eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 به عنوان مثال بگویید: _تو در هر شرایطی برایم عزیزی💞 _اعصابتو خرد نکن🤗 _ بهت حق میدم👌 _نبینم غصه بخوری😉
❤️ معنای واقعی این جملات این است:👇 «با وجود اشتباهاتی که مرتکب شده‌ای، من هنوز هم دوستت دارم» 😘
🤔 تفکّر برای ساختن این جملات زیبا و به‌ کارگیری آنها به شما کمک می‌کند تا در مقابل منفی‌بافی و کینه‌ورزی مبارزه کنید.💪👏
👌 یک خانم با در همه حال بهترین راه را انتخاب می کند و سعی می کند که مشکلات را مدیریت کند👏 بدون بحث و جدل و دلخوری😉👏
😍💞 ‌‌‌‌ ‌به گمانم چشم‌ هــــــایت چراغِ جادو ست ؛ نگاهشان که میکنم ، آرزوهــــــایم یکی‌یکی برآورده میشود..❤️😘 شبت بخیر عشق من 🌙♥️ ‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۳) شک نداشتم خودش بود. فقط چند کلمه"باید با هات صحبت کنم." نفسم در سینه حبس شد. قلبم به سینه می کوبید. نگاهی به در بسته اتاقم انداختم. جرات نداشتم به مادرم چیزی بگویم. می دانستم حتما حالش بد می شود. سعی کردم نفس عمیق بکشم. از بعد از ماجرای بازداشتش، خواستم با فاصله گرفتن از فضای مجازی، تمرکزم را روی درس هایم بگذارم. ولی این پیامک، وسوسه ام می کرد که تلگرامم را چک کنم. نکند آنجا هم پیام داده؟ یا نه، بهتر بود، کلا گوشی را از خودم دور کنم. گوشی در دستم لرزید و پیامک بعدی "فردا بعد از مدرسه، بیا همان کافی شاپ" دیگر نتوانستم تحمل کنم و گوشی را رها کردم. دو دستم را روی دهانم گذاشتم. نگاهی به ساعت انداختم. نمی توانستم این موقع شب، به کسی زنگ بزنم. حتما همه خوابند. مادرم، که بیدار بود. ولی او تازه حالش بهتر شده. چطوری می توانستم آرامشش را به هم بزنم. چاره ای جز، صبر و خودخوری نداشتم. تا صبح توی اتاق قدم زدم. احساس می کردم، پاهایم آرام و قرار ندارد. ضعف می رفت. وقتی هم می نشستم مجبور بودم، ماساژشان دهم. درد و ضعفِ شدیدی داشت. سر درد امانم را برید. نزدیک صبح بالاخره، به آشپزخانه رفتم و مسکن خوردم. پاهایم را لای پتو پیچیدم. بالاخره از دردشان کم شد و برای لحظه ای خواب به چشمم آمد. ولی کاش آن یک لحظه هم نمی خوابیدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۱۴) کابوس وحشتناکی دیدم. در بیابانی تاریک، تنها ایستاده بودم. باد تندی به صورتم سیلی می نواخت و موهای پریشانم را به گونه هایم می زد. دستانم را بغل کردم. قلبم در سینه می کوبید. چشمانم را تا جایی که می شد باز کردم. دور تا دورم را با ترس، کاویدم. هیچ کس نبود. صدای غرش ابرها، همراه زوزه حیوانات وحشی، لرزه به جانم انداخت. با وحشت، فریاد زدم و دویدم. رسیدم به دره ای تاریک، ایستادم. از پشت سر حیوانات وحشی، روبرو دره ای عمیق. نفسم در سینه حبس شد. هراسان به همه طرف نگاه کردم. هیچ راهی نداشتم، هیچی. دستی از ته دره به طرفم دراز شد. وحشت کردم. خودم را عقب کشیدم. ناگهان صدای فریادِ مهتاب را شنیدم. با تعجب، برگشتم و نگاهش کردم. لباسی پاره و کثیف، در برداشت. موهایش به طور وحشتناکی در اطرافش پخش بود. چشمانش گود افتاده و چهره اش عجیب تیره، تار و ترسناک شده. دستش را به سمتم دراز کرد. ناخن های دراز و سیاهش، کشیده تر می شد. ترسیدم، فریاد زدم. خواستم فرار کنم که ناخن هایش در مچ پایم فرو رفت. سوزشی به جانم نشست که تا مغز استخوانم را سوزاند. سر به آسمان بلند کردم. فریاد کشیدم. از سوزش، زخمم و دردی که به جانم نشست و صدای فریاد خودم از خواب پریدم. اشک از چشمانم جاری و نفسم به شماره افتاده و بر پیشانیم، عرقِ سرد نشسته بود. نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. با صدای بلند ضجه سر دادم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خانم فرجام پور عزیز ممنون از مشاوره خوبتون واقعا قلبم ارام گرفت حااالم خوب شد، امیدوارم همیشه سلامت باشید وعاقبت بخیر. 🌷🌷🌷 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 1362.mp3
8.9M
🎙او مادر آب است و باران را به عالم داد... 🔻روضه (س) ⏱ | 08:11 🔹مجلس آیت الله (ره) 👤حاج محمد http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام اژه‌ای: چشم داشتن به بیگانگان و اینکه گره کشور را با دشمنان می‌توان حل کرد شکست خورده است/ دشمنان می‌خواهند مردم را عصبانی و تهییج کنند تا مقابل مسئولان بایستند حرف حق👌👏👏👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى كه فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄
Clip-Panahian-RonaghFatemiye.mp3
1.13M
◾️چه کسانی فاطمیه را در مملکت ما رونق دادند؟ 🔻این مجالس و عزاداری‌ها رو مدیون این‌ها هستیم... @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️چرا حکومت امیرالمومنین(ع) دوام پیدا نکرد؟! ➕ یک پاسخ متفاوت با همه پاسخ‌هایی که تاکنون شنیده‌اید @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 اثر مهم "احترام خانم به آقا و محبت آقا به خانم" بر روی فرزندان👇 این که مرد دل خانم را نشکند و زن غرور مرد را، دو اثر بر روی فرزندان خواهد داشت. 👈پسری که ابراز محبت پدر به مادر را در محیط خانه دیده است، می‌داند اساساً خانم‌ها دارای یک جایگاه خاصی هستند، چون رفتار لطیف پدر با مادر را دیده است، در نتیجه به خودش اجازه نمی‌دهد به خانم‌ها در سطح جامعه تعدی کند. 👈از طرف دیگر دختری که احترام و اطاعت مادرش از پدرش را در خانه دیده است، پدر او در ذهنش دارای جایگاه خاصی قرار می‌گیرد. محبت این پدر که دارای احترام و عزت مناسبی در خانه است، دختر را از طلب محبت دیگران در سطح جامعه مستغنی می‌کند.👏✅
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💞 اثر مهم "احترام خانم به آقا و محبت آقا به خانم" بر روی فرزندان👇 این که مرد دل خانم را نشکند و
خیلی خیلی به این دو نکته مهم توجه کنید👆👏 اگر در خانه ای فقط همین دو نکته رعایت بشه دیگه نیاز نیست غصه تربیت بچه ها را بخورید👌
لقمه‌ی محبّت💞 💞برخی کارها تنوع خوبی برای ایجاد علاقه و محبت جدید در قلب همسر است. گاهی سر سفره لقمه بگیرید و به همسرتان بگویید: این لقمه‌ی محبت و عشق است لقمه‌ای مخصوص همسر گلم.🤗❤️
😍یا بگویید امروز دلم میخواد بهت نزدیک‌تر باشم. پس بیا داخل یک بشقاب غذا بخوریم.🤗 مهم این است که گاهی از تکراریهای زندگی خارج شوید تا لذت جدید از همسرتان ببرید.💞👏
🙍‍♂آقای محترم 🔺وقتی همسرتان از دست‌هایش زیاد کار کشیده است به او بگویید، کنارتان بنشیند و دست‌هایش را ماساژ دهید.💞 و گاهی بین ماساژ دادن، دستش را ببوسید تا هم علاقه و قدردانی شما را با تمام وجود حس کند و👇 نیز فرزندان شما، احترام و تواضع و محبّت را یاد بگیرند.👏
یادتان باشد👇 👌 برخی کارها برای همیشه در ذهن همسرتان می‌ماند و با همان تصویر، با سختیهای زندگی کنار می‌آید و باعث همدلی می‌شود.👏✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۵) در باز شد، سینا و مادر با شتاب وارد اتاق شدند. کنارم نشستند. مادر در آغوشم گرفت. آرام نشدم. شانه هایم را تکان داد: -تینا جان، چی شده؟ آرام باش. سینا برو، براش آب بیار. لیوان به لبم چسبید. چند قطره با زحمت از گلویم فرو رفت. با نوازش های مادر، کمی آرام شدم. چشمانِ اشک آلودم را به دیوار روبرو دوختم. چهره وحشت زده، مهتاب، از جلوی چشمم دور نمی شد. مادر دستم را گرفت: -پاشو از این اتاق بیرون بریم. کنارِ بخاری جایم داد. پتو را رویم کشید. چند دقیقه بعد با لیوانی دمنوش، کنارم نشست. جرعه جرعه، دمنوش که از گلویم‌ پایین می رفت، دلم قرار می گرفت. آرام تر شدم. ولی دیگر خواب به چشمم نرفت. مادر از خوابم سوالی نکرد. بار اولی نبود که کابوس می دیدم؛ ولی اینبار وحشتم عجیب تر بود. سینا روی مبل دراز کشید. مادر کنارم خوابید. اما باز هم نتوانستم آرام بخوابم. هوا که روشن شد، گویی دنیا را به من داده اند. از شب و از خواب، بیزار بودم. به ناچار باید مدرسه می رفتم. از در که بیرون رفتم، خانم محمدی را متتظر دیدم. تازه یاد پیامِ پرهام افتادم. قلبم به تپش افتاد. با ترس اطراف را نگاه کردم. سوار شدم و سلام دادم. جوابم را داد و با تعحب نگاهم کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۱۶) -تینا چیزی شده؟ نتوانستم سکوت کنم. بغضم ترکید و همه چیز را برایش تعریف کردم. در آغوشم کشید و پیشانی ام را بوسید: -نترس، درست می شه. -چطوری؟ اونا منم مثل مهتاب می کشند. پرهام، رهام نمی کنه. هر جا باشم بالاخره پیدام می کنه. -تینا جان، اون نمی دونه که تو لوش دادی. انقدر پرونده اشون قطور بود که نیاز نشد تو بیای دادگاه و شهادت بدی. از دایی رضا هم خواستم، هیچ جا حتی توی پرونده هم اسمی از تو برده نشه. خیالت راحت باشه. -ولی اون زرنگه. حتما فهمیده. وگرنه چه کار من داره؟ دوباره زیر گریه زدم: -پس مهتاب چی؟ اون داره عذاب می کشه. منم مقصرم. -آخه تو چه تقصیری داری؟ خودش اون راه رو انتخاب کرد. هیچ کدوم ما نمی خواستیم، این سرنوشت رو داشته باشه. ولی متاسفانه از دست ما کاری بر نمی اومد. -ولی من شنیدم که گریه می کرد. -تینا جان، تا اتفاقی نیفتاده، ما می تونیم تلاش کنیم تا جلوی اونو بگیریم. ولی وقتی اتفاقی افتاد دیگه ما نمی تونیم کاری کنیم. این رو بارها و بارها ،توی تاریخ و زندگی ائمه می شه دید. می دونی چیه؟ بیقراری و بیتابی تو، هم به همین دلیله، چون واقعیات را نمی پذیری. اتومبیل را روشن کرد و راه افتاد. ادامه داد: -امروز حتما، در این باره باید صحبت کنیم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا