💞کار سختی نیست
حتما
دوره #سیاستهای_زنانه
را شرکت کنید
و کلی ایده دلبری و طنازی 🤗
به همراه یک عالمه مطلب مهم که باید در مورد همسرداری و حفظ زندگی مشترک بلد باشید
آموزش ببینید👏👏
#دلبرانه😍💞
محبوبِ من!
در آغوشم زندگی کن...
آینده از آنِ ماست،
دیروز دوستت داشتم،
امروز دوستت دارم،
فردا و فرداهای دیگر
دوستت خواهم داشت،
این دل به فدای بودنت ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#قدر_یکدیگر_را_بدانیم
🍃 آیت الله احمدی میانجی ميفرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی میکرد. آدم فوقالعادهای بود. آیت الله محل بود خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت میکرد. شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب میکشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود. شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب میبیند نه از آفتابهی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را میگردد و دلو ریسمان را پیدا میکند. دلو را در چاه مياندازد و میبیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. بهسختی دلو آب را از چاه بالا میکشد ولی از دستش ميافتد. زار زار شروع میکند گریه کردن. خانم دلش به حالش ميسوزد میگوید اینکه گریه ندارد من برایت آب میکشم. میگوید من برای آب گریه نمیکنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب كشيدي و من قدر تو را نميدانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم.
📙محبت به زنان و کودکان در سیره پیامبر اکرم، حجتالاسلام فرحزاد،ص ۹۲
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#قدر_یکدیگر_را_بدانیم 🍃 آیت الله احمدی میانجی ميفرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد ط
یادمان باشد👇
خیلی زود، دیر می شود😔
۲۸۷)
#تینا
#قسمت_۲۸۷
با دیدن فضای غریبِ اتاق، متعجب چشم هایم را چند بار، باز و بسته کردم. تا یادم بیاید اینجا کجاست. نفس عمیقی کشیدم. عطر خوش چادر نماز مرضیه خانم در وجودم پیچید. خودش بود، چادر نمازش، را روی خود دیدم. گوشه اش را در مشتم گرفتم و به روی صورتم گذاشتم. بارها و بارها با تمام وجودم نفس کشیدم. عطر خوشش، گویی بوی بهشت می داد.
دلم می خواست تا آخر عمر همان جا بمانم و از آن رایحه بهشتی استشمام کنم. سکوت خانه بر آرامشم افزود. بعد از دقایقی بالاخره از آن فضای آرامش بخش، دل کندم. از جا بلند شدم و چادر را تا کرده و گوشه ای گذاشتم. لباسم را مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم. سرو صدایی که از آشپزخانه می آمد و عطر خوش غذا، گواه از ناهاری خوشمزه می داد. لبخند زدم و تعجب کردم از زیاد شدنِ دفعات لبخندم در روزهای اخیر. جواب سلامم را مرضیه خانم به گرمی داد و حالم را پرسید. با لبخند پاسخش را دادم. احساس کردم که چقدر به این محبت های مادرانه اش عادت کرده ام. به میز کوچک داخل آشپزخانه اشاره کرد و بعد از شستن دست و رویم، روی صندلی نشستم. بلافاصله فنجانی برای پر کردن چای برداشت که برخاستم و از دستش گرفتم:
-شما زحمت نکشید خودم می ریزم.
بعد از کلی تعارف قانعش کردم و فنجانی چای هم برای او ریختم. کنارم نشست و فنجان را دست گرفت. عطر چای دارچین، مشامم را نوازش کرد.
چیزهایی که قبلا اصلا توجه ای به آن ها نداشتم، الان برایم حس بر انگیز شده بود.
نمی دانم شاید بارها و بارها چای دارچین در خانه خودمان خورده بودم، ولی اصلا احساساتم را قلقلک نداده بود. ولی اینجا همه چیز برایم جذاب بود. حتی عطر چای دارچین.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۸۸)
#تینا
#قسمت_۲۸۸
برایم، از رنج های زندگیش با لذت تعریف می کرد. وقتی نام حاج احمد روی لبش می نشست، تمام وجودش غرق در شعف می شد. از عاشقانه هایش با او می گفت و آب شدنِ قند را در دلش حس می کردم. برق نگاهش، لبخند روی لبش، پرده اشک شوقش، حاکی از عشقی عمیق و پایدار بود. دلتنگی در صدا و نگاهش، موج می زد. مگر چند روز بود که او را ندیده بود. با اینکه می دانستم مرتب با او تماس تصویری دارد و درد دل می کند، اما حس دلتنگی اش را درک می کردم. دستانم را زیر چانه ام گذاشته بودم و بی توجه به گذر زمان، محوِ داستان های عاشقانه اش بودم. از احساسی می گفت که تجربه کرده بودم. از عشق و علاقه ای می گفت که درک می کردم. اما چقدر زیبا و جاودانه بود. در برابر عشق کوتاه مدت و نافرجامِ من. آه از نهادم بر آمد. اما خدا را شکر کردم که او هم مرا درک می کند. چون طعم عشق را چشیده. وقتی خوب فکر کردم، در دلم احساس خوشحالی یافتم از اینکه هیچ کس در این خانه، مرا به خاطر گذشته ام و اشتباهاتم سر زنش نکرد. هر چه بود، همدردی بود و محبتِ صادقانه. که اگر چنین نبود، شاید دوام نمی آوردم و اشتباه دیگری مرتکب می شدم. همیشه ترس از سرزنش شدن، داشتم که احساسات و اشتباهاتم را از همه مخفی کردم. کاش چنین نبود. اگر از ابتدا که وارد گرداب اشتباه شدم، به دوستی امین اعتماد می کردم و دست یاری به سویش دراز می کردم، کارم به اینجا نمی کشید.
سخنان شیرین مرضیه خانم مرا در دریای افکار خودم غوطه ور کرد. مقایسه عشق و داستانِ عاشق شدن او کجا و عشق و عاشق شدن من کجا؟ حتی عاشق شدنش با داستان عاشق شدن مادرم هم زمین تا آسمان تفاوت داشت.
تنها آرزویم این بود که پایان کارم و اشتباهاتم ختم به خیر شود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر عذرخواهی میکنم بدموقع پیام میدم خدمتتون
یه چالشی توی ذهنم شکل گرفته؟و از صبح تا حالا ذهنم مشغول کرده 😊
البته هروقت با شما صحبت کردم چالشهای زیادی توی ذهنم نقش بسته و روی اونها فکر کردم و به نتیجه های خوبی رسیدم و گاهی صحبت کردن باهاتون برام قد یه کتاب خوندن مفید بوده و هست
سلام اول ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و پاسخگو بودین این نشان از منش و بزرگواری شماست
دوم اینکه مثل همیشه پاسخگویی تون کامل و عالی بود
سوم اینکه باورکنید من از صمیم قلب دوستتون دارم و احترام فوق العاده براتون قائلم برای همین دوست دارم حس های خوبی رو که قراره تجربه کنم با بهترین ها و خوبان به اشتراک بگذارم هرچند مطمئنم که شما خودتون تجربه های خوبی دارید و حس های نابی رو تجربه کرده و خواهید کرد 😊
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490