eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرجام پور، ذخیره
🌺قسمت 3 ساعت چند بود نمی دانم که باسردرد از خواب بیدار شدم بازهم صدایی نمی امد انگار کسی خانه نبود مامانم که چی بگم. از صبح تاشب بیرون بودوبیشتر شبها هم که مجالس عروسی (شمسی مطربه)معروف بود . هم می خوند وهم می زد وهم می رقصید . بابا که نمی دونم خودش را زده بود به بی غیرتی ومی امد ومی رفت ولی انگار اصلا نبود خواهروبرادرم هم که سرشان توی لاک خودشان بود در کل زیاد از حال هم خبر نداشتیم . رفتم اشپزخانه یه مسکن برداشتم خوردم . برگشتم اتاقم گوشیم رو چک کردم . چند تا پیام از مسعود بود باز هم امشب برنامه داشتیم یه مجلس پارتی . وای دیگه خسته شدم .هرشب پارتی وعروسی ودور همی شاید این صدای خوبم بدبختم کرده اخه همه صدام را دوست دارند ومیگن فقط تو باید برامون بخونی. اگه نخوام برم هم نمی ذارند همین مسعود دوستم یه جورایی شده مدیر برنامه ام. کلافه بودم
هدایت شده از فرجام پور، ذخیره
قسمت 6🌺 مامانم بالبخند جوابم رودادوگفت _فرهادبیدارشدی؟ بیا اینجا کارت داریم. _ مامان حوصله ندارم 😕 _ اه یعنی چی؟چه طرز حرف زدنه بیست وهشت سالته بابات می گه باید ازدواج کنی😳 _چی؟ ازدواج؟چه حرفا😡 باباگفت اره دیگه وقتشه یه سروسامانی بگیری. بعد هم زد زیر خنده . _ای بابا چه حرفایی می زنید شما ؟😡 دلتون خوشه ها مامان مسکن رو کجا گذاشتی ؟ مسکن خوردم ورفتم اتاقم . دروبستم دیگه نمی شنیدم چی می گن یه روزهم که خونه هستند بلدند به ادم گیر بدن همین.😡 دوباره خوابم برده بود وقتی بیدارشدم هوا تاریک بود خداراشکر به خاطر محرم برنامه هاومجالس تعطیل بود.☺️ یه دوش گرفتم ورفتم اشپزخانه یه چیزی خوردم وبرگشتم اتاقم چند تازنگ به بچه هازدم و یه کم هم با اتوسا صحبت کردم. دیگه کاری نداشتم 😞 خسته شده بودم اخه این هم شد زندگی که من دارم؟😞 چه کار کنم؟ کلافه شدم. همیشه همین طور بود تا زمانی که خونه بودم . فقط مسکن بودوخواب .🙊 این طوری کمتر فکروخیال می کردم😞
🌺قسمت8 من با این بچه هافرق دارم بابا ولشون کن 😢 باید برم یکی هم تیپ خودم پیدا کنم 👹 دوست داشتم برم و توی ساختن تکیه وبقیه کارا کمکشون کنم فکرکنم داشتند کلی لذت می بردند .😔 اما من چی این همه هوای نفسم رو پیروی کردم چی شد؟ این نفس اماره😡 هرچی دلش خواست بامن کرد. ونهایتش شکست ویاس بود وبدبختی وبی کسی.😞 کم از نارفیقا نکشیده بودم که. کم دچار عشق نافرجام وشکست عشقی نشده بودم که. کم بی ابرو نشده بودم که.😞 می دونستم همه ی محل من وبه چشم یه پسر بی بند وبار می دیدند حق داشتند این از کارهای خودم . اونم وضع خانواده ام .😔 نه من دیگه امیدی ندارم .من دیگه ادم نمی شم. من بین اون بچه ها جایی ندارم بهتره برم. یکی مثل خودم رو پیدا کنم .😞 راهم رو کج کردم یه سمت دیگه وبی هدف راه افتادم. به اون بچه ها غبطه می خوردم . چندقدم بیشتر نرفته بودم که صدای حمید راشنیدم _داداش فرهاد کجا می ری؟ وایسا کارت دارم.😳 از شنیدن صداش خوشحال شدم .😃 وبرگشتم سمتش. اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
🌺قسمت 12 نمی دونم کی خوابم برد شایدهم بیداربودم یه دفعه خودم رو توی کربلا دیدم 😳 جلوی خیمه امام حسین این حرنبود من بودم که روی خاکهای جلوی خیمه به سجده افتاده بودم زجه می زدم والتماس می کردم حسین جان منو ببخش اقاجان منو ببخش 😭 همین طور که ناله می زدم دیدم دستی روی سرم قرارگرفت وصدایی فرمود تواز مایی😊 یه دفعه به خودم امدم یا بیدارشدم چی میگفت اقا ؟ کی من؟ ای وای خاک برسر من چه کنم حالا؟. صدای اذان صبح ازبلند گوی مسجد به گوشم رسید پاشدم باید خودم ودرست کنم رفتم حمام غسل توبه شنیده بودم امدم وضو گرفتم سجاده بابابزرگ را یادگاری نگه داشته بودم از کمد برش داشتم روی زمین پهن کردم هنوز یادمه صدای قشنگش را که بهم نماز یاد می داد کنارش نماز می خوندم خواستم نمازم را شروع کنم که چشمم به عکسهای روی دیوار افتاد 😡 عکس هنرپیشه های خارجی و.. بانفرت نگاهشون کردم توی این اتاق نمی شه نماز خوند پاشدم یه کیسه زباله برداشتم همه راازدیواراتاقم کندم وریختم درون کیسه ای وای این شیشه ها 🙈 همه راجمع کردم وریختم توی کیسه یه چیز دیگه که ازهمه بدتر بود گوشیم 👹 محکم به زمین زدم وشکستمش حتی سیم کارتم راهم شکستم دیگه اینارا نمی خوام اینا منو بدبخت کرده بود 😩 الان دیگه خدارا دارم امام حسین را دارم ☺️ باخیال راحت اماده نماز شدم صدای بابابزرگ توی گوشم پیچید الله اکبر👌 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺قسمت13 دیگه فریب نفس اماره را نمی خورم دیگه لذت واقعی را پیدا کردم هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت باخدا بودن باشه هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت نگاه امام حسین باشه هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت اغوش خدا باشه من دیگه لذتهای حرام وزود گذر را نمی خوام 😡 دیگه این حالم را باهیچ حالی عوض نمی کنم دلم نمیخواست نمازم تمام بشه . سراز سجده شکر که برداشتم هوا تاریک وروشن بود پاشدم باید تاهمه خوابند برم بیرون دلم می خواست یه جایی برم که کسی نباشه کتاب وسی دی را برداشتم ورفتم کیسه زباله را توی ماشینم گذاشتم راه افتادم تا به یه بیابان خشک رسیدم نگه داشتم پیاده شدم کیسه رااوردم بیرون و اتیش زدمش بانفرت سوختنش راتماشامی کردم 😡 همان جا نشستم خدایا کمکم کن خدایا دستم وبگیر حالا دیگه باصدای بلند زجه می زدم و به سالهای از دست رفته عمرم حسرت می خوردم 😞 من کجا بودم خدا؟چه کارمی کردم خدا؟ نمازظهرم را توی اون بیابان خوندم امدم توی ماشین سی دی را توی پخش ماشین گذاشتم وصداش رازیاد کردم خودم بودم وخدا خودم بودم وامام حسین تکرارکردم واشک ریختم 😭 حال من مثل حال حر بود گذر زمان ازدستم رفته بود که دیدم هوا تاریک شده ای وای حمید حتما امشب منتظرمه اخه من جواب درست ودرمون بهش نداده بودم باید می رفتم نمازمغرب وعشا راخوندم وراه افتادم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺قسمت 14 خدایا شکرت😌 احساس سبکی می کردم .دیگه حالم بد نبود برعکس خیلی سرحال وخوب بودم.😊 رفتم خانه سریع رفتم اتاقم و دوش گرفتم ولباس مشکی پوشیدم پوشیدن لباس عزا برای امام حسین چه حس عجیبی داشت😌 نفس عمیقی کشیدم واماده شدم وراه افتادم داشتم ازدر حیاط بیرون می رفتم که صدای مامان را شنیدم _فرهاد کجا میری؟ معلومه از صبح تاحالا کجا بودی؟ چرا گوشی ا ت را جواب نمی دی؟😡 این دوستت مسعود امده بود سراغت فرهاد ..... ولی من نمی تونستم وایسم باید می رفتم حمید توی پایگاه بود رفتم تو وسلام کردم -به به سلام داداش فرهاد گل چه خبر؟😊 نذاشتم جمله اش تمام بشه محکم بغلش کردم واونم منو محکم گرفت که زدم زیر گریه.😭 وقتی یه کم اروم شدم گفتم -نوکرتم داداش .درحق من لطف بزرگی کردی . انگارهمه چیز را می دانست هیچی نپرسید فقط سرش راپایین انداخت وگفت -به فرموده امام خمینی این محرم وصفر است که اسلام رازنده نگه داشته است.👌 الان مداح اهل بیتم .حال خوشی دارم لذت واقعی رادربندگی خدا یافتم کنارهمسر خوبم وفرزند دلبندم زندگی خوبی دارم حالا دیگه خانواده ام راهم تغییر دادم مامان دست ازکاراش برداشته خواهروبرادرم دیگه یه الگوی خوب دارند . از همه مهمتر توی محله همه بهم احترام می ذارند 😊 هیچ وقت به کسی نگفتم چه خوابی دیدم ان خواب ان شب ان لذت هیچ لذتی به لذت رضای خدا نمی رسه الان ارزوم اینه که درراه خدا شهید بشم برام دعا کنید 🌺پایان🌺 فرجام پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺قسمت 3 ساعت چند بود نمی دانم که باسردرد از خواب بیدار شدم بازهم صدایی نمی امد انگار کسی خانه نبود مامانم که چی بگم. از صبح تاشب بیرون بودوبیشتر شبها هم که مجالس عروسی (شمسی مطربه)معروف بود . هم می خوند وهم می زد وهم می رقصید . بابا که نمی دونم خودش را زده بود به بی غیرتی ومی امد ومی رفت ولی انگار اصلا نبود خواهروبرادرم هم که سرشان توی لاک خودشان بود در کل زیاد از حال هم خبر نداشتیم . رفتم اشپزخانه یه مسکن برداشتم خوردم . برگشتم اتاقم گوشیم رو چک کردم . چند تا پیام از مسعود بود باز هم امشب برنامه داشتیم یه مجلس پارتی . وای دیگه خسته شدم .هرشب پارتی وعروسی ودور همی شاید این صدای خوبم بدبختم کرده اخه همه صدام را دوست دارند ومیگن فقط تو باید برامون بخونی. اگه نخوام برم هم نمی ذارند همین مسعود دوستم یه جورایی شده مدیر برنامه ام. کلافه بودم (فرجام‌پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
قسمت 6🌺 مامانم بالبخند جوابم رودادوگفت _فرهادبیدارشدی؟ بیا اینجا کارت داریم. _ مامان حوصله ندارم 😕 _ اه یعنی چی؟چه طرز حرف زدنه بیست وهشت سالته بابات می گه باید ازدواج کنی😳 _چی؟ ازدواج؟چه حرفا😡 باباگفت اره دیگه وقتشه یه سروسامانی بگیری. بعد هم زد زیر خنده . _ای بابا چه حرفایی می زنید شما ؟😡 دلتون خوشه ها مامان مسکن رو کجا گذاشتی ؟ مسکن خوردم ورفتم اتاقم . دروبستم دیگه نمی شنیدم چی می گن یه روزهم که خونه هستند بلدند به ادم گیر بدن همین.😡 دوباره خوابم برده بود وقتی بیدارشدم هوا تاریک بود خداراشکر به خاطر محرم برنامه هاومجالس تعطیل بود.☺️ یه دوش گرفتم ورفتم اشپزخانه یه چیزی خوردم وبرگشتم اتاقم چند تازنگ به بچه هازدم و یه کم هم با اتوسا صحبت کردم. دیگه کاری نداشتم 😞 خسته شده بودم اخه این هم شد زندگی که من دارم؟😞 چه کار کنم؟ کلافه شدم. همیشه همین طور بود تا زمانی که خونه بودم . فقط مسکن بودوخواب .🙊 این طوری کمتر فکروخیال می کردم😞 (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌺قسمت8 من با این بچه هافرق دارم بابا ولشون کن 😢 باید برم یکی هم تیپ خودم پیدا کنم 👹 دوست داشتم برم و توی ساختن تکیه وبقیه کارا کمکشون کنم فکرکنم داشتند کلی لذت می بردند .😔 اما من چی این همه هوای نفسم رو پیروی کردم چی شد؟ این نفس اماره😡 هرچی دلش خواست بامن کرد. ونهایتش شکست ویاس بود وبدبختی وبی کسی.😞 کم از نارفیقا نکشیده بودم که. کم دچار عشق نافرجام وشکست عشقی نشده بودم که. کم بی ابرو نشده بودم که.😞 می دونستم همه ی محل من وبه چشم یه پسر بی بند وبار می دیدند حق داشتند این از کارهای خودم . اونم وضع خانواده ام .😔 نه من دیگه امیدی ندارم .من دیگه ادم نمی شم. من بین اون بچه ها جایی ندارم بهتره برم. یکی مثل خودم رو پیدا کنم .😞 راهم رو کج کردم یه سمت دیگه وبی هدف راه افتادم. به اون بچه ها غبطه می خوردم . چندقدم بیشتر نرفته بودم که صدای حمید راشنیدم _داداش فرهاد کجا می ری؟ وایسا کارت دارم.😳 از شنیدن صداش خوشحال شدم .😃 وبرگشتم سمتش. (فرجام‌پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌺قسمت 12 نمی دونم کی خوابم برد شایدهم بیداربودم یه دفعه خودم رو توی کربلا دیدم 😳 جلوی خیمه امام حسین این حرنبود من بودم که روی خاکهای جلوی خیمه به سجده افتاده بودم زجه می زدم والتماس می کردم حسین جان منو ببخش اقاجان منو ببخش 😭 همین طور که ناله می زدم دیدم دستی روی سرم قرارگرفت وصدایی فرمود تواز مایی😊 یه دفعه به خودم امدم یا بیدارشدم چی میگفت اقا ؟ کی من؟ ای وای خاک برسر من چه کنم حالا؟. صدای اذان صبح ازبلند گوی مسجد به گوشم رسید پاشدم باید خودم ودرست کنم رفتم حمام غسل توبه شنیده بودم امدم وضو گرفتم سجاده بابابزرگ را یادگاری نگه داشته بودم از کمد برش داشتم روی زمین پهن کردم هنوز یادمه صدای قشنگش را که بهم نماز یاد می داد کنارش نماز می خوندم خواستم نمازم را شروع کنم که چشمم به عکسهای روی دیوار افتاد 😡 عکس هنرپیشه های خارجی و.. بانفرت نگاهشون کردم توی این اتاق نمی شه نماز خوند پاشدم یه کیسه زباله برداشتم همه راازدیواراتاقم کندم وریختم درون کیسه ای وای این شیشه ها 🙈 همه راجمع کردم وریختم توی کیسه یه چیز دیگه که ازهمه بدتر بود گوشیم 👹 محکم به زمین زدم وشکستمش حتی سیم کارتم راهم شکستم دیگه اینارا نمی خوام اینا منو بدبخت کرده بود 😩 الان دیگه خدارا دارم امام حسین را دارم ☺️ باخیال راحت اماده نماز شدم صدای بابابزرگ توی گوشم پیچید الله اکبر👌 (فرجام پور) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺قسمت13 دیگه فریب نفس اماره را نمی خورم دیگه لذت واقعی را پیدا کردم هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت باخدا بودن باشه هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت نگاه امام حسین باشه هیچ لذتی نمی تونه به اندازه لذت اغوش خدا باشه من دیگه لذتهای حرام وزود گذر را نمی خوام 😡 دیگه این حالم را باهیچ حالی عوض نمی کنم دلم نمیخواست نمازم تمام بشه . سراز سجده شکر که برداشتم هوا تاریک وروشن بود پاشدم باید تاهمه خوابند برم بیرون دلم می خواست یه جایی برم که کسی نباشه کتاب وسی دی را برداشتم ورفتم کیسه زباله را توی ماشینم گذاشتم راه افتادم تا به یه بیابان خشک رسیدم نگه داشتم پیاده شدم کیسه رااوردم بیرون و اتیش زدمش بانفرت سوختنش راتماشامی کردم 😡 همان جا نشستم خدایا کمکم کن خدایا دستم وبگیر حالا دیگه باصدای بلند زجه می زدم و به سالهای از دست رفته عمرم حسرت می خوردم 😞 من کجا بودم خدا؟چه کارمی کردم خدا؟ نمازظهرم را توی اون بیابان خوندم امدم توی ماشین سی دی را توی پخش ماشین گذاشتم وصداش رازیاد کردم خودم بودم وخدا خودم بودم وامام حسین تکرارکردم واشک ریختم 😭 حال من مثل حال حر بود گذر زمان ازدستم رفته بود که دیدم هوا تاریک شده ای وای حمید حتما امشب منتظرمه اخه من جواب درست ودرمون بهش نداده بودم باید می رفتم نمازمغرب وعشا راخوندم وراه افتادم (فرجام پور) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺قسمت 14 خدایا شکرت😌 احساس سبکی می کردم .دیگه حالم بد نبود برعکس خیلی سرحال وخوب بودم.😊 رفتم خانه سریع رفتم اتاقم و دوش گرفتم ولباس مشکی پوشیدم پوشیدن لباس عزا برای امام حسین چه حس عجیبی داشت😌 نفس عمیقی کشیدم واماده شدم وراه افتادم داشتم ازدر حیاط بیرون می رفتم که صدای مامان را شنیدم _فرهاد کجا میری؟ معلومه از صبح تاحالا کجا بودی؟ چرا گوشی ا ت را جواب نمی دی؟😡 این دوستت مسعود امده بود سراغت فرهاد ..... ولی من نمی تونستم وایسم باید می رفتم حمید توی پایگاه بود رفتم تو وسلام کردم -به به سلام داداش فرهاد گل چه خبر؟😊 نذاشتم جمله اش تمام بشه محکم بغلش کردم واونم منو محکم گرفت که زدم زیر گریه.😭 وقتی یه کم اروم شدم گفتم -نوکرتم داداش .درحق من لطف بزرگی کردی . انگارهمه چیز را می دانست هیچی نپرسید فقط سرش راپایین انداخت وگفت -به فرموده امام خمینی این محرم وصفر است که اسلام رازنده نگه داشته است.👌 الان مداح اهل بیتم .حال خوشی دارم لذت واقعی رادربندگی خدا یافتم کنارهمسر خوبم وفرزند دلبندم زندگی خوبی دارم حالا دیگه خانواده ام راهم تغییر دادم مامان دست ازکاراش برداشته خواهروبرادرم دیگه یه الگوی خوب دارند . از همه مهمتر توی محله همه بهم احترام می ذارند 😊 هیچ وقت به کسی نگفتم چه خوابی دیدم ان خواب ان شب ان لذت هیچ لذتی به لذت رضای خدا نمی رسه الان ارزوم اینه که درراه خدا شهید بشم برام دعا کنید 🌺پایان🌺 (فرجام پور) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490