و به تدریج تنبل و بیمار شوند
لذا نسلشان رو به نابودی بود.
برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها کردند.
وجود گرگ ، باعث تحرک آهوان شد و سلامتی به آهوها دوباره بازگشت
مشکلات و سختیها گرگهای زندگی ما هستند. که ما را قوی تر میکنند، و باعث می شوند پختهتر شویم ...
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
الهی به امید خودت🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
امیرمومنان علی علیهالسلام فرمود،
وقتی به خانه می آمدم ، و به زهرا علیها السلام نگاه می کردم همه غم و اندوهم برطرف میشد.
هرگز کاری نکردم، که فاطمه علیها السلام از من خشمناک شود،
فاطمه علیها السلام نیز هرگز مرا خشمناک نساخت.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 امیرمومنان علی علیهالسلام فرمود، وقتی به خانه می آمدم ، و به زهرا علیها السلام نگاه م
سلام عزیزان
صبح زیبای بهاریتون بخیر و شادی باد💐
امروز را فقط به این حدیث فکر کن🤔👆
و راههای خشمگین نکردن همسرت را پیدا کن
و از زندگی حذفشون کن❌
چرا که سعادت دنیا و آخرت در همین امر است✅👏
می تونید برامون بفرستید
که
تصمیم دارید کدام رفتار یا کلامتون که به زندگی زناشوییتون آسیب می زنه را حذف کنید⁉️
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
یا ناشناس 👇
لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام عزیزان امروز و هر روزتان بخیر 💐 به مناسبت سالروز ازدواج امیرمومنان و دخت نبی صلوات الله علیهما
این تخفیف هم فقط تا پایان امشبه👆
اگر واقعا می خواهید توی زندگی زناشویی عشق و لذت و محبت واقعی داشته باشید
حتما شرکت کنید👏
و برای دوستانتون هم بفرستید👏👏
و در خوب کردن حال آنها هم سهیم باشید👏👏
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_29
این بار انگار فرهاد هم آرامتر بود و اضطراب و نگرانی قبل را نداشت.
انگار حال و هوای این امامزاده به هردو آرامش داده بود.
حالا فرشته هم آرامتر از دفعه قبل دوست داشت صحبتهای فرهاد را بشنونه.
_نگران نباشید با فرزاد هماهنگ کردم.
شرمنده بیخبر شد این دفعه .ولی دلم میخواد به همه حرفهام گوش کنید.
اجازه میدهید بقیهاش را بگم؟!
فرشته به یادآورد روزهایی را که با دیدنِ او قلبش به تپش میافتاد .
گونههایش سرخ میشد و زبانش بند میآمد .
سالهایی که عشقِ فرهاد بیخوابش کرده بود و آرزوی وصلش شده بود مشغله ذهنش
ولی الان از آن عشق و آن خواستن چیزی در وجودش نبود.
ولی حق را به فرهاد میداد که بگوید هر آنچه در دلش است. آنچه از عشقِ پنهانی که خودش سالهاست مخفی نگه داشته.
همان طور که به دیوار امامزاده تکیه داده بود. سر به زیر و با حیا گفت: بفرمائید.
و دلِ فرهاد به این کلام قوت گرفت و گفت:
فقط قول بدهید هرجا دوست نداشتید بشنوید بهم بگید.
دلم نمیخواد مثلِ دفعه قبل حالتون بد بشه
وکلامش تعجب فرشته را بیشتر کرد.
و آهسته گفت: یعنی این قدر براتون مهمه؟!
_بله سلامتی و خوشی شما برای من از هرچیزی مهمتره
دلیل این سکوتِ چند سالهام هم فقط همین بوده
حالا اگر اجازه بدهید این سکوتِ چند ساله را بشکنم و بگم هر آنچه به من از غمِ دوری از شما گذشت.
صدای فرهاد آرام و آهسته شد و نفسِ عمیقی کشید .
سرش را به دیوار تکیه داد و انگار در گذشته فرو رفت.
_یکی دوباری که آمدم دیدنِ فرزاد وقتی مجروح بود.
وقتی میدیدم هنوز ازدواج نکردی خیالم راحت میشد و از دیدنت شاد میشدم.
ولی بازهم نمیتونستم چیزی بگم .
اهلِ گناه و بیحیایی هم نبودم.
میخواستم همه چیز از راه درست پیش بره
هرچند دلم بیقراری میکرد ولی سعی میکردم صبور باشم و به خدا توکل کنم.
بالاخره سربازیم تمام شد.
وقتی برگشتم. تصمیم گرفتم یک کارِ درست وحسابی دستوپا کنم تا بتونم
یه زندگی خوب برات بسازم.
رفتم تهران پیشِ داداشم یک کارِ خوب پیدا کردم.
خواستم کمی پس انداز کنم در حالی که دلم اینجا بود.
بعد از چند ماه که برگشتم.
داشتم زمینهسازی میکردم که مامانم را آماده کنم بیاد خواستگاری ولی هنوز اسمت را نگفته بودم.
که دیدم توی ماشین علی هستی با خواهرش.
همان جا داغون شدم. دلم هری ریخت. سریع رفتم سراغِ مادرم و فهمیدم بله با علی نامزد کردی
علی دوستم بود با هم توی بسیج و مدرسه کلی خاطره داشتیم.
دیگه هیچ کاری از دستم بر نمیآمد.
دیگه نتونستم برگردم تهران.
