هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
میون کتاب امید
یه نفس آرزو می خوام!
یه دم از سادگی عشق
یه زمون زندگی می خوام....
لاله دهقان
Shaar9898❤️❤️❤️❤️
با نگاه گرمتان در این زمستان برفی زیبا باما باشید در کانال شعر🌹🌹( طعم گیلاس)🌹🌹...شاعری از تبار گندم زار جنوب شرق🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@shaar9898 لینک کانال
لطفا این بنر را در کانال و گروه های خودتان نشر دهید🌹
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#داستان_کودکانه
دانه گندم🌹
صدای مرغابی ها کنارِ برکه می آمد.
قورباغه با صدای بلند غور غور می کرد.
مورچه کوچولو از لای علف ها یک دانه ی گندمِ خوشمزه پیدا کرد.
با خوشحالی آن را بیرون کشید.
به طرفِ لانه راه افتاد.
برای خود آواز می خواند"مورچه می ره کار می کنه.
گندم ها رو بار می کنه.
تو لونه انبار می کنه."
زنبورک جلو آمد و گفت:" به به! چقدر قشنگ می خونی؟"
مورچه گفت:"سلام، ممنونم. شما دعوتی به لونه من، می خوام جشن بگیرم. آخه انبارم پر شده."
زنبورک گفت:" ببخشید سلام یادم رفت. سلام دوست خوبم حتما میام."
مورچه با خوشحالی خداحافظی کرد.
دوباره شروع کرد به خواندن.
موشی جلوی لانه اش نشتسه بود. تا مورچه را دید سلام کرد و گفت:" چقدر قشنگ می خونی."
مورچه جواب سلامش را داد و او را هم برای جشن دعوت کرد.
پروانه چرخید و چرخید.
بالای سرِ مورچه رسید و گفت:"سلام. به به! چقدر قشنگ می خونی."
مورچه با لبخند جوابش را داد و او را هم به جشن دعوت کرد.
همه به لانه مورچه آمدند.
مورچه با خوشحالی به آن ها خوش آمد گفت.
پروانه با خود گفت:" من که دانه گندم نمی خورم. مورچه چرا منو دعوت کرد؟"
زنبورک و موشی هم همین فکر را کردند.
مورچه؛ پنجره را باز کرد. به زنبورک و پروانه گفت:" بفرمایید."
آن ها کنارِ پنجره رفتند. پشت پنجره گل های زیبایی را دیدند.
مورچه گفت:" این گل ها را خودم کاشتم.
عطر و بوی خوبی دارند. امیدوارم که شهدِ خوشمزه ای هم داشته باشند."
پروانه و زنبورک، تشکر کردند.
بعد مورچه به انبار رفت. یک گردو را قِل داد و آورد. به موشی گفت:"این هم برای شما دوستِ خوبم."
برای خودش هم دانه گندمِ خوشمزه را آورد.
همه به باغچه رفتند و کنارِ هم روزِ خوبی داشتند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام دوستان وقتتون بخیر
سپاسگزارم از صبوری و همراهی شما 💐
ان شاءااله به زودی رمان جدید را شروع خواهم کرد✅
نیازمند دعای خیر شما هستم 🌹
#داستان_ کوتاه
دردِ سر🌹
گوشی تلفن را که گذاشتم؛ غمِ عالم به دلم نشست.
کاش می شد بهانه ای آورد. ولی مگر می شد زهره را دست به سر کرد؟
باید کاری می کردم که متوجه چیزی نشود.
چه کارسختی بود.
کاش حد اقل امروز نمی آمد.
به ساعت نگاه کردم، تا یک ربع دیگر می رسید. باید کاری می کردم. سریع از جا پاشدم و به اتاقم رفتم . اول ازهمه لباس هایی را که آماده کرده بودم؛ به داخل کمد برگرداندم. در کمد را بستم.
نوبتِ آشپزخانه بود. به آنجا رفتم و
ظرف های آماده شده را دوباره در کابینت چیدم.
مامان وبابا برای خرید رفته بودند.
گیج شده بودم دیگر نمی دانستم چه کنم که زهره بویی نبرد.
بالاخره آمد و از همان جلوی در شروع کرد به حرف زدن و آمار دادنِ اهالی محل.
خیلی سعی می کردم که همه چیز عادی باشد.
ولی از حالاتم متوجه شد و پرسید:
_طوری شده مریم؟
_نه چطور مگه ؟
_آخه یه جوری شدی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_نه خیالت راحت. می گفتی؟
ودوباره شروع کرد به حرف زدن . ولی معلوم بود شک کرده.
کلافه به ساعت نگاه کردم . درست یک ساعت بود که یک سره حرف می زد. و من اصلا نمی فهمیدم چه می گوید.
وقتی برای بار چندم به ساعت نگاه کردم.
مشکوک نگاهم کردو گفت:
_مریم تو یه چیزیت می شه.؟
ومن نگران بودم. یعنی اگر زهره می فهمید به فردا نکشیده همه محل را خبر دار می کرد.
هر طور بود طفره رفتم از جواب دادن.ودرست هنگامی که زهره داشت خدا حافظی می کردو در را برایش باز کرده بودم.
مامان وبابا میوه وشیرینی در دست واردشدند.
و زهره مبهوت به دستشان نگاه کرد و گفت:
_اِه مبارکه! پس خواستگار می خواد بیاد.
ومن جلوی در وارفتم و به چهره های غمگین مامان وبابا چشم دوختم .
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
ندارم در خور جانان، به جز یک جان ناقابل
اگر مقبول افتد آن، وجودم هم شود شامل
دعایم هست هرلحظه که این تحفه پذیرد او
و باشد قسمتم روزی، به دیدارش شوم نائل
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
در پناه خدای مهربون
اسوده بخوابید🌹
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
سلام صبح بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ امام علی علیهالسلام فرمودند:
قرآنى كه بر پيامبر نازل شد... عزتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند... .✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون