eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون از حضور تک تک شما خوبان💐💐 ممنون از بزرگواریتون که با صبوری کنارمون هستید🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۵) با آمدن ساحل، جمع مان سه نفره شد. پدر بین ما بود و دست در گردن هر دومان داشت. با هم قدم زدیم. پدر با شادمانی از خاطرات دوران جوانی اش می گفت. گویی برای ساحل تکراری بود، ولی من، مبهوت بودم از پدری که امروز می دیدم. هوا رو به تاریکی می رفت و از سینا و امیر خبری نبود. مرضیه خانم تدارک شام را هم دیده بود. همه در ویلا جمع بودیم و مثل ظهر، زنانه، مردانه جدا نشسته بودیم. مادر نگران بود و سراغ سینا را می گرفت. پدر را صدا زدم تا بیاید و خبری از سینا بگیرد. کنار مادر نشست. به سینا زنگ زد. ولی جوابی دریافت نکرد. سراغ ریحانه رفتم، شماره امیر را گرفت، ولی جواب نداد. پدر کلافه دست در موهایش فرو برد. بیرون رفت و با پدر ریحانه صحبت کرد. سید احمد، آماده شد و باهم بیرون رفتند. دلم آشوب بود و گواهی بد می داد‌. مادر دوباره سرش را چسبید و ناله اش بلند شد. مرضیه خانم برایش دمنوش آورد و خانم های دیگر دلداریش می دادند. فقط من می دانستم که چقدر دردانه اش عزیز است و یک لحظه دوریش را هم نمی تواند تحمل کند، چه رسد به بی خبری. پدر، برای آرامشش، قول داد که با سینا بر می گردد. ولی مادر با این وعده ها آرام شدنی نبود. خانم محمدی دستم را گرفت و گفت: -نگران نباش، بیا با هم آیه الکرسی بخونیم. بسپریمشون به خدا. و شروع کرد با صدای بلند به خواندن آیه الکرسی. بدون متوجه شدن معنا و مفهومش با او همراهی کردم. کلمات را یک یک، تکرار می کردم. مادر ریحانه سجاده پهن کرده بود و نماز و دعا می خواند. ریحانه هم در کنارش. از این همه تفاوت بین خودمان و آن ها تعجب کردم. چقدر آرامش داشتند، در حالیکه من و مادرم، بی تابی می کردیم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۶) هنوز پدر و سید احمد از باغ بیرون نرفته بودند که صدای بوق ماشین آمد و پشت درِ باغ، امیر و سینا ظاهر شدند. با صدای بوق، همه بیرون دویدیم. نگاهمان خیره آن دو بود تا زمانی که از اتومبیل پیاده شدند. با دقت سر تا پایشان را برانداز کردیم. مرضیه خانم سر به آسمان بلند کرد و با صدا بلند گفت: -خدایا شکرت. منم با تمام وجودم در دل همین جمله را گفتم. وارد که شدند، مادر سینا را در آغوش گرفت و منم بغض کرده کنارش ایستادم. تعجبم از ریحانه و مادرش بود که بدون بیرون آمدن از اتاق، دوباره شروع به نماز خواندن کردند. که بعدا ریحانه گفت که نماز شکر می خواندند. برای اولین بار حس کردم که بیتابی های ما، غیر عادی است. در جمع کوچک مان، فقط ما بودیم که آرام و قرار نداشتیم. شنیدم که امیر از تمام شدن بنزین و معطلی برای یافتن جایگاه سوخت و صف اتومبیل ها می گفت. بالاخره شام را خوردیم و به خانه برگشتیم. با آن که خیلی خسته بودم، ولی به خاطر فکر کردن به حوادث آن روز خوابم نمی برد. اتفاق ها ساده بود؛ ولی برای من عجیب و غیر قابل هضم. وقتی ریحانه پیامکم را جواب نداد، دانستم که راحت خوابیده. در دلم" خوش به حالشی" گفتم و سعی کردم بخوابم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی از مشاوره با ایشون راضی بودم.اونروز حال خوبی نداشتم و با صحبتهاشون آروم شدم.مشکل من واقعا حاد بود و من ۸ ماه بود که از همسرم بدلیل اختلافات جدا بودم و به دلایلی قصد برگشت داشتم. ایشون من رو به اشتباهات خودم آگاه کردن و امیدوارم کردن به اصلاح رابطه و توصیه کردن برگردم و محبت کنم.همچنین چندمورد توضیه تغذیه ای برای اصلاح مزاج فرمودن. تا الان به لطف خدا خوب بوده. خیلی سپاسگزارم🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌹 هر چه هست لطف خداست🌺 منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 3022.mp3
4.34M
🎙 مگر فاطمه(س) از تو چه می‌خواهد؟ 🔻روضه (س) ⏱ | 06:53 👤استاد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلام امام زمانم❤️ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم كه مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت علیهم السلام.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 هیـچ‌ بَرگی بی اِذن‌‌ خدا ،زَمین‌ نمیفته ایمان داشته باش که هر روزت بهتر خواهد شد👌 خود خدا فرموده: بعد از هرسختی آسانیست، امیدوار باش که بهترین ها در انتظارته 🌱🦢 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام ،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان💐 امیدوارم حال دلتون فاطمی باشه ان شاءالله برای فاطمیه بی کار نباشیم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند اما ریز که تا حالا بهش دقت نکردید👇 اگر احساس کردید که رابطه تان کمی رو به سردی رفته حتما از این راهکارها استفاده کنید👇