وقتی فرزاد آمد مرخصی به سراغش رفتم و با هر زبانی که بود و با بدبختی فهمیدم که از علی چقدر راضی هستی و همدیگر را دوست دارید
همه دنیا روی سرم خراب شد
برای من همه چیز تمام شد.
دیگه پاک ناامید شدم.
دنیا روی سرم خراب شد.
بدبخت شده بودم بدبخت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمتِ_30
حرفهای فرهاد باز فرشته را به یاد علی انداخت و روزهای خوشی که با علی داشت.
از ته دل آهی کشید و خدا را شکر کرد به خاطر داشتنِ زندگی خوشی که با علی داشت و کاش میتونست به فرهاد بگه .
منم منتظرت بودم و این تو بودی که نیامدی ولی نمیشد.
فقط میخواست به حرمتِ این مکان مقدس و فرزاد، به حرفهای او گوش کند.
و در آخر جوابش منفی بود.
میخواست حالا که فرهاد بعد از سالها آمده حرفِ دلش را بزند، فقط و فقط برایش شنونده باشد.
و تا آخر عمر با یاد علی زندگی کند.
فرهاد آهی کشید و ادامه داد.
_نمی دانم شاید اگر من به جای علی میآمدم خواستگاری جواب رد میشنیدم.
نمی دانم.
با این حرفش دلِ فرشته هری ریخت.
یعنی چی؟! مگه میتونست به فرهادی که سالها منتظرش بود جواب منفی بده.
فرهاد پیشِ خودش چی فکر میکرد ولی این حرفها دیگه فایده نداره
گذشته آن روزها والان دیگه شاید فکر کردن بهش هم اشتباه باشه.
_این سالها این قدر به این چیزها فکر کردم که دارم دیوانه میشم.
آن روزها دیگه حالِ خوشی نداشتم
فقط یه گوشهای مینشستم و غصه میخوردم.
جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتم میترسیدم کنارِ علی ببینمت و حالم بد بشه.
هرچند خودم را قانع می کردم خوشبختی تو ازهمه چیز مهمتره.
دیگه انگیزه برای کار و زندگی نداشتم.
خانوادهام هرچی باهام صحبت میکردند اثری نداشت .
آنها که نمیدونستند توی دلم چی میگذره
مادرم خیلی نگرانم بود.
بعد از چند ماه تصمیم گرفتند برام زن بگیرند.
ولی من زیر بار نمی رفتم
حوصله هیچ کس رو نداشتم تا اینکه برادر بزرگترم آمد و دوباره من را به تهران برد و انقدر با خانمش دورهام کردند و انقدر کلافهام کردند که مجبور شدم قبول کنم با دختر عموی خانمش ازدواج کنم.
آنها اصلا از جنسِ ما نبودند و من اصلا ازشون خوشم نمیآمد.
حجاب و حیای درستی نداشتند ولی مجبور شدم سکوت کنم .
پدر و مادرم هم از حالِ خرابِ من مریض شده بودند.
خلاصه بریدند و دوختند و من را فرستادند سرِزندگیم
چه زندگیه....
زندگیم جهنم بود بدتر هم شد
حالِ خرابم خرابتر شد.
شنیدنِ دردهای فرهاد برای فرشته سنگین بود
واقعا دیگه توان شنیدن نداشت اما دلش نمیخواست کلامش را قطع کند.
تمام آن سالهایی که فکر میکرد او خوشبخت و بیخیال است.
درحالِ عذاب بوده. چرا؟!
آیا واقعا این همه درد برای او لازم بوده؟!
"خدایا! از حکمتت سر در نمیآورم.
من هم که خوشبخت بودم.
علیام را ازم گرفتی .
خدایا! برای ما چه تقدیری در نظر داری؟!"
فرهاد دوباره اهِ بلندی سر داد و گفت:
هرچی فکر میکنم نمیفهمم مینا چرا قبول کرد با من ازدواج کنه .
بهش گفتم قصدِ ازدواج ندارم
بهش گفتم دوستش ندارم.
ولی نمیدانم چرا اصرار کرد به ازدواج و واردِ زندگی من شد.
خانوادهاش براش جهیزیه خوبی تهیه کردند.
خانواده من هم خانه خوبی برامون گرفتند.
همه فکر میکردند بعد از ازدواج حالم خوب می شه.
ولی نشدم. بدتر شدم .
دوستش نداشتم. اون هم که اصلا مراعاتِ حالِ من را نمیکرد.
میگفتم به من کاری نداشته باش
تو زندگی خودت را بکن.
ولی ول کن نبود. مرتب مهمانی راه میانداخت. و با زور من را میبرد مهمانی.
من هم جمع های آنها را اصلا دوست نداشتم .
توی جمع مراعاتِ حیا و حجابش را نمیکرد.
شده بود مایهی عذابم.
توی خانه هم یکسره بد خلقی میکرد.
مجبور شدم از خانه بزنم بیرون .
خانه شده بود جهنم.
شبها تا دیر وقت بیرون پرسه میزدم.
حالِ خرابم و بیرون بودن هام
من را به سمتِ دوست های بد کشاند.
انگار آنها هم از حال و روزِ من سوء استفاده کردند.
و دوستی.. .. دوستی، من را پای بساط نشاندند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام عزیزان امروز و هر روزتان بخیر 💐 به مناسبت سالروز ازدواج امیرمومنان و دخت نبی صلوات الله علیهما
عزیزانی که تازه متوجه #تخفیف شدید
و قصد ثبت نام دارید
لطفا عجله کنید👏👆
شاید دیگه تکرار نشه