👈 جملات ساده امّا امیدبخش
و لذّتبخش 💞
میتواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد.❤️
جملاتی مانند:👇
👌همه جوره قبولت دارم
🤗علایقت برام مهمه
☺️حرفهات همیشه آرومم میکنه
❤️خیلی زود دلتنگت میشم
😉 تحمّل دیدن ناراحتیت را ندارم
👏دوست دارم با تو غذا بخورم
و جملات دیگر...
هیچ وقت یک خانم با #سیاست جلوی بچه به پدر خانه بياحترامی نمیکند.❌
کمترین ضرر بیاحترامی به پدر اين است که فرزند به خودش اجازه ميدهد گاهی به پدرش بیاحترامی کند.❌
🔺 ضرر اصلی آن این است که همسر شما آن احساس اقتدار و قدرتی
را که به عنوان پدر خانواده در داخل منزل بايد داشته باشد از دست ميدهد.❌
✅هميشه مخصوصاً در حضور بچهها اقتدار شوهرتان را تثبیت کنید مثلاً به همسرتان بگویید:
"شما بهترین بابای دنیایی"😍👏
در مورد نیازهای زنان و مردان در #دوره_سیاستهای_زنانه
حسابی بحث و صحبت کردیم👌
ان شاءالله انجا مفصل این نیازها را بیان کردیم
حتما تشریف بیارید
تا زندگی هاتون عسل بشه👌
خانم عزیز حواست باشه👇
🔻مرد دوست دارد به عنوان یک قهرمان قلمداد شود.
❌اگر او را انسانی نالایق بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشی
👈👌حتما از مراقبت و محبت به شما دست خواهد کشید.
❤️🍃❤️
نکته مهم👇
❤️همه زوجین زبان مشترکی برای درک عشق ندارند
ممکن است زبان محبت شما با همسرتان متفاوت باشد
و از این مسئله غافل باشید ممکن است.
همین مسئله هم ایجاد اختلاف می کند.
در #دوره_سیاستهای_زنانه
انواع زبان عشق را آموزش می دهیم❤️
#آقایون محترم لطفا دقت کنید 😊👇
اگر همسرتون از دستتون ناراحته😞
میتونید نود درصد مطمئن باشید که دلیلش اینه که به طریقی تصور میکنه دوستش ندارید!💔
همسرتون وقتی بدونه که دوستش دارید💕 سرحال میشه و سرشار از این حس که براتون خاص و مهمه❣😍
توجه، 👇
مراقبت و عشق شما برای او بهترین دارو است.💞👏
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
.
#دلبرانه😍💞
‹ سماجتِ در دوستداشتنـت ؛
هیجان انگیزترین دل مشغولی این روزهای من است :)💖!"›
- جانشیرینم🌱😘❤️
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#شیطنت🤗
ی وقتایی هر چی زنگ میزنین گوشی رو بر نمیداره🤨
وقتشه اینجوری براش #دلبری کنید
براش بفرست💌👇
گوشی رو بردار تا صدااااات یه ذره آرومم کنههه♥
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۲۵)
#تینا
#قسمت_۱۲۵
مادرم با تعجب گفت:
-مگه می شه؟ به همین راحتی؟
چطور دوری از خانواده و فوت مادرتون رو تحمل کردید؟
آهی کشید و ادامه داد:
-هر چند که خودم هم شرایطم بهتر از شما نبود.
ولی من خیلی درد کشیدم. هنوزم دارم عذاب می کشم. راستش اگر این داروهای اعصاب رو مصرف نکنم، شب و روز ندارم. هزار و یک درد بی درمون سراغم میاد. خیلی درد دارم. درد های روحیم بیشتر از دردهای جسمی ام هست. روز و شبی نیست که به خاطر این زندگی لعنتی که برای خودم و بچه هام ساختم، خودم رو لعنت نکنم.
با هوا و هوس های خودم، همه رو بدبخت کردم.
صدای هق زدن مادر آمد و اشکم از گوشه چشمم چکید.
مرضیه خانم لبخند زد:
-عزیزم، خودت رو اذیت نکن. منم مثل شما زندگی کردم. با مردی که بیشتر مواقع ازم دور بود. تازه عشقش به دخترش، شاید بیشتر از من بود.
ولی باید زندگی رو طوری ساخت که هم خودمون و اطرافیانمون، در آرامش زندگی کنند.
احمدآقا، در ابتدا اصلا مایل به ازدواج مجدد نبود.
ولی من بهش قول دادم که مواظب هستم که آرامش خودش و دخترش، به هم نریزه.
پس سعی کردم که شکوه و شکایتی نکنم.
هر چند خودش متوجه حالم بود. شاید ایشون بیشتر تلاش می کرد که منم کنارشون آرامش داشته باشم. درسته گاهی وقت ها دور بود؛ ولی وقتی برمی گشت، بدون کوچک ترین شکایتی، با مهربانی ازشون استقبال می کردم. با هر چه در خونه بود، بهترین پذیرایی رو انجام می دادم. تا وقتی که از ما دوره، اصلا نگران ما نباشه.
دوباره کمی سکوت کرد و بعد ادامه داد:
-البته ببخشید خواهر جان، ولی من فکر می کنم، همه چیز دست خود ماست. ما می تونیم خوب زندگی کنیم و زندگی خوب رو به خانواده و اطرافیانمون هدیه بدیم، فقط به شرطی که خودمون بخوایم.
مادر ساکت بود و با دقت گوش می داد.
حرف های مرضیه خانم برای ما خیلی تازگی داشت. تا به حال زندگی را این شکلی ندیده بود.
"زندگی را باید ساخت،
نباید به زندگی باخت"
باختن، واژه ای که همیشه در ذهنم بود.
من همه چیز را باخته بودم.
برای اولین در ذهنم خطور کرد،
"یعنی من هم می توانم زندگی ام را بسازم"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۲۶)
#تینا
#قسمت_۱۲۶
وقتی مرضیه خانم رفت، من و مادر، حسابی به فکر فرو رفتیم. تمام کلماتی را که گفته بود، در ذهنم مرور می کردم. زیر پتو خزیدم و چشمانم را بستم. یاد خوابم افتادم؛ تاریکی که در آن صحرا دیدم و بعد نوری که راه نجاتم شدم.
درست کدام است و نادرست چیست؟
جنگی بین دو نیروی نا برابر در مغزم شکل گرفت. نیروی قوی که می گفت"تو هیچی نیستی. دنیا هیچ نیست. تو نابودی و محکوم به فنا. باید خودت را رها کنی." و نیروی ضعیفی که می گفت" این حر ف ها درست نیست."
پس چه چیزی درست بود؟
مغزم تیر کشید و کلافه شدم. پتو را چنگ زدم. در مشتم فشردم و در دهانم فرو بردم تا صدای فریادم بلند نشود. کاش می مردم و همه چیز برای همیشه تمام می شد. تاب تحملِ این هم فشار و درد را نداشتم. نمی توانستم بفهمم کجای زندگی و دنیا شیرین و لذت بخش است. حرف های مرضیه خانم دلنشین بود؛ ولی برای همان لحظه.
بعد از آن هر چه فکر کردم، دلیلی برای حرف هایش نیافتم. گذشتن از لذت های جوانی و آرزوهای دخترانه، به خاطر دیگری. اصلا معنا ندارد. ازدواج با کسی که عاشقت نباشد،
کلا بی معناست. مثل ازدواج پدر و مادرم. من که لذتی در زندگیشان ندیدم. عشق مادری نثارِ فرزند دیگری کردن، چگونه؟ امکان ندارد.
درکش برایم دشوار بود. منی که حتی از مادر خودم، محبت ندیدم، چگونه این مطلب را بپذیرم.
دور شدن از خانواده و دوری از همسر، تنها ماندن با بچه ای یتیم، در شهر غریب چه لذتی دارد؟
نه تمام این حرف ها دروغ است. غیر ممکن است. حتما آن ها در زندگی لذت های دیگری داشتند.
لذت یعنی چه؟
لذت یعنی بودن در کنار افرادی که دوستت دارند.
کسی که عاشقت باشد.
خانه خوب، لباس خوب، گردش و تفریح، فراهم بودن هرچه که دلت بخواهد.
وقتی من به دلبخواهی هایم، نرسیدم، پس من لذتی از دنیا نبردم. دوباره خاطرات پرهام جلوی چشمم به نمایش آمد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490