داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدای مهربون💜
جشن نیمه شعبان🎂🍰
خانم محمدی واردکلاس شد وگفت بچه هاکتاب هدیه اسمانی روبازکنید وبه مهدیه گفت ازروی درس باصدای بلندبخوان
مهدیه شروع به خواندن کرد:💟روز۱۵شعبان بود اهل خانه شادمان بودند
خانه غرق درنوروشادی وشعف بود✨✨✨
همگی ازبه دنیاامدن نوزادی بسیارزیباوخوش سیماشادوخوشحال بودند🌷🌸🌷🌸
نوزادرادربغل پدربزرگوارش گذاشتند پدردرگوش اواذان واقامه گفت ونام اورا♥️مهدی♥️نامید
نوزادلبخندزیبا ودل نشینی زد وتمام وجودپدرلبریزازعشق به فرزندش شد💜
نام پدراین نوزاد زیباامام حسن عسگری (ع) ونام مادرش نرگس خاتون است🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
بعدازتمام شدن درس خانم محمدی گفت دختران گلم امشب شب نیمه شعبان هست وهمه ی شمامیدونید
حضرت مهدی امام دوازدهم مابه دستورخداوبرای درامان ماندن ازدست دشمنانشان درغیبت به سرمیبرند
وزمانی که مردم امادگی ظهورداشته باشند ان حضرت ظهورکرده وجهان راپرازعدل ودادمیکنن
وبهتره که ماهمیشه بعدازنمازهامون برای ظهورهرچه زودترامام مون دعاکنیم🙏
والان هم برای سلامتی وتعجیل درفرج امام مهربونمون دعای فرج روهمگی باهم می خونیم👌👌
عصری مهدیه همراه مامانش به خیابون رفتن واااای چقدرهمه جاقشنگ بود تمام کوچه وخیابونهاروچراغانی کرده بودند 💡💡💡💡💡
وباپرچم های رنگارنگ کوچه هاروتزیین کرده بودند♦️♦️♦️♦️♦️♦️
همه خوشحال بودند وبعضی هاباشربت وشیرینی وشکلات ازمردم پذیرایی میکردن🍰🍭🍹🍹🍹
اون روزبه مهدیه خیلی خوش گذشت وشب وقتی نمازش روخوند ازخدای بزرگ ومهربون خواست تاظهورحضرت مهدی(ع)روهرچه زودترنزدیک کنه تاهمه
مردم باارامش واسایش درکنارهم زندگی کنن 👏👏👏
(خانم نصر آبادی)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_299
بابا قرآن را برداشت وباز کردو چند آیه برامون تلاوت کرد.
چقدر صداش دلنشین بود و چقدر قشنگ کلام خدا را تلاوت می کرد.
البته قرآن خوندن را هم زمانِ اسارتش یاد گرفته بود. محوِ آیاتِ قرآن شده بودم که صدای توپِ معروفِ سال تحویل بلند شد. همه خوشحال بودند و عید را تبریک می گفتند و اول از همه بابا یک یک مارا بوسید و عیدی هامون را از لای قرآن داد. والبته سهم قادر را هم همان جا نگه داشت.
مامان شیرینی تعارفون کرد. همه خوشحال بودیم ومن در پسِ لبخندم، دلم پیشِ قادر بود.😔
به این فکر می کردم که الان کجاست و چه می کنه ⁉️
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای زنگِ در بلندشدو خانواده قادر به دیدنمون اومدند. البته با طبقی پر از هدیه برای عروسشون.
با اومدنشون انگار داغِ دلم تازه شد.وقتی عید را بهم تبریک گفتند؛
بیشتر جای خالی قادر را حس کردم.😩
دیگه نتونستم جلوی خودم را بگیرم.بغضم ترکید و اشکم جاری شد.
گلین خانم قربون صدقه ام رفت و پیشونیم را بوسید وکنار خودش من را نشوند و با پشتِ دستش اشکهام را پاک کردوگفت:
_قربونت بشم گندم جان؛ غصه نخور مادر. روزِ عیدِ شگون نداره اشک بریزی.
قادر هم میاد. به همین زودی میاد.
از همه شون خجالت کشیدم. می خواستم برم توی اتاقم که تنهایی اشک بریزم. ولی نمی شد.
یادِ حرفهای قادر افتادم . باید صبوری می کردم . با اینکه خیلی سخت بود.
توی دلم گفتم"خدایا به خاطر تو."
بعد بااجازه ای گفتم و رفتم صورتم را باآب سرد شستم وبرگشتم.
که لیلا دستم وگرفت وپیش خودش نشوند. دونه دونه کادو ها را باز کرد. با ذوق وشوق بهم داد. بقیه هم تبریک می گفتند.
نمی دونم کِی این همه وسیله را خرید کرده بود.
ومن شرمنده این همه محبتشون شدم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_300
آن شب همه دور هم بودیم.
همه خوشحال بودند و من نمی خواستم؛ با رفتارم خوشی شون را به هم بزنم.
از فردای آن شب هم دید وبازدید های عید شروع شد.
اهالی روستا؛ طبق رسم هر ساله به دیدنِ هم می رفتند و خانه ما هم می آمدند.
و دلم می شکست، زمانی که بعضی ها از نبودنِ قادر سؤال می کردند و با طعنه می گفتند:
_عجب مردِ بی فکریه ! آدم زنِ تازه عروسش را ؛ عید اول تنها می گذاره ⁉️
دلم می خواست به همه بگم که قادر من برای آرامش و راحتی شماست که رفته.
نه از سرِ بی فکری.
ولی نمی شد. نمی تونستم بگم . چون قادر ازم خواسته بود چیزی نگم.😩
دردِ خودم کم بود؛؟ باید زخمِ زبونِ بعضی هارا هم می شنیدم.
خدارا شکر که توی اون وضعیت ملیحه پیداش شد.
خیلی ازدیدنش خوشحال شدم. باهاش راحت بودم و می تونستم درد دل کنم.
ملیحه تنها کسی بود که ازهمه چیز خبر داشت.
باهم رفتیم اتاقم. وتا تنها شدیم زدم زیر گریه.😭
سرم را توی آغوشش گرفت ونوازشم کرد.
_ملیحه خیلی سخته خیلی.
_می دونم گندم جان. در کت می کنم.
ولی تحمل کن. نباید به خاطر حرف مردم به هم بریزی.
به این فکر کن که چقدر کارِ قادر ارزشمنده.
_می دونم ولی این مردم نمی دونند.
_گندم جان؛ بهتره که ندونند. این طوری قادرراحت تره. ان شاء الله اجرش پیش خدا محفوظه. به حرف مردم فکر نکن.
ملیحه درست می گفت. حرفهاش آرامم می کرد.
چقدر خوب بودکه توی اون شرایط کنارم بود.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
خداوندا توئی آرامِ جانم
تمامِ هستی ام ؛ روحم روانم
همیشه هست امیدم بروصالت
که بی خوابم من از عشقت ویادت
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون نورانی
دلتون آروم
درپناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام باقر علیه السلام فرمودند:💚
به خدا سوگند که او (مهدی (عج)) مضطر (حقيقی) است که در کتاب خدا آمده میفرمايد: «اَمَّن يجيبالمضطر اذ ادعاه و يکشف السؤ...»
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃
سلام محبوبم امام زمانم ❤️
چقـدر
مثلِ علـے
شد طنین غربٺـِ تو
مـرا
ببخش ڪه
هستم دلیلِ غیبٺـِ تو 😔
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
#العجلمولایبیپناهان
🍃http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون🍃✨💌✨🍃🍃🍃