📌ارزش عفّت و پاكدامنى
🔻پاداش #مجاهد شهيد در راه #خدا، بزرگ تر از #پاداش #عفيف #پاكدامنى نيست كه قدرت بر #گناه دارد و آلوده نمى گردد، همانا عفيف #پاكدامن ، فرشته اى از #فرشته هاست.
🔺ما الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ.
📍#حکمت 474 #نهج_البلاغه #امیرالمومنین #علی علیهالسلام
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
⚜ثواب پیاده روی اربعین از نگاه امام صادق علیه السلام)
🔸 #امام_صادق می فرماید: کسى که با #پای_پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود، #خداوند به هر قدمى که برمی دارد یک #حسنه برایش نوشته و یک #گناه از او محو مى فرماید و یک درجه مرتبه اش را بالا مى برد،
🔸 وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو #فرشته را موکل او مىفرماید که آنچه #خیر از دهان او خارج میشود را نوشته و آنچه #شر و بد است را ننویسند.
🔸و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مىگویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهلبیت رسولش هستی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد کرد.
📗 ابن قولویه، کامل الزیارات ص۱۳۴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔴 #صدوبیستوهفت_روز_دیگر
💠 گاهی میتوانید با یک #ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوقالعاده و به #یاد_ماندنی کنید.
💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۷ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر بهجا بیارم بازم کمه ۱۲۷ روز دیگه روزیه که با یه #فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش #کادوی سادهای بگیرید.
💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر #لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت #جدید در زندگی مشترک میگردد.
💠 خانمها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان #خوشحال و شارژ میشوند.
@asraredarun
اسرار درون
🔴 #صدوبیستوهفت_روز_دیگر
💠 گاهی میتوانید با یک #ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوقالعاده و به #یاد_ماندنی کنید.
💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۷ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر بهجا بیارم بازم کمه ۱۲۷ روز دیگه روزیه که با یه #فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش #کادوی سادهای بگیرید.
💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر #لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت #جدید در زندگی مشترک میگردد.
💠 خانمها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان #خوشحال و شارژ میشوند.
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#صدوبیستوپنج_روز_دیگر
💠 گاهی میتوانید با یک #ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوقالعاده و به #یاد_ماندنی کنید.
💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۵ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر بهجا بیارم بازم کمه ۱۲۵ روز دیگه روزیه که با یه #فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش #کادوی سادهای بگیرید.
💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر #لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت #جدید در زندگی مشترک میگردد.
💠 خانمها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان #خوشحال و شارژ میشوند.
@asraredarun
#فرشته _کویر
#قسمت_33
با نگرانی شروع کرد به ذکر گفتن.
سر و صدای ورود مهمانها و سلام و احوالپرسی میآمد.
انگار همه نشسته بودند و که همه جاساکت شده بود. صدای یا الله گفتنِ حامدرا شنید.
"ایوای کی به حامد خبر داده
اینا چرا اینقدر شلوغش میکنند
مگه چه خبره ؟خدایا! کجایی ؟
هوامو داشته باش."
زانوی غم بغل کرده بود و زیر لب ذکر میگفت و منتظر بود که مهمانها بروند.
_فرشته چته تو؟اینجا چهکار میکنی؟
پاشو بابا ..مهمون ها منتظرتند.
_بیخود ...من از اتاق بیرون نمیام
با کسی هم کاری ندارم .
هر کی دعوتشون کرده خودش هم تحویلشون بگیره.
_فرشته لج نکن. چرا به بختِ خودت لگد میزنی .این همه من صبح برات از علی تعریف کردم .حالا باز اومدی تو اتاق
پاشو بیا زشته. تازه خواهرش هم اومده .نمیدونی چقدر مهربون و نازنینه.
_زهره تو رو خدا ولم کن .
_چی چی رو ولم کن.
پاشو پاشو. یه چادر خوشگل سرت کن ؛
عروس باید چایی بیاره .
_زهره....
_هه هه..... مگه دروغ میگم؟
_من جایی نمیام خودت پاشو برو.
انگار غم همهی عالم روی دلِ فرشته جمع شده بود.
دردِ عشقی که نمیتونست به زبون بیاره و دلگرمیاش به خوابی که دیده بود و وعدهی خدا و استخاره.
ولی حالا این وسط این خواستگارهای سمج رو چه کار کنه .
هنوز زهره سعی داشت با شیرین زبانی دلش را نرم کند ولی نمیدانست دلِ فرشته به هیچکس جز فرهاد راضی نمیشود.
فرهادی که حتی نمیدانست اورادوست داره یا نه.
فرهادی که 3 سال و اندی است از آتش عشقش میسوزد و هر بار که اورا دیده؛ آتش عشقش سوزانتر شده ولی از روی ایمان و حیا، هرگز به روی خودش نیاورده و نتوانسته عشقش را ابراز کند.
انگار این وسط فرشته بود که باید میسوخت و غم عشق و بیخبری و هجران ؛را تنهایی به دوش میکشید.
یک دفعه با خود اندیشید .
"اگه عشقم یکطرفه باشه!!
اگه من فقط دارم با خیالات زندگی میکنم و فرهاد حتی به من فکر هم نکنه ..اِی وای......خدایا!
اینهمه دردو چه کار کنم؟!
تا کی جلوی خواستگارها استقامت کنم؟!
اینو رد کنم. امیر رو چه کار کنم؟
چند وقتِ دیگه سربازیش تموم می شه
دیگه مامان و بابا حتما مجبورم میکنند باهاش ازدواج کنم.خدایا! خودت وعده دادی .کمکم کن"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته¬کویر
#فصل_دوم
#قسمت_41
واردِ خانه که شدند.
بچهها خواب بودند و خانمها منتظر نشسته بودند.
زهرا سریع به آشپزخانه رفت.
غذا را برایشان گرم کرد که مادر پرسید:
_فرزاد جان نمیخوای بگی چی شده؟!
_راستش یکی از دوستام تصادف کرده.
رفته بودیم بیمارستان.
الان هم آمدم یک کم وسیله بردارم برم شب پیشش بمونم.
_مگه کسی را نداره؟
_نه مادر جان فعلا کسی نیست .
تا ببینم؛ میتونم خانوادهاش را پیدا کنم.
_کدام دوستته؟
فرزاد کمی مکث کرد.
دلش نمیخواست بگوید ولی عادت نداشت جواب مادرش را ندهد.
_راستش فرهاد
با شنیدنِ اسمِ فرهاد نا خداگاه زهرا صدایش بالا رفت .
_چی... آقا فرهاد؟!
_بله متاسفانه
_حالا طوریش شده؟!
_فعلا بیهوشه. دکترها عملش کردند.
میگن نخاعش و سرش آسیب دیده.
امشب باید پیشش بمونم. شاید به هوش بیاد.
_آخه پس خانوادهاش؟
_زهرا جان اصلا ازشون خبر ندارم.
نه آدرسی نه شمارهای.
باید صبر کنیم تا صبح.
بعد روکرد به حامد.
_راستی حامد جان فردا از بچههای محل و در و همسایه یه پرس و جویی کن شاید یکی یه خبری از خانوادهاش داشته باشه.
_چشم داداش حتما.
و فرشته خودش را کنترل میکرد که چیزی نگوید.
درست حالا که داشت با دلش کنار میآمد.
حالا که مطمئن شده بود. علی به این وصلت راضی است.
حالا که تصمیم گرفته بود.
صحبتهای نهایی را با فرهاد بگوید.
حالا که داشت به یک زندگی جدید میاندیشید.
حالا که همه خانواده خوشحال و راضی بودند.
این چه امتحانی بود خدایا؟
لحظهها به کندی میگذشت و باز امشب خواب با چشمهای فرشته سرِ سازگاری نداشت.
و باز سجاده بود و مهر و تسبیح و نماز و دعا. مثلِ بیشترِ شبها.
و این بار فقط از خدا شفای جوانی را میخواست که در بیمارستان بینِ مرگ و زندگی است.
آفتاب که بالا آمد. بچه را راهی مدرسه کردند.
با مادر و زهرا راهی بیمارستان شدند.
فرزاد در راهرو بیمارستان قدم میزد.
بیتابیاش نشانه خوبی نبود.
با دیدنِ آنها سعی کرد آرام باشد ولی نمی شد.
جلو رفت و سلام داد.
_سلام پسرم چه خبر؟
نگاهی به فرشته انداخت که از شرم سرش را پائین انداخته بود و چیزی نمیگفت.
_خبری نشده. هنوز به هوش نیامده .
خیلی نگرانشم مادر .
تو را خدا براش دعا کنید.
دیگه منم طاقتم تمام شده.
_توکلت به خدا باشه .
شما با زهرا جان برید خانه یه چرت هم بخواب.
ما هستیم .به هوش آمد خبرت میکنیم.
_نمیشه مامان دلم اینجاست.
_فرزاد جان باید استراحت کنی .
دیشب تا حالا نخوابیدی برو مادر.
_باشه چشم پس شما حواستون باشه.
_برو خیالت راحت.
از پشتِ شیشه فرهادی را دیدند که بیهوش روی تخت افتاده و کلی دستگاه بهش وصل است.
مادر کتاب دعایش را در آورد. و مشغولِ خواندن شد که پزشکی وارد شد. فرشته هراسان جلو رفت.
_آقای دکتر حالش چطوره؟!
پزشک نگاهی به آنها کرد و گفت:
_شما چه نسبتی باهاش دارید؟!
فرشته به مادرش نگاه کرد و مادر سری به نشانه تایید تکان داد و فرشته سر به زیر و آرام گفت:
_قراره با هم ازدواج کنیم
لبخندی به لبان پزشک نشست.
_تبریک میگم.
ان شاءالله حالش خوب میشه.
از نظرِ پزشکی تا حالا باید به هوش آمده باشه ولی نمی دانم چرا مقاومت میکنه.
خواست به سمتِ اتاقِ فرهاد بره ولی انگار چیزی یادش آمده باشه .
برگشت وگفت:
_به نظرم بعد از معاینات بنده.
شما برید توی اتاقش و باهاش صحبت کنید.
شاید شنیدنِ صدای شما بهش کمک کنه
_کی من؟!
_بله دخترم
شاید به امید نیاز داشته باشه برای برگشتنش
و البته تا به هوش نیاد. ما نمیتونیم کامل از درمانش یا آسیبهایی که دیده
مطمئن بشیم.
پس اولین قدم برای بهبودیش به هوش آمدنشه.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رمان #فرشته کویر
در ویرایش این داستان هم
دوست عزیز و استاد بزرگوارم
کمک شایانی کردند،
همیشه مدیوم زحماتشون هستم🌺