eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حالا فهمیدیم چرا⚜🌴 پیغمبر اکرم 🌴⚜ میفرماید:⤵️⤵️ «« پدر وقتی به خانه میاد یه چیزی دستش بگیره و ببره خونه »» همه ببینن بابا آب داد بابا نان داد. ⬆️⬆️⬆️ ♻️ پدران محترم : 📣 مستحبه مرد میره خونه یه چیزی دستش بگیره ببره 🍭🍒🍪🎁🎈
برو یه چیزی بخر 🍇🍦⚽️🏺ببر بیار خونه🏠 که معلوم بشه👇 ☑️👈 بابا آب داد 👉 🔷بابا """"سالار""""است ☑️ 🔶 بابا """"رزق دهنده"""" است☑️ 🔷 این که معلوم شد، مسئله """امامت""" درست میشه😊 ☑️🔷☑️
❓❓چرا "امامت" درست میشه ❓❓🤔 ⏬⏬ چون بچه ولایت پذیری رو یاد گرفته ✅
⏬✔️⏬ علاوه بر ولایت پذیری ،، یک میدان دیگه برای مخالفت ☠♨️ ← غیرت مَرده→☺️ 👌 مهم ترین علامت ☑️"""" سالار بودن"""" ☑️مرد ،⤵️⤵️ ←غیرتی→ است که نسبت به "زن"دارد ⏺☑️
🔴 🎥 اونوقت فیلم میسازن در سینما ،، در تلویزیون البته گاهی از اوقات در تلویزیون بوده🖥 ولی در سینما قوی ترین فیلم ها رو کار میکنن📽 برای اینکه از اول تا آخر فیلم☑️ ←غیرت مرد→☑️ رو مسخره کنن😔 ✔️🔴✔️
📢📢 🔵🔹وقتی که بچه تو خونه سالاریِ بابا رو در☑️ "غیرتش"☑️ میبینه👇 🌱←•ولایتــــــمدار•→ 🌱 میشه 💯✅💯
البته دقت ڪنید👌👇 🔴غیرت ورزی""""" نابجا"""" زن رو فاسد میکنه خانم ها از غیرت ورزی نابجا اذیت میشن🔹 🔺اصلا هرچیزی ، "نا به جاش" غلطه ❌ ❌ یه وقت یه مَردی بهانه نگیره و خانمشو شکنجه بده ⛔️ هی باهاش با سوء ظن برخورد کنه ⛔️ 👆❌⛔️😒
یه نکته ای رو بگم ✅✅ 👇👇 💠خانم ها """چشم پاک تر""" از مردها هستن ✳️ به دلیل ←شرایط فیزیولوژیکی→ و روحیشون ✅✅✅ 💢مردها نباید خانم ها رو با خودشون مقایسه کنن❌
🌀غیرت ورزی """به جا"" مایه ←لذت →زنه ✅😌 زن لذت میبره و میگه: ببین مَردَم منو میخواد 😍💑 ☺️😍❤️ ↩️↩️ غیرت ورزی مرد یک نوع ☑️""سرپرستی"" ☑️ است ./
👌 این سرپرستی رو اینجا که تجربه کرد ،، راحت میاد میگه : ⬇️✔️⬇️ ☑️🙏یا صاحب الزمان🙏☑️ 💠 ولایتمدار و سرپرستی آقای خودش رو قبول میکنه 🌍💠
یه میپرسم ان شاالله فکر کنید و جوابش رو فرداشب قبل تدریس بیان کنید👇👇 ⬅️⬅️ما شنیدیم، "ولایت" مهم تر از همه هست ✅✔️ پس بنظرتون چرا بعد از احترام به والدین توصیه میشه ❓❓🤔 چرا تو قرآن بلافاصله بعد توحید میگه و بالوالدین احسانا ❓❓🤔
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ رجب ﺧﺮﻭﺝ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻣﻜّﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 60 هـ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ی ﻣﻨﻮّﺭﻩ ﻣﺘﻮﺟّﻪ ﻣﻜّﻪ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻗﻮﻟﻰ ﺷﺐ 29 ﺭﺟﺐ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻋﻘﻴﻠﻪ ی ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﺯﻳﻨﺐ ﻛﺒﺮﻯ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺷﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺍﻟﻌﺒّﺎﺱ، ﺍﻡّ ﻛﻠﺜﻮﻡ، ﻋﻠﻰ ﺍﻛﺒﺮ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻋﻘﻴﻠﻪ ی ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ و امّ کلثوم ﻋﻠﻴﻬﺎ السلام 13 ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﻨﺴﻮﺑﻴﻦ ﺣﻀﺮﺕ، ﻋُﻠﻴﺎ ﻣﺨﺪّﺭﻩ ﺍﻡّ ﻛﻠﺜﻮﻡِ ﺻﻐﺮﻯ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﻳﻨﺐ ﻛﺒﺮﻯ ﻋﻠﻴﻬﺎ السلام ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺃﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺟُﻤﺎﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﻮﻃﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ. ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ 9 ﻛﻨﻴﺰ ﺑﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ 10 ﻧﻔﺮ ﻏﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ 16 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣُﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻭ ﺳﻮﺍﺭﻯ ﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ همراه ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ 250 ﺍﺳﺐ، 250 ﻧﺎﻗﻪ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ، 70 ﻧﺎﻗﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻤﻞ ﺧﻴﻤﻪ ﻫﺎ، 40 ﻧﺎﻗﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻤﻞ ﺩﻳﮓ ﻭ ﻇﺮﻭﻑ ﻭ أﺩﻭﺍﺕ ﺍﺭﺯﺍﻕ، 30 ﻧﺎﻗﻪ ﺑﺮﺍﻯ حمل مشک های ﺁﺏ، 12 ﻧﺎﻗﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺟﺎﻣﻪ‌ ﻫﺎ ﻭ ﺩَﺭﺍﻫﻢ ﻭ ﺩﻧﺎﻧﻴﺮ، 50 ﻧﺎﻗﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻤﻞ 50 ﻫﻮﺩﺝ ﺗﻌﺒﻴﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻤﻞ ﻣﺨﺪّﺭﺍﺕ ﻭ ﻋَﻠﻮﻳّﺎﺕ ﻭ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻭ ﺫﺭﺍﺭﻯ ﻭ ﺧﺪﻣﺘﮕﺰﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ، ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ی ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻤﻞ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﺰﻭﻡ ﺑﻮﺩ. منابع : 1. ﺍﺭﺷﺎﺩ : ﺝ 2، ﺹ 34. و ... . 2. فیض ﺍﻟﻌﻠﺎﻡ : ﺹ 329. 3. ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺗﺎ ﻣﺪﻳﻨﻪ : ﺹ 77 ﺗﺎ 90. ۴_تقویم الشیعه استاد بندانی نیشابوری http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجشنبه ها چه خوشحال می‌شوند عزیزانی که دستشان از دنیا کوتاه است و منتظر مهرتان هستند جایشان تا ابد در قلبمان خالیست، با فاتحه و صلوات یادآورشان باشیم🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
سجاده سبز🌹 زینب از مدرسه برگشت. وقتی وارد خانه شد. مامان چادر سفیدِ گلدار ِ قشنگش را سر کرده بود. زینب سلام داد ومامان جوابش را دادو گفت: دختر گلم مواظب علیرضا باش تامن نماز بخوانم . زینب به اتاق رفت علیرضا داشت ماشین بازی می کرد. با دیدن خواهرش خوشحال شدو خندید. زینب لباس مدرسه اش را درآورد و کنار علیرضا نشست. وبا او بازی کرد. اما تمام حواسش به مامان بود. اوهم دلش می خواست نماز بخواند ولی بلد نبود. نمازِ مامان که تمام شد. سجاده اش را تا کردو چادر نمازش را آویزان کرد. بعد از ناهار مامان وعلیرضا خوابیدند ولی زینب هنوز دلش می خواست مثل مامان نماز بخواند. چادر مامان را سر کرد و سجاده مامان را باز کرد .ولی نمی دانست چه بگوید . سرِ سجاده نشسته بود که بابا آمد. آن روز بابا زود آمده بود. زینب بلند شد وبه بابا سلام کردو پرید بغلِ بابا . بابا جوابش را دادو اورا بوسید. وگفت: _چقدر با این چادر قشنگ شدی. زینب گفت: _ولی من نماز بلد نیستم. باباگفت: _خودم یادت می دهم. صبر کن وضو بگیرم. بعد بابا سجاده اش را کنار سجاده زینب باز کردو گفت : _دختر قشنگم هر چه من می گویم تو هم بگو . وبعد زینب وبابا باهم نماز خواندند. زینب خیلی خوشحال بود. شب هم بابا و زینب کنار هم نماز خواندند. فردا که بابا به خانه آمد برای زینب کادو خریده بود. وقتی زینب کادو را باز کرد. باخوشحالی دید که یک چادر گلدار با گلهای صورتی و یک سجاده سبز رنگ زیبا. از آن روز به بعد. زینب با چادر وسجاده خود نماز می خواند . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار ملیحه تصمیم گرفته بود؛ همون روز قضیه را ختم به خیر کنه. ومن دلشوره به جانم افتاده بود. درسته که به قادر اعتماد داشتم؛ ولی می ترسیدم که زندگی با قادر من را به آرزوهام نرسونه . آرزوی زندگی در شهر وادامه تحصیل و ...... دلم می خواست بعد از ازدواج یه زندگی متفاوت داشته باشم. و دوست نداشتم برای ازدواج عجله کنم . از دست ملیحه شاکی بودم که با این کارش من را دچار استرس کرده بود. اما اون تصمیم خودش را گرفته بود . وخیلی زود با قادر برگشت. مامان در را باز کردو با ملیحه به اتاق آمدند. ملیحه یه نگاهی بهم انداخت و گفت: _خب دیگه عروس خانم تشریف ببرید حیاط و هر چه دلتون می خواد به قادر بگید . منتظره. باز حالم بد شده بود. که دستم را گرفت و گفت: _ماشاءالله چقدر ناز داری خانم. و بعد من را به طرف حیاط کشید. چادرم را محکم گرفتم و سرم را پایین انداختم. جلوی در دستم را ول کرد و گفت: _از اینجا دیگه خودت برو. آهسته از در بیرون رفتم.قادر روبه باغچه ایستاده بود.آرام سلام دادم.به سمتم برگشت و سر به زیر جواب داد. وبعد به طرف تختِ گوشه ی حیاط رفت .با اجازه ای گفت و نشست. و گفت: _بهتره بشینی . منم رفتم و گوشه دیگه تخت نشستم. نفسِ عمیقی کشید و گفت: _امروز به اصرار ملیحه آمدم . گفت که یه حرفهایی داری. هر چی که موجبِ نگرانیت می شه را بگو. هر شرطی هم داری بگو. می شنوم . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
نمی دونستم چی بگم. نمی دونم چرا قادر را می دیدم حرف زدن برام سخت می شد.برام سخت بود از آرزو هام بگم. وقتی سکوتم را دید گفت: _گندم؛ هر تصمیمی بگیری من قبول دارم. پس خودت را اذیت نکن . حتی اگه جواب منفی هم بدی؛ از دستت ناراحت نمی شم.پس راحت حرفت را بزن. ولی بازهم سکوت کردم. که دوباره گفت: _از نگرانی هات بگو. چی نگرانت می کنه؟ حرفهاش یه کم آرامم کرد. گفتم: _راستش نمی دونم فکر می کنم این طوری نمی شه با سرعت تصمیم گرفت. آخه من ...😔 _من که از اول گفتم هر طور که خودت راحتی . نمی خوام حتی یه ذره اذیت بشی. ببین گندم من نمی خوام باعث آزارت بشه. پس حرف دلت را بگو و خودت را خلاص کن .بهت قول می دم ناراحت نشم. هر چی هست بین خودمون می مونه . من قبول کردم که ازمن متنفر نیستی .ولی ازت توقع زیادی ندارم.اصلا دلم نمی خواد اذیت بشی. بهتره همین جا وهمین امروز تمومش کنیم. مطمئن باش هر حرفی که بگی بین خودمون می مونه . اگر هم اذیت می شی نیاز نیست چیزی بگی. فقط یه کلمه بگو. ...😔 ببین اگر بحثِ صبر باشه من صبر می کنم ولی احساس می کنم که توداری به خاطر رعایت کردنِ حالِ دیگران این حرف را می گی. پس فکر می کنم دیگه صبر هم معنا نداره . حرفِ دلت را بگو و تمامش کن. بهت قول می دم نه من ونه خانواده ام ازت دلگیر نمی شیم . 😔 باز سکوت کرده بودم . واقعا نمی دونستم چی بگم اینی که کنارم بود به معنای تمام کلمه یک مرد بود و می تونست پشتیبانم باشه برای یه عمر زندگیِ آرام. ولی چرا زبانم نمی چرخید که بگم من بهت اطمینان دارم.😔 چند لحظه در سکوت گذشت و بعد بدونِ هیچ حرفی پاشد و همان طور که سرش پایین بود گفت: _ببخشید این چند وقت خیلی اذیت شدی. اصلا دلم نمی خواست این طوری بشه. حلالم کن . دیگه مزاحمت نمی شم. من هاج وواج مونده بودم 😳 یه دفعه صدای ملیحه به گوشم رسید: _آقا داماد صبر کن دارم چایی براتون.میارم😊 _ممنونم فکر کنم لزومی نداره اینجا باشم. و به سمت در راه افتاد.😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 چو عشقت از ازل با من سرشتند برایم هر چه از خوبی نوشتند اگر تلخ است کامم ازمن است عیب نه از تقدیر و هر آنچه سرشتند اللهم عجل لولیک الفرج🌹 شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون