eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸با این تفاصیل لطف کنید و در اطرافیانتان صفراوی ها را شناسایی کنید😎 تا جلسه دیگر پرده از برخی اسرار این افراد برداریم👌
✅علم بی نهایت شیرین و جذاب است و هر چه بیشتر بدانید راحت تر دیگران را درک می کنید و می توانید ارتباط بهتر و موفق تری برقرار کنید✅
✅بر همه واجب است این علم را فرا بگیرند تا زندگی بهتری داشته باشند و مجردها حتما حتما باید قبل از ازدواج بتوانند طبع و مزاج خود و خواستگارشان را تشخیص بدهند. تا انتخاب صحیحی داشته باشتد. و حتما مشاوره طبع و مزاج شناسی انجام دهند✅
💞در بحث ازدواج خیلی خیلی مهم است که طبع و مزاج دو نفر شبیه به یکدیگر باشد وگرنه با خصوصیات کاملا متفاوت، مطمینا زندگی خوبی کنار هم نخواهند داشت👌
💞در یا نکات خیلی مهمی درباره انتخاب صحیح بیان می کنیم تا ان شاءالله، بتوانید انتخاب خوبی داشته باشید و ازدواجی موفق داشته باشید👏 پس حتما دوستان تون را هم به کانال دعوت کنیو تا از این تدریس های استفاده کنند. اجر همگی با خدای مهربان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞افراد با یکدیگر تفاوت دارد. پس در بحث همسرداری خیلی مهم است که هم طبع و مزاج همسر و هم زبان عشق او را بدانید✅
🔸تا بتوانید با بر طرف کردن نیازش عمری را در کنار هم با ارامش زندگی کنید✅ در کنارتان هستیم تا یاریتان کنیم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمامِ ذهنش درگیرِ زهرا شد. قیافه پاک و معصومش، هنگامِ پیاده شدن و خداحافظی کردن، یک لحظه هم ازجلوی چشمش دور نمی شد. کاش حد اقل یک جواب درست و درمان داده بود. ولی زهرا بی هیچ حرفی، فقط به یک خدا حافظی بسنده کرد و رفت. باز هم رفت. باز هم صحبت های بی نتیحه و بی جواب. کاش زودتر از این بلاتکلیفی رها شود. کاش زودتر به خوشبختی ای که سالها منتظرش بود برسد. پایش را روی گاز گذاشت و تا می توانست فشار داد. باید تمامِ این افکار را از ذهنش بیرون می ریخت. دستانش از عرقِ سرد، خیس شد. حتما بودنِ با دوستانش حالش را خوب می کرد. وقتی رسید هنوز کسی نیامده بود. اتومبیلش را پارک کرد و کنار رودخانه رفت. دست و رویش را با آب سرد شست. کفش و جورابش را در آورد و پاهایش را داخلِ آب گذاشت. چشمانش را بست. نفسِ عمیقی کشید. عطرِ خاکِ نم زده و علف های خیس، همراه نسیم خنکِ بهاری، مهمان جان و تنش شد. چه حسِ خوبی بود. همیشه طبیعت، برایش آرامش بخش بود. باز هم چهره زهرا مهمان ذهنش شد. حتما با زهرا خوشبخت می شد. زهرا بهترین بود. برای یک عمر زندگی. "یعنی به صحبت هام گوش داد؟ یعنی او هم به من و زندگی با من فکر می کنه؟ چرا نمی تونم مثلِ گذشته راحت باهاش صحبت کنم؟ چرا این قدر باهم تفاوت داریم؟ کاش زهرا کمی واقع بین بود و با من هم عقیده. حتما درست می شه. فقط کافیه خودم باهاش صحبت کنم. حتما قانع می شه. " با پاشیده شدن آب سردی روی بدنش، شوکه شد و از جا پرید. و صدای قهقه بچه ها که همه جا را پر کرد. اورا از افکارش بیرون کشید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490