یک خانم با در چنین مواقعی حتما به دوست داشتنی های همسرش توجه می کند و انها را در زندگی پر رنگ تر انجام میده😉👌
مثلا👇 👚یک لباس جدید و خوشرنگ که می داند، توجه همسرش را جلب می کند🤗 و حتما او می پسندد👌
یا👇 رفتن به یک سفر دو نفره👏 به دور از هر دغدغه ای، که باعث می شود بیشتر به یکدیگر توجه کنید و از کنار هم بودن بیشتر لذت ببرید💞
یک خانم با 🍃به هیچ عنوان اجازه نمی دهد رابطه شان رو به سردی برود. حتی اگر شده پا روی خواسته های خود می گذارد و به خواسته‌های همسرش بیشتر توجه می کند👏
💞در زندگی زناشویی، حتما باید گذشت ایثار محبت و توجه باشد. وگرنه سردی بوجود می آید. یادتان باشد👇 همیشه پیشگیری بهتر از درمان است
😍💞 "دوستَت‌‌‌دارم" به اضافه "سه‌ِنقطه" تا بدانی، من و "دوستَت‌دارم" هایم امتداد داريم در "تو" تا هَميشه و تا ابد..❤️😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۷) اواسط دی ماه بود و به دلیل آلودگی هوا، مدارس چند روزی تعطیل شد. ریحانه و ساحل، قرار گذاشتند که از فرصت استفاده کنند و برای جبران عقب ماندگی درسی، کمکم کنند. برای اولین بار بود که ساحل به خانه ما می آمد. نگران رفتار مادر با او بودم. مرتب در اتاق قدم می زدم و ناخنم را می جویدم. بالاخره زنگ در به صدا در آمد. با عجله در را باز کردم. پشت در ورودی منتظر ماندم تا از پله ها بالا بیاید. وقتی در را باز کردم، چشمانم از تعجب گرد شد. پدرم و مادر ساحل هم بودند. نفسم در سینه حبس شد که پدر با لبخند جلو آمد: -مهمون نمی خواین؟ تازه به خود آمدم و سلام دادم. مادر با شنیدن صدای پدر جلو آمد. ساحل و مادرش، او را که بهت زده نگاه می کرد، در آغوش گرفتند. سینا از اتاق بیرون آمد. سلام داد. پدر دستش را فشرد و او را کنار خود نشاند. ساحل و مادرش هم روبرویشان نشستند. مادر به آشپزخانه رفت. جعبه شیرینی را ساحل دستم داد: -نا قابله. تشکر کردم و به آشپزخانه رفتم. می دانستم برای مادر پذیرفتن آن ها سخت است. همان طور که حدس می زدم، گوشه ای کز کرده بود و زیر لب چیزی می گفت. با خودم گفتم باید کاری کنم، باید این ماجرا تمام شود. به خاطر چشمان غمناک پدر،به خاطر خودم. به خاطر سینا و به خاطر مادرم. باید بعد از سال ها به آرامش برسیم. فکری به سرم زد. جعبه را روی میز گذاشتم و به اتاق رفتم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۸) با اطمینان گوشی ام را روشن کردم و شماره خانم محمدی را گرفتم. با اولین بوق، جواب داد و صمیمانه احوالپرسی کرد. نفس عمیقی کشیدم و سراغ مرضیه خانم را گرفتم. بدون کنجکاوی کردن گوشی را به مادرش داد. با صدای آرامش بخشش، تردید از دلم رخت بر بست. از او خواهش کردم با مادرم صحبت کند. با خوشحالی پذیرفت. می دانستم که فقط اوست که می تواند مادرم را آرام کند. گوشی را به آشپزخانه بردم، نگاهم در پذیرایی بین مهمان ها چرخید و لبخند به لب، گذشتم. پدر هنوز سینا را درآغوش داشت و با او صحبت می کرد. گوشی را به مادرم دادم. با تعجب نگاه کرد و گرفت. صدای مرضیه خانم مانند داروی آرامش بخش، راحت جانش شد. زیر کتری را روشن کردم و با خیال راحت، ظرف میوه را بیرون بردم. چشمم به نگاه نگران پدر افتاد. با لبخند، چشمانم را برایش باز و بسته کردم تا خیالش راحت باشد. بعد از تعارف میوه، ظرف را روی میز گذاشتم و کنار ساحل نشستم. با لبخند حالم را پرسید و مشغول تعارف و صحبت شدیم. چند لحظه ای نگذشته بود که مادر با ظرف کلوچه های دستپخت خودش از آشپزخانه بیرون آمد. با لبخند، خوش آمد گفت و به همه تعارف کرد. نگاهم به لبخند رضایت پدر افتاد. از خوشحالی، مانند پرنده ای تازه پرواز آموخته، از جا پریدم: -من برم چای بیارم، با این کلوچه های خوشمزه می چسبه. چشمکی برای پدر زدم و لبخندی به مادر، که با اصرار رویا خانم کنارش نشست. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام از مشاوره ی خانم فرجام پور استفاده کردم،ایشون با جمله ایی که بیان می کردن راهکار حل مشکل رو می گفتن،به خیلی از واقعیتها ومشکلات زندگی اشراف دارن ممنونم از راهنمایاتون در پناه حق 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی جهت هماهنگی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا