#گندمزار_طلائی
#قسمت_344
خیلی زود راه افتادیم.
به مینا خانم زنگ زدم و گفتم که چند روزی نیستیم.
تمام راه از خوشحالی؛ می گفتیم و می خندیدم.
وقادر مرتب به چهره خندانم نگاه می کردو لبخند می زد.
_می دونی چیه گندم جان؟ این چند وقته اصلا از ته دل نمی خندیدی.
حواسم بهت بود. دلم می گرفت، وقتی می دیدم خنده هات از ته دل نیست.
ولی امروز خدارا شکر داری از ته دل می خندی😊
_نه عزیزم؛ من کنارتو باشم هر جای دنیا که باشه؛ شاد و خوشحالم.😊
_اینکه بله؛ ولی قبول کن امروز؛ خندیدنت فرق کرده.
_بابا من این همه زحمت می کشم که به روی خودم نیارم دلم تنگ شده. و تو به خاطرم ناراحت نشی.
_عزیزم؛ درست می گی. ولی من خوب می شناسمت. توقع ندارم که دلتنگ خانواده ات نشی.
راستش منم دلم برای همه شون تنگ شده. هم خانواده خودم؛ هم خانواده ی شما.
_آره واقعا دوری وغربت سخته. نمی دونم یلدا این همه سال چی کشیده.؟
_خدا بزرگه؛ به هر حال هر کس یک سرنوشتی داره.
_بله درسته، ومن چه سرنوشتِ شیرینی داشتم. هیچ وقت فکرش را نمی کردم؛ که خوشبختیم را کنارِ تو پیدا کنم.
بعد به چهره اش نگاه کردم وبا لبخند گفتم:
_باور کن؛ هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر خوب و مهربان باشی. ومن کنارت به آرامش برسم.
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم.
_قادر جان به خاطرِ همه خوبیهات ازت ممنونم. من را ببخش اگر لایق این همه خوبی نیستم.
برگشت به سمتم با لبخند گفت:
_فکر کنم زیادی خوشحالی به خاطر دیدن خانواده ات.😁
_نه عزیزم؛ جدی می گم. گاهی وقتها خودم را لایق این همه خوشبختی نمی بینم.
_بی خیال گندم جان؛ زیادی تعریف می کنی؛ نظر می خورم.😁
_الهی من دورت بگردم. الهی که همیشه سلامت باشی. هیچ وقت نمی تونم تصور کنم که خدای ناکرده....😔
_گندم جان راستی به مامانت اینا زنگ زدی. گفتی داریم میایم. شاید بخوان گاوی؛ گوسفندی؛ چیزی برامون قربونی کنند 😁
با حرفش خنده ام گرفت.
_مگه داریم از کجا میاییم؟😊
همیشه خوب بلد بود حرف را عوض کنه و من را از فکر های ناجور بیرون بیاره.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_345
دیر وقت بود که رسیدیم. زینب توی بغلم خواب بود. انقدر شوق دیدن خانواده ام را داشتم که اصلا توی راه خوابم نبرد.
خانواده هامون توی کوچه منتظر نشسته بودند.
با دیدنِ ما بلند شدند وبه استقبالمون آمدند. هیچ وقت این قدر احساس دلتنگی براشون نداشتم.
حتی آبجی فاطمه و دخترها هم بیدار بودند. رفتیم داخل. چای تازه دم مامان آماده بود. دور هم نشستیم. کمی که صحبت کردیم. بابا گفت:
_بقیه اش را بگذاریم برای فردا. امشب را استراحت کنید. پاشو گندم جان؛ تا دخترت خوابه برید بخوابید.
خیلی خسته بودیم.
نفهمیدم کِی بیهوش شدم.
چند روزی که آنجا بودیم. مرتب دور هم بودیم. زینب هم انگار خوشحال بود. بچه ها دوره اش می کردند و براشون می خندیدو حسابی خودش را توی دلِ همه جا می کرد.
اصلا دلم نمی خواست دوباره ازشون دور بشم. ولی چاره ای نبود. بالاخره روز رفتن رسید. دوباره قادر گفت:
_گندم جان اگر دوست داری بِمون من تنها برمی گردم.
_نه اصلا حرفش را هم نزن.
هر جا باشی جای من هم آنجاست.
وسایلم را جمع کردم و از همه خدا حافظی کردم. توی چشمهای همه اشک جمع شده بود. بغضم را به زور؛ کنترل کردم. بچه ها هم از زینب دل نمی کَندند.
خلاصه سوار شدیم و مامان هایمان هم تا می تونستند؛ از محصولات مزرعه و نان وشیر مال محلی ماشین را پر کردند.
توی راه برگشت برعکس موقع رفتن؛ ساکت بودم.
بازهم باید به شهر غریب و دورافتاده ای می رفتم. که جز کنارِ همسرم بودن؛ حُسنِ دیگه ای نداشت.
و من این کنارِ همسرم بودن را به همه دنیا ترجیح می دادم.
سعی کردم دوباره بگم و بخندم تا قادر ؛ نگرانم نباشه.
چند روزبود که از آمدنمون می گذشت ولی از مینا خانم خبری نبود.
دلم از تنهایی گرفته بود.
تصمیم گرفتم خودم به دیدنش برم.
از شیرمال های محلی ؛ دست پخت گلین خانم چند تا برداشتم. زینب را آماده کردم.
رفتم طبقه بالا در زدم.
ولی وقتی در را باز کرد وتوی آن وضعیت دیدمش،جا خوردم.😳
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
درونِ این دلم عشقی نهفتم
کزان رو ساعتی راحت نخفتم
ولیکن در پسِ این دردو رنجم
جوانه زد دلم چون گل شکفتم
چو نامت بر زبانم می سرایم
رها گردم ز محنت چون که گفتم
الهی، این دلم بهر تو باشد
که جز تو برخودم یاری نجُستم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام صادق علیه السلام فرمود:
خداوند عزو جل كه فرموده است: از صبر و نماز كمك بگیرید، صبر، روزه است.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃
سلام محبوبم امام زمانم ❤
به قربان افطار و خرما و نجوای تو
سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو
کجا می نشینی اذان ها ، فدایت شوم
به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو😭
شاعر:پروانه غریبی
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_11.mp3
زمان:
حجم:
9.05M
شرح #دعای_روز_یازدهم
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_یازدهم
اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ، وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ، وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ، بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون