eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام طاعاتتان قبول درگاه حق باشد 🌸 هفته پرکاری بود یا بهتر بگویم پرعبادتی ☺️ شبهای پربار قدر وروز قدس ان شاءالله خداوند از همگی به شایستگی بپذیرد 🌺
4 خوب دوستان قرار بود درمورد نیازهای روحی مان فکر کنیم ☺️ خوب به نتیجه ای رسیدید؟ نیازهای جسمی که مشخصه نیاز به خوراک وپوشاک و....... این نیازها را حتما باید تامین کنیم بدون تامین این نیازها که نمی شه زندگی کرد می شه؟؟؟؟ خوب زیاد هم خودمان رابرای پیدا کردنشون خسته نمی کنیم وقتی نیاز به غذا داریم احساس گرسنگی می کنیم😔 وقتی نیاز به لباس بیشتری داشته باشیم احساس سرما می کنیم🤔 بقیه نیازها هم همین طوراست حالا یه سؤال مثلا ماه مبارک که روزه هستیم واحساس گرسنگی می کنیم وروزه هم هستیم ایا باید چیزی بخوریم؟؟ به اصطلاح ایا باید به نیازمان جواب مثبت بدیم؟؟؟ یه طور دیگه می پرسم ایا ما هرزمان نیازی را حس کردیم باید به ان نیاز پاسخ مثبت بدیم؟؟؟؟ خوب معلومه که نه 😊 در ماه مبارک رمضان روزه ایم پس چیزی نمی خوریم حتی اگر احساس گرسنگی شدید کنیم یا احساس تشنگی شدید داشتیم چیزی نمی نوشیم راستی چرا؟؟؟ خوب اب حلال وغذا هم حلال ماهم که تشنه وگرسنه 😔 چرا نخوریم؟؟؟؟ کمی فکر کنید وجواب بدید🌺 اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
هدایت شده از فرجام پور، ذخیره
_لذت قسمت7🌺 گفتم برم بیرون یه هوایی بخورم مامان وبابا وفرزانه خونه بودند وشام می خوردند . فربد هم که معلوم نبود کجاست😔 من که به فنا رفته بودم .اما نگران فربد وفرزانه بودم .😞 اخرش ایناهم یه کاری دست خودشون می دهند. .نوجوان هستند وسنشان حساس 😱 . هرچی به مامان هم می گم مراقبشون باشه انگار نه انگار . فقط فکر مهمونیهاش و دوستاشه. شاید عامل بدبختی منم مامانمه😡. بی تفاوت از کنارشون رد شدم که بابام گفت بیا شام بخور بچه..... رفتم بیرون چشمم رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم چشمم را که باز کردم نگاهم روی پرچم سیاهی ها بود .😊 ناخود اگاه لبخندی به لبم نشست وتوی دلم گفتم خداراشکر که یه محرم دیگه رو می بینم.☺️ حس عجیبی بود . رفتم سر کوچه که دیدم بچه های بسیج هنوز مشغولند . یعنی اینا خسته نمی شن؟🤔 روزوشب دارند کار می کنند. خوش به حالشون ولی من بین این بچه ها جایی نداشتم😔 دلم می خواست برم کمکشون مثل بچگی هام که همیشه توی هیئت کمک می کردم. اما چی شد؟ گرفتار این نفس اماره شدم امان از این نفس اماره چه به سرم اورده 😡 خیلی دلم می خواد که به حرفش گوش ندم اما دیگه ازمن گذشته این همه گناه مگه می شه؟😔 دیگه راه برگشت ندارم من غرق گناهم .غرق گناه🙊
سلام امشب باز دوباره غم مهمان دل بی کسم شده وباز احساس تنها شدن 😔 کاش هرماه رمضان بود وهرشب قدر دلم اکنده ازغم غم فراق مهمانی خدا چه زود بساط مهمانی خدا برچیده شد و چه زود ما ازمهمانی محروم شدیم دلم گرفته دلم ماه خدا می خواهد و شبهای قدر خدایا چگونه تحمل کنم تاسال دگر ومهمانی دگر منی که دراین مهمانی ناپاک امدم وناپاک می روم کاش دراین مهمانی رخ یار دیده بودم و دل یار به دست اورده بودم کاش می دانستم میزبان مرا بخشیده که می روم کاش می دانستم لایق نیم نگاهی ازیار شده ام افسوس ازحال دل زارم از درددل نهانم می دانم که نالایقم الوده امده والوده می روم ای یار مرا دریاب ای یار نظر بنما راضی نشو براین حالم درمانده مرانم درمانده مرانم تاصبح محشر ار خواهی بنشینم واشک ریزم تا یک نظری برمن از روی محبت اری این عید که درراه است عید همه خوبان است یارب نظری بنما دلها هم شادمان است شادی هزاران کن با ظهور دلدارم اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🌺تمنای وصال🌺 اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun
سلام وقتتان بخیر طاعاتتان قبول لحظات پایانی ماه مهمانی خدا ست وعید سعید فطر درراه است عید تان مبارک🌺 ان شاءالله عیدی همه مان فرج اقامون باشه🌸 اللهم عجل لولیک الفرج🌸
باادامه داستان چطورید؟ ان شاءالله درمورد اسرار درون بازهم بحث داریم به زودی✅
🌺قسمت8 من با این بچه هافرق دارم بابا ولشون کن 😢 باید برم یکی هم تیپ خودم پیدا کنم 👹 دوست داشتم برم و توی ساختن تکیه وبقیه کارا کمکشون کنم فکرکنم داشتند کلی لذت می بردند .😔 اما من چی این همه هوای نفسم رو پیروی کردم چی شد؟ این نفس اماره😡 هرچی دلش خواست بامن کرد. ونهایتش شکست ویاس بود وبدبختی وبی کسی.😞 کم از نارفیقا نکشیده بودم که. کم دچار عشق نافرجام وشکست عشقی نشده بودم که. کم بی ابرو نشده بودم که.😞 می دونستم همه ی محل من وبه چشم یه پسر بی بند وبار می دیدند حق داشتند این از کارهای خودم . اونم وضع خانواده ام .😔 نه من دیگه امیدی ندارم .من دیگه ادم نمی شم. من بین اون بچه ها جایی ندارم بهتره برم. یکی مثل خودم رو پیدا کنم .😞 راهم رو کج کردم یه سمت دیگه وبی هدف راه افتادم. به اون بچه ها غبطه می خوردم . چندقدم بیشتر نرفته بودم که صدای حمید راشنیدم _داداش فرهاد کجا می ری؟ وایسا کارت دارم.😳 از شنیدن صداش خوشحال شدم .😃 وبرگشتم سمتش. اسرار درون دلنوشته های تنها مسیری https://eitaa.com/asrar_darun