eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳ امامزاده اسماعیل(علیه السلام) 🔸زیارت عاشورا 🔸دعای فرج 🔸تدریس طرح جامع تنهامسیر توسط خانم فرجام‌پور از اساتید و مشاوران تنهامسیر آرامش 🔸مشاوره رایگان 🔸آشنایی با اعضای جدید 🔸مشورت درباره برنامه‌های جدید دورهمی ۱۵
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳ #دورهمی_خواهران_تنهامسیری_شهریار امامزاده اسماعیل(علیه السلام) 🔸زیارت ع
سلام گلم 🍃شهریار نگین سرسبز غرب استان تهران🍃 و الان فصل گوجه سبزهای خوشمزه اش است👌 تشریف بیارید در خدمتتون هستیم✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز آن شب فرشته بود وسجاده ورازو نیاز با رفیق تنهایی هایش. ولی از پچ پچ های مامان وبابا فهمیده بود که اینها اصلا دست بردار نیستند . وفرشته دختری نبود که بتواند، روی حرفِ پدر ومادرش حرفی بزند. با خودش می اندیشید، "تازه بایستم که چی؟ چی بگم؟ بگم من عاشقِ پسری شدم که حتی چند ماه یک بارهم نمی بینمش.. اصلا نمی دونم من و می خواد یانه ؟ پدرومادرم خوشبختی منو می خوان می دونم.. هرکس هم که با رضایت پدرومادر ازدواج کرده خوشبخت شده ،همه اینا رو می دونم .علی پسرِ خوبیه .خانواده اش خوبند .با ایمانه،با اخلاقه، همه چی درست.... ولی فرهاد وچه کار کنم؟" صبح سرِ سفره صبحانه، مامان گفت: _فرشته خانواده آقای رسولی قراره فردا شب بیان وحرفهامون رو بزنیم .تو که حرفی نداری؟ _چی؟برای چی بیان؟! واز آشپزخانه بیرون رفت. ولی آن روز فریبا آمد و دوباره با مامان مشغولِ تمیز کردنِ خانه شدند . با چه ذوق وشوقی .... وفرشته با دلشوره وناراحتی دستش به کار نمی رفت . "خدایا خودم رو به خودت سپردم ، من دیگه کاری از دستم نمیاد ." تمام روز را در اتاقش با بغض نشست. هیچ کاری ازدستش نمی آمد ، حتی نتوانست کلمه ای با علی صحبت کند. خانواده هم که سکوت وجوابِ منفی اش را پایِ حیا یِ بی اندازه اش گذاشته بودند. هیچی، هیچی ، داشت عروس می شد . _فرشته خوبی؟ _سلام تو کِی اومدی ؟ _یعنی نفهمیدی ...!یه ساعته دارم با مامانت وفریبا حرف می زنم. _نه... _حالا چرا ماتم گرفتی ؟بابا دلمون گرفت .پاشو ببینم والا من اون موقع از خدام بود برام خواستگار بیاد ، حالا توناز گذاشتی . بیا برات کتاب آوردم .کتاب که دیگه دوست داری. _زهره دلت خوشه ها.... _می خوای بریم بیرون یه هوایی به سرت بخوره ؟بهار رو می بریم گردش خوبه؟ _نه خیلی ممنون حوصله ندارم. _باشه پس من می رم . این کتاب رو حتما بخون خیلی به دردت می خوره .... کارها رو که ریختی سرِ مادرت وفریبا حد اقل خودت یه کار مثبت انجام بده؛ _حوصله کتاب خوندن هم ندارم ، _فرشته یه چیزی بهت بگم؛ _بگو _زیبا را یادته توی مدرسه؟ _آره یادمه، _یادته عاشقِ یه پسره شده بود ؟ پسره اصلا خوب نبود ، ولی هرچی پدرومادرش گفتند. گوش نکرد .اون موقع پسر عموش هم خواستگارش بود .ولی زیبا دو تا پایش رو کرد توی یه کفش و گفت :همین ومی خوام که می خوام.خلاصه پدر مادرش مجبور شدند رضایت بدن ازدواج کنه ، الان 2 ساله برگشته خونه ی باباش ... توی دادگاه ها اسیره فقط 6 ماه زندگی کردند. مثل اینکه پسره عاشقِ یکی دیگه شده بود و حسابی زیبا را اذیت می کرده . آخرش هم زیبا مجبور می شه بر گرده خونه باباش .. الان هم پسره حاضر نیست طلاقش بده .وهر روز توی دادگاه ها اسیره بنده خدا ها آبروشون رفت. یادته فرشته ؛ چه قدر همه بچه ها بهش می گفتند : این پسره لیاقت نداره ،مواظب خودت باش .گوش نداد .... خیلی دلم براش می سوزه ،چند روز پیش که دیدمش ، خیلی لاغر شده بود . می گفت کاش حرفِ پدرومادرم را گوش می دادم . الان پسر عموش ازدواج کرده ، تازه یه پسرِ تپل وخوشگل هم داره ولی طفلک زیبا .... فرشته حواست باشه ، پدر ومادر که بدِ بچه شون رو نمی خوان، مطمئن باش که اگه ذره ای علی ایراد داشت ؛اصلا اجازه نمی دادند پا توی خونه تون بذاره .اشتباه نکن فرشته، مثلِ زیبا کم نیستندا، حواست جمع باشه. _می گی چه کار کنم؟ _هیچی فقط عاقلانه رفتار کن. این قدر هم خودت وخانواده ات رو اذیت نکن . وهمچنین این علی آقای بدبخت و دق نده،راستی این کتاب رو هم حتما بخون .آئینِ همسر داریه به دردت می خوره . 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
بالاخره شبِ موعود رسید دل تو دلِ فرشته نبود. "خدایا! امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟ یه عمر زندگی ،باید چه کارکنم ؟ اگه امشب با هم تفاهم کنند . همه چی تموم می شه . پس فرهاد چی؟ دلم رو چه کار کنم؟ خدایا! همه چیز رو به خودت می‌سپرم" مهمان‌ها آمدند علی با خانواده اش بودند. زهرا خانم و همسرش و زهره. مامان، فرشته را صدا کرد و فرشته با نگرانی چادرش را مرتب کرد و وارد پذیرایی شد و سلام گفت. خانم رسولی با خوشحالی فرشته را به آغوش کشید و گفت: _عزیزم بیا اینجا پیشِ خودم . و فرشته را کنارِ خودش نشاند و در تمامِ مدتِ خواستگاری دستِ فرشته بینِ دستهای گرمِ خانم رسولی بود . و هرچه محبت مادرانه داشت در نگاهش ریخته بود و تقدیم چهره معصوم فرشته می‌کرد . و فرشته با دلهره و سر به زیر چیزی از صحبتها نمی‌فهمید . همه‌ی صحبتها گفته شد .در آخر هم قرار شد یک ماهِ دیگر عقد و عروسی برگزار شود. وقتی همه صلوات فرستادند. انگار یک سطل آبِ داغ روی سرِ فرشته ریختند. "خدایا! یعنی همه چیز تموم شد ؟ دیگه آرزوهام و آینده‌ای که ساخته بودم کنارِ فرهاد تموم شد ؟ خدایا! چه کار کنم؟" بدنش داغ شده بود . سرش گیج می‌رفت و چشم هاش سیاهی می‌رفت. که خانم رسولی گفت: با اجازه بزرگترها، انگشترِ عروس خانم رو دستش می کنم. همه کف زدند. بعد دستانِ لرزانِ فرشته را گرفت و انگشتانش را از هم باز کرد . و انگشترِ زیبایی را که خریده بود دستش کرد. "وای خدا! دیگه از این بدتر نمی شه دیگه تموم شد" بقیه کادو‌ها را فاطمه باز کرد همراه با شلوغ‌کاری های زهره به فرشته تقدیم کردند .گفتند و خندیدند و زهره و فاطمه برایش کف می‌زدند ودریغ از حتی یک لبخند روی لبهای فرشته. حتی کادو‌ها را هم درست نمی‌دید. انگار این مهمانی تمامی نداشت. اصلا نمی توانست تحمل کند. بدنش هر لحظه داغ‌تر می‌شد و حالش بدتر .بالاخره مهمان‌ها رفتند .سریع خودش را به اتاق رساند و یک بالش زیرِ سرش گذاشت و چادرش رویش کشید و چشم‌هایش را بست. از زورِ سر گیجه نمی‌توانست چشمهایش را باز کند. سردرد شدید داشت . فقط سعی می‌کرد بخوابد؛ تا حالش بهتر شود. فریبا آهسته واردِ اتاق شد. وقتی دید فرشته خوابیده. چراغِ اتاق را خاموش کرد و در را بست و رفت. از زورِ سردرد وتب و لرز از خواب بیدار شد . در ان هوای گرمِ تابستانی این شهرِ کویری تنش مثلِ بید می‌لرزید. به خودش مچاله شد. اما لرزشِ بدنش نمی‌افتاد. خواست از جایش بلندشود و برای خودش پتو بردارد؛که حالتِ تهوعِ شدیدی به او دست داد. حتی نمی‌توانست چشمهایش را باز کند. با همان حالت تب و لرز چشمهایش را محکم روی هم فشار داد و دستش را روی سرش گذاشت تا دردِ سرش کمتر شود. اما دستش روی پوستِ داغِ پیشانی‌اش می‌سوخت و حس حرکت هم نداشت .صدای باز شدنِ در آمد و بعد از ان صدایِ مامان. _فرشته مادر، نمازت قضا نشه؟ ولی وقتی دید فرشته جواب نمی دهد. واردِ اتاق شدو با دیدن فرشته در آن حالت خیلی ترسید. _فرشته دخترم پاشو ببینم چی شده؟ چرا می‌لرزی؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫یک خبر خوب براتون دارم😍 چی می تونه باشه🤔⁉️ چند دقیقه وقت میدم که حدس بزنید👏👏👇👇 @asheqemola
سلام گلم ان شاءالله آخرتتون بهشت باشه😊 ممنونم دوره ها که کلا با تخفیف های عالی و باور نکردنی داریم ارائه می دیم خوش به سعادت کسی که از این تخفیف ها استفاده کنه☺️ چون واقعا باور نکردنیه👌 اما برای دهه کرامت یک عیدی دیگه براتون دارم😍 چی می تونه باشه⁉️🤔
💫دهه کرامت مبارک💫 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا السلام علیک یا فاطمه المعصومه 💥 به مناسبت دهه کرامت از تاریخ ۲۲ اردیبهشت تا ۲۷ اردیبهشت ماه کلیه مشاوره ها با ۲۰/۰ 🎁🎁👏👏 در زمینه👇 اعتقادی، خانواده، ازدواج، همسرداری، مشکلات زناشویی، تربیت فرزند، اصلاح مزاج، توسط خانم فرجام‌پور انجام می شود✅ آی دی جهت هماهنگی 👇 @asheqemola آموزش و و 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
البته فقط تا تکمیل ظرفیت هفته اینده تخفیف داریم👌 بجنبید تا ظرفیت تکمیل نشده😍👏👏 در خدمتتون هستم✅