eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀😭 فکر کردن به غم‌وغصه مادر سخت است خواندن روضه در چند برابر سخت است از حسین این همه‌اصرار: حسن حرف بزن از حسن بغض‌پی‌بغض: برادر سخت است http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمان: حجم: 359.2K
دعای پر فیض کمیل در حرم امام رئوف علیه السلام شب جمعه و شب شهادت بی بی دو عالم علیها السلام🏴 با نوای مداح اهل بیت اقای قاسم پناهی از شهریار اللهم عجل لولیک الفرج دعا گوی شما خوبان هستم حاجت روا باشید ان شاءالله http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زمان: حجم: 479.3K
زهرا سلام الله علیها رئوف علیه السلام 🏴 اللهم عجل لولیک الفرج
سلام عزیزان شبتون بخیر عزاداریهاتون قبول حق💐
بابت بی نظمی های برنامه های کانال عذر خواهی می کنم ان شاءالله از فردا به طور منظم برنامه ها را داریم
فعلا در حال بازگشت هستم و نت گاهی یاری نمی کند
خدا را شکر که روزیمان شد در آغاز ایام فاطمیه در حرم امام رئوف لباس عزای مادرش را برتن کنیم و بر مظلومیت بی بی دو عالم اشک بریزیم
الهی که با دعای حضرت مادر و امام رئوف همگی عاقبت بخیر باشیم. اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۴) باورم نمی شد که پدر، از عشق و علاقه اش به مادرم و ما سخن می گوید. همیشه او را مردی مغرور و از خود راضی می دانستم. ولی صحبت های امروزش، باور نکردنی بود. کمی مکث کرد و ایستاد. مرا به سمت خودش چرخاند و خیره نگاهم کرد: -تینا جان، منو ببخش. می دونم براتون کم گذاشتم. اما اشتباه کردم. چون مامانت لج می کرد، منم لج می کردم. خیلی اشتباه کردم. کاش، کاش، از همون اول با هم می رفتیم پیش یه مشاور خوب. این مدت که با سید احمد و خانمش آشنا شدم، فهمیدم که عمرمون رو با اشتباه گذروندیم و این وسط شماها قربانی شدید. دستم را گرفت و بالا آورد. نگاهی به جای بخیه های روی مچم انداخت: -دیگه هیچ وقت نمی خوام این کارها رو تکرار کنی. قول بده که آخرین بارت بود. مبهوت و با بغض نگاهش کردم و فقط سرم را تکان دادم. مرا به خودش چسباند و روی پیشانی ام را بوسید. مثل سحر شده ها فقط نگاهش کردم. لبخند زد و گفت: -مگه جن دیدی باباجان. حالا یه برنامه هایی هم دارم که خیلی وقته فکرم رو مشغول کرده. ان شاءالله یواش یواش، ما هم روی خوش زندگی رو می بینیم. ما هم به آرامش می رسیم. دیگه نمی خوام نگران ببینمت. نگران هیچی نباش. باشه. شانه هایم را گرفت و تکانم داد. لبخندی زدم: -باشه، چشم. خندید. خنده ای از ته دل. ولی هنوز هم رد غم را در چهره اش می دیدم. مردی که امروز در برابرم بود، با آنچه که سال ها در ذهنم ساخته بودم، زمین تا آسمان تفاوت داشت. کاش خواب نباشم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490