eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺قسمت8 من با این بچه هافرق دارم بابا ولشون کن 😢 باید برم یکی هم تیپ خودم پیدا کنم 👹 دوست داشتم برم و توی ساختن تکیه وبقیه کارا کمکشون کنم فکرکنم داشتند کلی لذت می بردند .😔 اما من چی این همه هوای نفسم رو پیروی کردم چی شد؟ این نفس اماره😡 هرچی دلش خواست بامن کرد. ونهایتش شکست ویاس بود وبدبختی وبی کسی.😞 کم از نارفیقا نکشیده بودم که. کم دچار عشق نافرجام وشکست عشقی نشده بودم که. کم بی ابرو نشده بودم که.😞 می دونستم همه ی محل من وبه چشم یه پسر بی بند وبار می دیدند حق داشتند این از کارهای خودم . اونم وضع خانواده ام .😔 نه من دیگه امیدی ندارم .من دیگه ادم نمی شم. من بین اون بچه ها جایی ندارم بهتره برم. یکی مثل خودم رو پیدا کنم .😞 راهم رو کج کردم یه سمت دیگه وبی هدف راه افتادم. به اون بچه ها غبطه می خوردم . چندقدم بیشتر نرفته بودم که صدای حمید راشنیدم _داداش فرهاد کجا می ری؟ وایسا کارت دارم.😳 از شنیدن صداش خوشحال شدم .😃 وبرگشتم سمتش. اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
سلام عروسک قشنگ 🌺 یکی بود یکی نبود توی یه شهر قشنگ یه خونه نقلی وقشنگ بود که توی این خونه دوتا خواهر خوب ومهربون با مامان وباباشون زندگی می کردند زهراوزهره👧👩 زهراکلاس دوم دبستان بودوزهره پیش دبستانی می خوند یه روز مامانشون رفته بود خرید ووقتی برگشت برای زهرا وزهره عروسک خریده بود وقتی عروسکهارابهشون داد یه دفعه زهرا ناراحت شد اخه عروسک زهره قشنگ تربود خیلی ناراحت شد واخمهاش رفت توی هم وگفت مامان جان میشه عروسک زهره را به من بدی؟؟ من اونو دوست دارم مامان گفت اخه زهرا جون زهره عروسکش رو خیلی دوست داره اگه ازش بگیرم ناراحت می شه ولی زهرا را اصرار می کردو اون عروسک رو می خواست همین موقع بابا از سر کار برگشت مامان ودخترها رفتن پیشواز بابا بابا با خوشحالی اغوشش راباز کردودخترها بغل کردوبوسیدوجواب سلامشون راداد اما متوجه شد زهرا ناراحته وقتی لباسهاش وعوض کرد ونشست زهرارا صداکردو بغلش گرفت وگفت نبینم دخترگلم ناراحت باشه چی شده گلم؟؟؟ زهرا باناراحتی گفت باباجون عروسک زهره قشنگتره من اونو می خوام بابالبخندی زدوگفت عزیزدلم چه فرقی داره؟؟ زهراگفت باباجون من اونو می خوام باباگفت دخترم گاهی وقتها ماادما دلمون یه چیزهایی رو می خواد اما باید یاد بگیریم هرچی که دلمون می خواد دنبالش نریم بلکه ببینیم چه کاری درست تره ببین عزیزم اگه الان عروسک زهره رو بگیریم وبدیم به تو اونوقت زهره ناراحت می شه گریه می کنه اون خواهر کوچیکته شما بزرگتری عاقلتری پس باید حرف بابارو بهتر بفهمی عزیزم الان ازعروسک خواهرت خوشت اومده فردا یه چیز دیگه می بینی ومی خوای باید یاد بگیری هرچی دلت بخواد نباید دنبالش بری هرکاری درستره باید اون کار رو انجام بدی زهرا به صحبتهای بابا گوش کردو قبول کرد گونه ی بابا رو بوسیدو گفت باباجون شما درست می گی من اشتباه کردم چشم حتما ازاین به بعد بیشتر دقت می کنم وبا خوشحالی رفت که باخواهرش عروسک بازی کنند😊 اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
_لذت 🌺قسمت9 _سلام حمید جان امری باشه داداش _اه ببخشید علیک السلام داداش فرهاد گلم . حمید تنهاکسی بود که توی محل منو این جوری تحویل می گرفت😔 _جانم حمید جان بفرما درخدمتم _خدمت ازماست اخوی یه عرضی داشتم .اما اینجا نمی شه اگه عجله نداری بیا بریم توی پایگاه. _به روی چشم .نه عجله ای ندارم بریم باهم رفتیم سمت پایگاه خوشحال بودم از اینجا بودن بهم ارامش می داد کنار این بچه ها وپرچم سیاهی ها.😌 وقتی وارد شدیم تعارفم کرد ونشستم وبه یکی از بچه هاگفت برام چایی بیاره . خیلی بی تاب بودم که ببینم چه کارم داره؟ حمید از بچگی خوب بود دوستش داشتم یه ادم خوب یه شغل دولتی کم درامد ولی هم زن وبچه داشت وهم خونه وزندگی . از همه مهم تر بین مردم محل کلی احترام وابرو اما من چی هیچی ..... هیچی.....هیچی😔 اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
سلام عیدتون مبارک🌺 مهمونی خدا خوش گذشت؟؟ خوش به سعادتتان ان شاءالله با کوله باری پراز فیوضات خدای مهربون ازمهمانی برگشه باشید ☺️ البته ماهمیشه مهمان خداییم ولی درک نمی کنیم حواسمون نیست مثل یه بچه بازیگوش همش حواسمون این طرف وان طرفه 👶 به نظرتون برای اینکه حواسمون پرت نشه چه کارهایی باید انجام بدیم ؟ چه کارکنیم سروصداها وزرق وبرق های دنیایی حواسمون را از خدای مهربون پرت نکنه؟ یه کم فکر کنیم
_لذت 🌺قسمت 10 _خوب حمید جان بفرما درخدمتم _راستش فرهادجان چطوری بگم یه خواهشی ازت دارم می خوام یه کمکی به ما کنی . _چه کمکی ؟ می دونی که هرچه درتوانم باشه دریغ نمی کنم _بله چون خوب می شناسمت یه خواهشی دارم امیدوارم که قبول کنی راستش ما امسال خیلی دنبال یه مداح خوب برای هیئت بودیم . خودت می دونی که مداح های خوب محرم وصفر سرشون خیلی شلوغه خلاصه نشد که نشد غیر از حاج علی هم که کسی مداحی بلد نیست .😔 اینه که خواستم ازت خواهش کنم بیای وتوی هیئت امام حسین مداحی کنی _کی ؟من؟ من بیام مداحی کنم؟😳 _اره داداش مگه چی می شه ؟ دلت نمی خوادبرای امام حسین کاری کنی؟😌 _اخه حمید جان _اخه نداره از تو خوش صداتر که توی محله نداریم خوب هم که می خونی حالا یه چند شب هم برای امام حسین بخون .چی می شه ؟👌✅ _اخه من تاحالا نوحه نخوندم😳 _مشکلی نیست داداش .این کتاب این هم سی دی بگیروبرو تمرین کن بیا تا فردا شب هم وقت داری به سلامت. منتظرتما مارادست تنها نذاریا من روی کمکت حساب کردم.👌👌 دیگه نمی شنیدم حمید چی می گه من دردم چیز دیگه ای بود یعنی منه مطرب سراپاگناه مگه می شه 🙈 نه مگه من می تونم به نفسم غلبه کنم سالهاست اسیرشم نه نمی شه من مردش نیستم که باهوای نفسم مقابله کنم نه نه.... 😞😞 مات ومبهوت کتاب وسی دی به دست امدم خونه مستقیم رفتم اتاقم ودربستم نمی دونم چه قدر زمان گذشته بودومن مات مونده بودم روی تختم وسقف ونگاه می کردم . نه شدنی نبود نه نمیشه.😞😞 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490