مشاور خانواده| خانم فرجامپور
..C᭄• #تا_خدا_فاصله_ای_نیست #قسمت17 انگار یکی داشت باهام حرف میزد میگفت داری کجا میری؟ نه دوستی
..C᭄•
📌#تا_خدا_فاصله_ای_نیست
#قسمت18
بهم نگاه کرد گفت شیون احساس میکنم اضافه هستم تو این دنیا کسی منو دوست نداره گریه میکرد...
منم گریه میکردم گفت گریه نکن خواهر خدا هنوز تورو برام گذاشته فدات بشم از تُپلی بگو برام (برادر کوچیکم و ) گفت چیکار میکنه باشگاه میره درسهاش رو خوب میخونه...؟😔گفتم نه میگه بدون داداشم باشگاه نمیرم.. گفت نه بفرستش تنبل نشه ، مادر چی هنوز اون میاد خونه (منظورش پدرم بود) باهاش شوخی میکنه..؟!؟
😏گفتم نه کاکه الان کم باهم حرف نمیزنن حتی یه هفته به هم سلام هم نکردن... عصبانی شد گفت این چیکاریه مادر میکنه این یه مشکل بین منو اونه به مادرم ربطی نداره نباید اینطوری باهاش رفتار کنه...مگه نمیدونه که گناهه نباید اینطوری با شوهرش رفتار کنه مگه تو چیکارهای چرا بهش نمیگی؟گفتم چی بگم کاکه از وقتی رفتی دیگه کسی تو خونمون نمیخنده فقط صدای گریه مادرم میاد گفت بهش بگو که خواب احسان رو دیدم گفته با پدر خوب باشه باهاش مهربون باشه...✍🏼بعد گفت پاشو بریم تو راه هرچی پول داشتم یواشکی گذاشتم تو جیبش تو شهر منو یک جا پیاده کرد گفت برو خونه گفتم کاکه جان تو خدا بیا بریم خونه...
گفت کجا بیام قوربونت برم اگه الان بیام باید تا آخر عمر مثل یه ترسو زندگی کنم نه تو برو..😢ولی دلم نمیاومد تنهاش بزارم همش میگفت برو دیگه چرا نمیری از چشماش میخوندم که دلتنگ خونه هست گفت مادرو برام ببوس...
خواستم برم گفت هرچند ازش دلخورم ولی هرچی باشه پدرمه اونم بجام ببوس...رفت ازم دور شد ولی برگشت گفت این چیه گذاشتی تو جیبم به جای اینکه من به تو پول بدم تو پول به من میدی؟ عیبه بگیرش...