👈چند نکته مهم
که دانستنش واجبه👌
🔺جملات يك مرد كوتاه و صريحتر از جملات زن است.
ابتدای جملهاش ساده بـا محتـوای واضـح و در انتهای آن نتيجهگيری وجود دارد،
لذا اوّلين قاعده در گفت و گو با يك مرد چنين است👇
تـا حـدّ امكـان حرف خود را ساده بيان كنيد و همزمان از چند موضوع صحبت نكنيد.
🔺 وقتی زنان بخواهند كه، مردان به حرفهايشان گوش كنند،
بايد به موقع او را از آن موضوع با خبر سازند و در ابتدا مواردی را كه میخواهند با او در ميان بگذارند مطرح كنند و 👇
🤗 بگويند كه چه وقت میخواهند در مورد چه موضوعی با او صحبت كنند.
👈مثلاً
«در مورد مشـكلی كـه در محـيط كـار بـرايم پـيش آمـده میخواهم با تو صحبت كنم.
بعد از شام وقت داری؟»
🔺اکثر خانم ها شاکی هستند که
همسرشان برای صحبت کردن با او وقت نمی گذارد.
یا
وقتی می گوید بیا با هم صحبت کنیم ،
او زیر بار نمی رود.
💞خانم عزیز،
شما باید واضح و روشن به همسرتان بگویید که
درباره چه چیزی قصد دارید صحبت کنید
یا
چقدر وقت لازم دارید برای این گفتگو.
🔺معمولا خانم هایی که زیاد اهل
شکایت کردن
نق زدن
سرزنش کردن
تکرار کردن اتفاقات گذشته هستند،
همسرشان تمایلی به صحبت کردن با انها را ندارد.
پس لطفا
شفاف و بی پرده
و
بدون کنایه و سرزنش و نق زدن
کوتاه و مختصر
با همسرتان صحبت کنید👌
تا نتیجه خوبی بگیرید✅
💞می دونید رمز موفقیت زوج های خوشبخت چیه⁉️👇
دانستن اصول یک گفتگوی سالم 👏
می تونید برای شناخت بهتره مردان
و یاد گرفتن نحوه صحیح گفتگو کردن در زندگی زناشویی
و یک عالمه مطلب مفید دیگه
در دوره #سیاستهای_زنانه💞
یا
#زنان_قدرتمند💪
شرکت کنید و زندگی هاتون را عسل کنید💞👏
.
#دلبرانه😍💞
♥زمین به آسمان بیاید…
آسمان به زمین…
حواسم نه پرت شیطنت هاے ستاره ها مے شود
نه دلربایے گنجشگڪان باغ…
مـــن فـــقـــط محـــوِ
چشم هاے “تــ♥ــوام”
|
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
من همسرم رو دوست ندارم!
باید باهاش چجوری رفتار کنم ؟
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۳۷)
#تینا
#قسمت_۳۳۷
خودم را دوباره در دشتی پر از گل دیدم. با لباسی از حریر سفید و موهای بلندی که دورم ریخته بود. با خوشحالی دور خودم می چرخیدم که سایه سیاه و وحشتناکی به سمتم می آمد. جیغ کشیدم و فرار کردم. به جای اینکه نام مادرم را صدا کنم، فریاد زدم"سعید، سعید"
سایه سیاه، دستش را به سمتم دراز کرد تا مرا بگیرد. از ترس نزدیک بود که قلبم به ایستد.
همچنان فرار می کردم و سعید را می خواندم.
سایه نزدیک و نزدیک تر می شد. صدای سعید را شنیدم."تینا بیدار شو."
با تکان های دستش روی شانه ام از جا پریدم.
نفس نفس می زدم و پتو را محکم به سینه چسباندم. دستش آرام روی پیشانی ام قرار گرفت:
-نترس. خواب دیدی. من کنارتم.
دستش را برداشت:
-خدا رو شکر تب نداری. نگران نباش.
هنوز در شوک خوابی که دیده بودم، تنم می لرزید که مادر با لیوانی آب وارد شد.
با کمک سعید چند جرعه خوردم. مادر بیرون رفت و سعید کنارم نشست. دستم را میان دستانش گرفت و با چشمانی نمناک، به چشمانم خیره شد.
نتوانستم طاقت بیاورم و زیر گریه زدم.
سرم را به سینه اش چسباند و نوازشم کرد.
بدون هیچ حرفی، صبر کرد تا کمی آرام شوم.
-چی شده تینا جان؟ چرا خودت رو اذیت می کنی؟ خواب بود، تموم شد.
با پشت دست اشک هایم را پاک کردم:
-خواب نبود، واقعیتیه، داره یه بلایی سرم میاد. شما هم هیچی نمی گید.
-چه بلایی؟ آخه این چه حرفیه که می زنی؟
-پس اون موتور سوار چی؟
اشاره به پایم کردم:
-این چیه؟
به سختی سعی کرد لبخند بزند:
-تینا جان این یه حادثه بود.
-نه، نبود. اون موتور سوار عمدا سمت من اومد.
یک دفعه لحظه برخوردش را به خاطر آوردم. در اخرین لحظه، نگاهش را شناختم. خودش بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490