eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️تسلیت وفات حضرت زینب س◾️ امان از سینه ی غمبار زینب امان از طاقت بسیار زینب قیامت شد به پا از این مصیبت صبوری در بلا معیار زینب http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹 زیارتنامه_حضرت_زینب اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، سلام بر تو اى دخت رسول خدا. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ فـاطِمَةَ وَخَدیجَةَ، سلام بر تو اى دخت فاطمه و خدیجه. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، سلام بر تو اى دختر امیر مؤمنان. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ، سلام بر تو اىخواهر حسن و حسین. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ، سلام بر تو اى دختر ولىّ خدا. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ، سلام بر تو اى خواهر ولىّ خدا. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکـاتُهُ، سلام بر تو اى عمه ولى خدا و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنـا وَبَیْنَکُمْ فِى الْجَنَّةِ، سلام بر تو، خداوند آشنایى برقرار کند میان ما و شما در بهشت وَحَشَرَنـا فی زُمْرَتِکُمْ، و محشور گرداند ما را در گروه شما وَاَوْرَدَنـا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، و وارد کند ما را بر سر حوض پیامبرتان وَسَقـانـا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طـالِب، و بنوشاند ما را از جام جدتان، از دست (ساقى کوثر) على بن ابى طالب. صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ، درود خدا بر شما باد. اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنـا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ، از خدا مى خواهم که بنمایاند به ما در مورد شما خوشحالى و فرج (وظهور) شما را وَاَنْ یَجْمَعَنـا وَاِیّـاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ و گرد آورد ما و شما را در گروه جدتان مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، محمد(صلى الله علیه وآله)، وَاَنْ لا یَسْلُبَنـا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، و نگیرد از ما معرفت شما را که براستى او سرپرست توانایى است. اَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ بِحُبِّکُمْ، تقرب مى جویم به درگاه خدا به وسیله دوستى شما وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، و بیزارى جستن ازدشمنانتان، وَالتَّسْلیمِ اِلَى اللهِ راضِیاً وتسلیم شدن به پیشگاه خدا بارضایت مندى وخوشنودى بِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِر، بدون انکارو گردن فرازى وَعَلى یَقینِ مـا اَتى بِهِ مُحَمَّدٌ، و از روى یقین به درستى آنچه محمد(صلى الله علیه وآله) آورده وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یـا سَیِّدی، و بدان راضى وخوشنودم و مى جویم باین وسیله عنایت ترا اى سرور من، اَللّهـُمَّ وَرِضـاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ، خداوندا! خشنودى تو و خانه آخرت را خواستارم. یـا سَیِّدَتی یـا زَیْنَبُ، اى بانوى من، اى زینب، اِشْفَعی لی فِى الْجَنَّةِ، شفاعت کن براى من در مورد بهشت فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ، که به راستى براى تو در پیشگاه خدا منزلتى است بزرگ. اَللّهـُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعـادَةِ، خداوندا! از تو مى خواهم که سرانجام کارم رابه خوشبختى ختم فرمایى فَلا تَسْلُبْ مِنّی مـا اَنَا فیهِ، و از من نگیرى ایمانى را که در آن هستم وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ، و جنبش و نیرویى نیست جز به یارى خداى والاى بزرگ. اَللّهـُمَّ اسْتَجِبْ لَنـا خدایا! به اجابت رسان دعاهاى ما را وَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ، و بپذیر آن را به بزرگوارى و عزّت وَبِرَحْمَتِکَ وَعـافِیَتِکَ، و به مهر و عافیت خودت، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ، و درود خدا بر محمّد(صلى الله علیه وآله)و تمام خاندانش وَسَلَّمَ تَسْلیماً یـا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. و هم سلام مخصوص او بر ایشان باد اى مهربانترین مهـربانــان. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
‍ امام صادق (ع) فرمود: چیزی سراغ ندارم که به مانند رحم# عمر را افزونی بخشد تا این که اجل شخص سه سال دیگر است پس صله‌ی رحم می‌کند و خداوند به عمرش سی سال می‌افزاید پس اجل او سی و سه سال دیگر قرار داده می‌شود و گاهی هم اجل شخص سی و سه سال است او قطع رحم می‌کند پس سنش به سه سال کم می‌شود. (16) امام صادق (ع) فرمود: به دستگیری و دیدار فامیلان خود بشتاب گر چه با تقدیم جرعه‌ای از آب باشد، برترین صله رحم آن است که از آزار فامیل خود خودداری کنی. 16) - الکافی/ ج 2/ ص 152 (17) - الکافی/ ج 2/ ص 151. فوروارد کنید☺ 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ الفرج 💠 💠 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 بزرگی می گوید : 🔹 نتیجه سه عبارت است: 🌱تجربه دیروز 🌱استفاده امروز 🌱امید به فردا ... 🔹ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر می کنیم: 🌱حسرت دیروز 🌱اتلاف امروز 🌱ترس از فردا.... 🔹 در حالی که آفریدگار مهربان 🌱گذشته را عفو ... 🌱امروز را مدد.... 🌱و فردا را کفایت می کند. #⃣ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip- - pishnahadi mohem baraye ayame norooz.mp3
زمان: حجم: 1.32M
🎵 پیشنهادی مهم برای نوروز 🔻حداقل سالی یک بار انجام بدیم! @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
_کودکانه علی در باغ وحش🌹 علی بادوستانش در کوچه فوتبال بازی می کرد به انها خیلی خوش می گذشت و مرتب با صدای بلند می خندیدند😊 وقتی بازی تمام شد همگی حسابی خسته شده بودند علی هم خسته وگرسنه شده بود از بچه ها خداحافظی کرد اما موقع رفتن احمد گفت _علی فردا یادت نرود بعد از ظهر منتظر ت هستیم علی گفت _چشم حتما ولی فردا وقتی از مدرسه برگشت بابا از اداره امده بود . علی ازدیدن بابا خوشحال شد سلام داد وبه اغوش بابا پرید بابا هم باخوشحالی جواب ِ سلامش راداد وعلی را به اغوش گرفت وبوسید وگفت _علی جان ناهارت را بخور امروز قراراست با عمو اینا به باغ وحش برویم علی خوشحال شد وغذایش را خورد و اماده شد مامان وزهرا وبابا هم اماده بودند وقتی از در خانه بیرون رفتند یک دفعه علی یادش امد که به دوستانش قول داده بود امروز هم با انها فوتبال بازی کند گفت _باباجان من یادم رفته بود امروز به دوستانم قول دادم که باانها فوتبال بازی کنم _بله درسته پسرم ولی من هم به عمو اینا قول دادم الان هم انها منتظرِ ما هستند باید برویم علی ناراحت شد پدر نگاهی به او کردو گفت _علی جان ما نمی توانیم که دو کار را هم زمان انجام بدهیم خداوند در وجودِ ما خواسته هایی گذاشته که مجبوریم بینِ انها بهترینش را انتخاب کنیم وقتی به باغِ وحش رسیدند سینا وسهیل پسرهای عمو سعید با خوشحالی به طرفشان امدند وباهم مشغولِ بازدید از حیوانات شدند خیلی به انها خوش می گذشت کنار قفسِ شیرها که رسیدند علی بادقت نگاه می کرد یکی از انها خوابیده بود یکی از انها غذا می خورد وشیرِمادر با بچه هایش بازی می کرد علی باذوق انها را نگاه می کرد وسهیل وسینا هم مرتب انهارا به هم وبه زهرا نشان می دادند واز دیدن حرکاتِ انها تعجب می کردند بابا گفت _علی جان می بینی حیوانات هم یک خواسته هایی دارند ببین هرکدام مشغولِ کاری هستند علی گفت _یعنی انها مثل ما هستند بابا گفت _کامل که نه ولی ماهم یک خواسته هایی داریم فرقِ ما با حیوانات این است که ما می توانیم از بینِ خواسته هایمان بهترین را انتخاب کنیم ولی حیوانات نمی توانند همین موقع صدای گریه سینا بلند شد دستِ سینا لای نرده هاگیر کرده بود ووقتی دستش را بیرون اوردند از دستش خون می امد عمو دستِ سینا را گرفته بود ومی گفت _ باید سینارا به درمانگاه ببرم بابا گفت _علی جان این هم یک انتخاب است الان ما می توانیم انتخاب کنیم که اینجا بمانیم واز دیدنِ حیوانات لذت ببریم یا اینکه همراهِ عمو سینا را به درمانگاه ببریم چه کار کنیم⁉️ علی گفت _باید بهترین خواسته را انتخاب کنیم بهتراست با عمو اینا برویم بابا گفت _افرین پسرم پس زود راه بیفتیم وهمه باهم به درمانگاه رفتند دکتر دستِ سینا را دید ودارو زد وبست وگفت خدارا شکر طوری نیست زود خوب نی شود ان شب همه خانه عمو بودند وحال ِسیناهم بهتر شده بود وعلی خوشحال بود که با بودنش درکنارِ سینا باعثِ خوشحالیِ سینا شده است👌 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از حرفهای آبجی اشکم در اومد. وگفتم: _تورو خدا آبحی بگو دست از سرِ من بردارند. من می خوام راحت باشم . نمی خوام در گیره این مسائل باشم .😭 _باشه حالا چرا گریه می کنی؟ اصلا خوبه بگم ما می خوایم خواهرمون را ترشی بندازیم 😁 _آبجی تورو خدا 😩 _خب بابا ، نمی گم 😁 ولی از شوخی گذشته .این طوری که نمی شه .بالاخره بایدازدواج کنی. حالا اینها نه یه کسِ دیگه. من سنم از الآن تو کمتر بود ازدواج کردم. نمی شه که مجرد بمونی. تازه با ازدواجت مامان وبابا هم خیالشون راحت می شه. گندم جان بشین خوب فکرهات و بکن . الان که دوتا خواستگار داری . یکی شون را انتخاب کن. شاید بعدها خواستگارهایی که بیان این شرایط را نداشته باشند. نمی شه که بگی ازدواج نمی کنی . باید ازدواج کنی . _آخه نمی خوام .می ترسم . دوست ندارم از بابا دور شم . _آخرش چی؟ نمی دونستم چی بگم و آبجی گفت وگفت و منم هیچ جوابی نداشتم . وقتی برگشتم . رفتم اتاقم و در را بستم . باز خیره به گندمزار شدم. چه کار باید می کردم ؟ چرا آدم آن طوری که دلش می خواد نمی تونه زندگی کنه ⁉️😔 چرا باید همیشه تسلیم سرنوشت بشه ⁉️ چرا باید ازدواج کنم چرا ⁉️😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون