💠آیت الله بهجت:
🔸در هر حال با خدا باشید و خدا را فراموش نکنید تا اینکه خودمان، خودمان را فراموش نکنیم.
⏹هر کسی – با هر مرتبه ای که دارد – اگر از خداوند و انبیاء و راه انبیاء و اوصیاء دوری کند، آخرش به همان اندازه دوری اش، پشیمان خواهد شد و هر کس در هر مرتبه و هر جا و هر کاری باشد، با نزدیک شدن به آنان، آخر کارش سعادت و خوشحالی است.
📚نفس مطمئنه24
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃حال و هوای ماه رمضان جور عجیبی دلنشین است .
آدم یادِ کودکی اش می افتد .
یادِ سادگیِ آن روزها
یک سفره ی بی ریا ،
یک جمع صمیمی ،
و یک عالمه اشتیاق و بیتابی
دلم برایِ آدم های نابِ آن روزگار تنگ شده ،
برایِ تمامِ حالِ خوبی که داشتیم !
برایِ هرچیزِ کوچکی که دنیایمان را قشنگ تر می کرد .
🌼🍃آخ که یک استکان چای و خرما موقع افطار چقدر می چسبید !
هیچوقت یادم نمی رود ؛
بچه که بودم دلم میخواست همه فکر کنند طاقتِ روزه گرفتن دارم ، موقعِ افطار ، من سیر بودم و جعبه های خرما ، زولبیا و بامیه ، نصفه بود ، هیچ کس به رویم نمی آورد ، همه می گفتند قبول باشد ...
🌼🍃 کاش که در این فرصتِ بینظیر ؛ خوبی هایمان را تمدید می کردیم ، برایِ خدا ،
عمیق نگاه کنیم ! رمضان ؛ تمرینِ انسانیت و بردباری است ، نه تمرینِ گرسنگی ...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
💠شادی ارواح طیبه شهدا از صدر
اسلام تا کنون وامام شهدا
صلــــــــــــــوات🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
@Panahian_mp3980225-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-10-18k.mp3
زمان:
حجم:
10.05M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۱۰)
📅 جلسه دهم | ۹۸/۰۲/۲۵
🕌 تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از علیرضا پناهیان
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چیکار کنم گناه نکنم؟
👈🏻 قدم اول ...
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
جشن همدلی❤️
ریحانه داشت تلویزیون نگاه میکرد که مامانش گفت ریحانه جان پاشواماده شو یه سربریم بازارتایه مقدارمیوه بخریم 🍑🍒🍐🍎🍏🍋🍌🍉🍇
ریحانه اماده شد وهمراه مامان به بازاررفتن توراه به مغازه اسباب بازی فروشی رسیدن ریحانه یه عروسک خیلی زیبارودیدکه پشت ویترین مغازه داشت خودنمایی میکرد☺️☺️☺️
ریحانه گفت مامان جون این عروسک روبرام میخری مامان قیمت عروسک روپرسید وگفت ریحانه جان این عروسک خیلی گرونه باید خودت پولهای توجیبی ات روجمع کنی ویه مقدارهم من بهت میدم تابتونی عروسک روبخری😌😌😌
ریحانه دوباره به عروسک نگاه کردوباقیافه درهم دنبال مامانش راه افتاد
وقتی رسیدن خونه ریحانه قلکش رواوردکه خالی بود اخه اون همه ی پولهاش روخرج کرده بود وهیچ پس اندازی نداشت 😭😭😭
ریحانه تصمیم گرفت ازفرداکه بابابهش پول توجیبی میده اونهاروبندازه داخل قلک تابتونه اون عروسک قشنگ روبخره👌👌👌👌👌👌
هرروزکه بابابه ریحانه پول میداداون پول رومینداخت توقلکش واصلاهیچ خرجی نمیکرد😄😄😄
بعدازیه مدت قلک پرازپول شد وریحانه باخوشحالی قلک رواورد پیش مامان وگفت مامان ببین من پولهام روجمع کردم حالاوقتشه که بریم وعروسک روبخریم☺️☺️☺️☺️
مامان گفت باشه دخترم فرداکه ازمدرسه اومدی باهم میریم بازار👌👌👌
شب باباداشت اخبارگوش میدادوریحانه هم داشت بازی میکرد که گوینده اخبارگفت توبعضی ازشهرهاسیل اومده وبسیاری ازمردم خونه هاشون زیراب مونده وهمه زندگی شون روازدست دادن 😭😭😭بابا ومامان ازشنیدن این خبرخیلی ناراحت شدن باباگفت هرکاری ازدستمون برمیادباید برای هم وطنان عزیزمون انجام بدیم 😐😐😐
فرداتومدرسه سرصف خانم مدیرگفت بچه ها حتماهمه ی شمامطلع شدید که سیل خسارات زیادی به بعضی ازشهرهاواردکرده وخیلی ازمردم احتیاج به کمک دارن تواین شرایط وظیفه مااینه که به اونهاکمک کنیم ❤️❤️❤️❤️
مافردارو💟روزهمدلی💟 بامردم سیل زده اعلام میکنیم وازشماهم میخوایم درحدتوانتون به دوستانتون که گرفتارسیل شدن کمک کنید🙏🙏🙏🙏🙏
ریحانه باخودش فکرکرد فرداچه چیزی برای کمک بیاره همینطوری توفکربودکه رسید خونه 🏡🏡🏡🏡
مامان گفت ریحانه جان امروزعصری میریم بازارتاعروسکی که میخواستی روبخریم ریحانه باخوشحالی گفت باشه مامان خوبم ورفت سراغ کیفش تامشق هاش روبنویسه😄😄😄😄
ریحانه بعدازنوشتن مشق هاش دستش روگذاشته بودزیرچونه اش داشت به بچه هایی که بخاطرسیل تمام وسایل زندگی شون روازدست داده بودن وزندگی سختی که توچادرداشتن وبه صحبت های خانم مدیر وروزهمدلی فکرمیکرد 🤔🤔🤔که یک دفعه یه فکرخوبی به ذهنش اومد
عصرشد مامان گفت ریحانه خانم پاشوحاضرشوبریم بازارکه خانم عروسکه منتظرته که برای همیشه بیادپیشت 🌷🌷🌷🌷
ریحانه گفت مامان جووونم من دیگه عروسک نمیخوام من فرداقلکم رومیبرم مدرسه تابه دوستان سیل زده ام کمک کنم 😊😊😊
شماهم برای من یه قلک دیگه بخر ومن دوباره پولهام روجمع میکنم واون عروسک رومیخرم☺️☺️☺️
مامان گفت افرین ریحانه جوووونم خیلی تصمیم خوبی گرفتی ومن به داشتن دخترخوب ومهربونی مثل شما افتخارمیکنم 👏👏👏👏
ریحانه دستش روگذاشت جلوی دهانش وریزریزخندید☺️☺️☺️
#گندمزار_طلائی
#قسمت_344
خیلی زود راه افتادیم.
به مینا خانم زنگ زدم و گفتم که چند روزی نیستیم.
تمام راه از خوشحالی؛ می گفتیم و می خندیدم.
وقادر مرتب به چهره خندانم نگاه می کردو لبخند می زد.
_می دونی چیه گندم جان؟ این چند وقته اصلا از ته دل نمی خندیدی.
حواسم بهت بود. دلم می گرفت، وقتی می دیدم خنده هات از ته دل نیست.
ولی امروز خدارا شکر داری از ته دل می خندی😊
_نه عزیزم؛ من کنارتو باشم هر جای دنیا که باشه؛ شاد و خوشحالم.😊
_اینکه بله؛ ولی قبول کن امروز؛ خندیدنت فرق کرده.
_بابا من این همه زحمت می کشم که به روی خودم نیارم دلم تنگ شده. و تو به خاطرم ناراحت نشی.
_عزیزم؛ درست می گی. ولی من خوب می شناسمت. توقع ندارم که دلتنگ خانواده ات نشی.
راستش منم دلم برای همه شون تنگ شده. هم خانواده خودم؛ هم خانواده ی شما.
_آره واقعا دوری وغربت سخته. نمی دونم یلدا این همه سال چی کشیده.؟
_خدا بزرگه؛ به هر حال هر کس یک سرنوشتی داره.
_بله درسته، ومن چه سرنوشتِ شیرینی داشتم. هیچ وقت فکرش را نمی کردم؛ که خوشبختیم را کنارِ تو پیدا کنم.
بعد به چهره اش نگاه کردم وبا لبخند گفتم:
_باور کن؛ هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر خوب و مهربان باشی. ومن کنارت به آرامش برسم.
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم.
_قادر جان به خاطرِ همه خوبیهات ازت ممنونم. من را ببخش اگر لایق این همه خوبی نیستم.
برگشت به سمتم با لبخند گفت:
_فکر کنم زیادی خوشحالی به خاطر دیدن خانواده ات.😁
_نه عزیزم؛ جدی می گم. گاهی وقتها خودم را لایق این همه خوشبختی نمی بینم.
_بی خیال گندم جان؛ زیادی تعریف می کنی؛ نظر می خورم.😁
_الهی من دورت بگردم. الهی که همیشه سلامت باشی. هیچ وقت نمی تونم تصور کنم که خدای ناکرده....😔
_گندم جان راستی به مامانت اینا زنگ زدی. گفتی داریم میایم. شاید بخوان گاوی؛ گوسفندی؛ چیزی برامون قربونی کنند 😁
با حرفش خنده ام گرفت.
_مگه داریم از کجا میاییم؟😊
همیشه خوب بلد بود حرف را عوض کنه و من را از فکر های ناجور بیرون بیاره.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون