eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅در وضو چه اسراری نهفته است؟ ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرمایند : شستن صورت ها و دست ها و مسح سر و پاها در وضو، رازی دارد. ◆ شستن صورت در وضو، یعنی خدایا! هر گناهی که با این صورت انجام دادم، آن را شست وشو می کنم تا با صورت پاک به جانب تو بایستم و عبادت کنم و با پیشانی پاک سر بر خاک بگذارم. ◆ شستن دست ها در وضو، یعنی خدایا! از گناه دست شستم و به واسطه گناهانی که با دستم مرتکب شده ام، دستم را تطهیر می کنم. ◆ مسح سر در وضو، یعنی خدایا! از هر خیال باطل و هوس خام که در سر پرورانده ام، سرم را تطهیر می کنم و آن خیال های باطل را از سر به دور می اندازم. ◆ مسح پا، یعنی خدایا! من از رفتن به مکان زشت پا می کشم و این پا را از هر گناهی که با آن انجام داده ام، تطهیر می کنم. 📚 من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۳۰۲ ‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨﷽✨ ❌نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟ ❇️آن مرد عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... ◀️عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار وخفیف بشوم... ❇️عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد... 👈آیاانسان نمی داندکه خدا او‌‌ را می بیند!!(سوره علق آیه ۱۴) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
🌹شیرین ترین عسل 🌹 در یک دشتِ زیبا وپر گل که چند درخت پیر هم در آن بود. زنبورهای عسل برروی یکی از درخت ها؛ کندوی عسل بزرگی ساخته بودند و باهم به ساختنِ عسل های خوشمزه مشغول بودند. یک روز یکی از زنبورها به نام وِزوِزی؛ گفت : _مزه عسل های ما تکراری شده . بهتره عسلی خوشمزه تر درست کنیم. ولی زنبورهای دیگر قبول نکردندو گفتند: _طعم عسل همین است و بس. وِزوِزی در دشت به پرواز در آمد. ودنبال گل های جدید می گشت. رفت ورفت ورفت تا چشمش به گل نسترنِ زیبایی افتاد. با خوشحالی به سمتِ گل رفت. اما تا خواست روی آن بنشیند. صدایی شنید: _از اینجا برو زنبور مزاحم. با تعجب به اطراف نگاه کرد که دید بلبلی به روی شاخه گل نسترن نشسته . وِزوِزی گفت: _من فقط می خواهم شطش را بِمکم با کسی کاری ندارم. بلبل مغرور گفت: _این گلِ زیبا برای من است. کسی حق ندارد به آن نزدیک شود. زود از اینجا برو. وِزوِزی با ناراحتی از آنجا دور شد. ودنبالِ یک گلِ دیگر می گشت که غوزه پنبه را دید و به سمتش رفت. کمی آن را بویید ولی بوی خوبی نداشت. می خواست برود. که صدایی شنید: _زنبور کوچولو بیا به ما کمک کن. به دنبال صدا گشت که دید مورچه های قرمز؛ می خواهند پنبه دانه ای را به لانه ببرند ولی زورشان نمی رسد. وِزوِزی با اینکه خیلی کار داشت وباید تمامِ دشت را می گشت؛ به کمکِ مورچه ها رفت و پنبه دانه را برایشان تا لانه برد. مورچه های قرمز از اوتشکر کردندو پرسیدند : _تو هم کاری داری که ما کمکت کنیم؟ وِزوِزیبا خودش گفت"این فسقلی ها چطور می توانند به من کمک کنند " بعد به مورچه ها گفت: _ شما نمی توانید به من کمک کنید . چون من دارم دنبال زیباترین وخوشبو ترین گل می گردم تا خوشمزه ترین عسل را بسازم. یکی از مورچه ها گفت: _خب من می دانم . که زیباترین وخوشبو ترین گل کجاست. بعد همراه زنبور راه افتاد واورا به کنارِ دشت برد. لابه لای گل ها گلی زیبا و خوشبو بود . وِزوِزی خوشحال شد.از شط گل مکید وبه لانه برد و توانست شیرین ترین و خوشمزه ترین عسل را بسازد. و متوجه شد که کمک کردنِ به دیگران؛ می تواند به نفع خودِ شخص هم باشد . وقتی زنبورها از عسل جدید خوردند. سعی کردند از آن به بعد از آن گل زیبا برای ساختنِ عسل استفاده کنند . (فرجام.پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگه مطمئن بودم که قادر فقط وفقط به فکر خوشی وخوشبختیِ منه. وآن روز؛ آن قدرحیرت زده شده بودم از فهمیدنِ اسراری از خُلقیات و زندگیش که برام مخفی مانده بوده . توی راه برگشت؛ ذهنم درگیربود. هنوز جای جای اون خانه قشنگ را در ذهنم مرور می کردم و از این که قراره بیام توی شهر وتوی اون خونه زندگی کنم، کلی ذوق داشتم . در رؤیاهای خودم غوطه ور بودم . سرم را به شیشه چسبانده بودم و برای خودم زندگی آینده ام را در کنارِ قادر، تصور می کردم .وقادر آرام رانندگی می کرد. هوای داخل ماشین گرم و مطبوع بود . بودن در کنارش بهم آرامشی داده بود. که جز به خوشبختی به چیزِ دیگه ای فکر نمی کردم. نگاهم را به بیرون دوخته بودم، ولی انگار چیزی نمی دیدم. چشمهام را روی هم گذاشتم و فقط آن خانه و خودم وقادر را تجسم کردم . با صدای آرام و لحن پر از محبتِ قادر چشمهام را باز کردم. که می گفت: _گندم جان رسیدیم😊 یه دفعه جا خوردم . اِی وای.... من خوابم برده بود😔 با خجالت بهش نگاه کردم و گفتم: _ببخشید من خوابم برد. با صدای بلند خندید و گفت: _خب؛ خوابت ببره این دیگه ببخشید داره ⁉️😊 سرم را پائین انداختم وگفتم: _نمی دونم چی شد که خوابم برد؟ نمی خواستم بخوابم. _می دونی چی شد ؟خیلی خسته بودی . صبح که زود بیدار شده بودی. خدا را شکر که راحت خوابیدی . خیلی نگرانت بودم . _آخه ... آن دفعه هم که سوار ماشینتون شدم خوابم برد.😔 _خوبه دیگه ماشینم برات حکم گهواره را داره . آن دفعه هم وقتی دیدم خوابیدی خوشحال شدم. چون می دونستم که خیلی خسته ای.😊 _جدی می گی😳⁉️ _بله که جدی می گم . دیگه واقعا نمی دونستم چی بگم . هر لحظه که می گذشت، انگار تازه داشتم قادر را می شناختم. واقعا من هیچی ازش نمی دانستم و با هر کلامش وهر رفتارش ؛ یک مجهول برام حل می شدو یه صفتش برام مشخص می شد. که سراسر خوبی ومحبت وعشق بود. ومن چقدر غافل بودم از این مردی که مردانه همیشه کنارم بود و هیچ وقت نمی دیدمش . بامحبتهاش بیشتر شرمنده می شدم. تا می دید ذره ای ناراحتی در چهره ام هست ؛ با سخنی وحرکتی ؛ خنده را روی لبهام می نشوند. تا خیالش راحت باشه ؛ گه گندمش خوشحال وشاده.😊 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
روزها به سرعت می گذشت و پاییز رنگهای زیبایی را که بر شاخسارِ درختان کشیده بود را جمع می کرد و در حالِ رفتن بود. هوا سرد شده بود. وخانواده ها ی ما در تدارک جشن عروسی. مامان وبابا وگاهی هم بابا تنها تقریبا هرروز برای خرید جهیزیه می رفتند. وخانواده قادر هم در پی تدارکات جشنی مفصل برای دردانه پسرشان. برق شادی را در نگاه تک تکشان می شد به راحتی دید.😍 دیگه هر روز قادر به دیدنم می آمد هر بار من را با کادوهایی که می آورد شگفت زده می کرد.😍 وهیچ وقت دستِ خالی نمی آمد . زندگیم رنگ وبوی تازه ای گرفته بود. وتازه معنی عشق واقعی را درک می کردم. عشقِ مردی که سالها عاشقانه؛ از دور مواظبم بود. وحالا تمامِ محبتش را در طبق اخلاص گذاشته بود و برام هدیه آورده بود. وچه شیرین بود؛ طعمِ عشقِ پاک وحقیقی. که تا اون موقع ازش بی بهره بودم. ومردِ با خدای من؛ چه خالصانه عشق و محبتش را به پام می ریخت. و من هر لحظه شاکر خدای مهربون بودم به خاطرِ داشتنش. آن قدر عشق و محبتش بی دریغ و بی ریا بود؛ که دورشده بود ازمن، تمامِ غم ورنج ودرد هایی که کشیده بودم. انگار روحِ زخمی و دردمندم؛ شفا گرفته بود از حضورِ این مردِ مؤمن. در کنارش که بودم ؛ همه ی غم هام ازیادم می رفت. ولی در خلوتم ؛ از یاد آوری خوبیهاش؛ از خودم شرمزده می شدم. من لیاقتِ این همه خوبی را نداشتم.😔 مثلِ رسمِ هر روز؛ عصر منتظرش بودم. همه اهل خانه از ذوقِ من برای دیدنِ قادر خبر داشتند و عصر ها که صدای در بلند می شد.کسی برای باز کردنِ در نمی رفت و من شتابان به سمتِ در پرواز می کردم. از وقتی قادر وارد زندگی ماشده بود. زندگی ما جانِ تازه ای گرفته بود. نه تنها من؛ بلکه مامان وبابا وبقیه هم از دیدنش به وجد می اومدند و از دیدن خوشحالی من همه شاد می شدند. آن روز هم با شنیدنِ صدای در ؛ به سمت در پرواز کردم و در را باز کردم ؛ که باز مثلِ هر روز؛ با لبخندی بر لب و دسته گل و کادو یی در دست وارد شد. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 آمدم امشب که با یادت شده گریان دلم در به در، در کوچه های بی کسی؛ حیران دلم مثلِ هرشب؛بینوا در کوی وبرزن گشته ام عاشقم؛ سرگشته ام؛مدهوش چون مستان دلم کاش پایان آید این دردم؛ رسد روزی وصال کزفراقت بی قرارم؛ می شود ویران دلم اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت ماندگار باشید وبرقرار التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ ❣پروردگارا 🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح 🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم 🔸کوله بارتمنایم خالی وموج 🔶سخاوت توجاری الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام صادق علیه السلام فرمودند:💚 عمويم عباس بن علی (عليه السلام) بصيرتی نافذ و ايمانی محكم داشت. همراه برادرش حسين جهاد كرد، به خوبی از بوته آزمايش بيرون آمد و شهيد از دنيا رفت. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚امام سجاد علیه السلام فرمودند:💚 فرمان خدا و طاعت او و طاعت کسی را که طاعتش را واجب کرده است، بر همه چیز مقدّم بدارید. ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔷 خیلی از دوستان تنهامسیری درخواست یه شماره کارت برای "کمک به سیل زده ها" رو داشتن، از طریق شماره زیر میتونید کمک های خودتون رو سریع و دقیق به دست سیل زده ها برسونید👇 شماره کارت سپه 5892 1012 4239 8663 سید محمد باقر حسینی مسئول تشکیلات جهانی 🔷🌷🌹🌷🔷
🍃✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨🍃 ✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨
جلسه ی قبل گفتیم خودخواهی هم خوبه✅ هم بد❌ ✔️⬅️ اون خودخواهی ای که باعث رشد و تعالی بشه خوبه 👌🍃 اما ✔️⬅️ خودخواهی که موجب نادیده گرفتن بقیه بشه بده👌🍂
💠 برای اینکه بتونیم اطرافیانمون رو درک کنیم , باید ←•خود خواه•→ """" نباشیم"""' 🌀'' 🔺باید به خودمون فرصت بدیم که دیگرانو ببینیم,,,,, 👌🔺 این موضوع کجا اهمیت پیدا میکنه ❓❓❓❓
👇👇✔️👇👇 خانواده 👆👆✔️👆👆
✔️⬅️ اونجایی که آدم میبینه ,⬅️ زن و مرد با هم متفاوتند 🚻 ⚫️🔴🔵 🔺حتی نسل جدید نسبت به نسل گذشته ,, بینشون تفاوتهایی هست ‼️‼️ ☘امام علی علیه السلام می فرمایند:↓ پدر ومادرها، تفاوتهای نسل جدید رو نسبت به نسل خودتون ملاحظه کنین👌 ببینین پدر و مادرهایی که با هم متفاوت بودن و یکیشون خودخواه بوده تفاوتهای خودش با همسرش رو نمیبینه و درک نمیکنه❌ 👆❌💢
🍃🌸🍃 🔺وقتی زن و مرد با هم متفاوت بودن و بخاطر «« خودخواهی »» این تفاوتها رو درک نکردن🚫⚜ یک عمری با هم زندگی میکنن ↘️↘️ اما همدیگه رو نمیشناسن😒 چرا ⁉️ ⏪ چون فقط «« خودشون »» رو دیدن🙄 فرصتی نداشتن برای دیدن شریک زندگی 😖👊
🔺وچقدر خوشبختن ❗️❗️ کسانی که ، اینقدر خود خواهی، آنها را نابینا نکرده که نتونن، همسرشون رو ببینن 😒👊 مثلا ⏬ خیلی از جوونها، که تازه ازدواج می کنند،💍 خیلیشون در اوایل ازدواج دچار مبالغه در""" غیرت """میشن 💔 💟🌀
🚻🔺قبلا هم گفتیم که غیرت خیلی شریفه مخصوصا در مرد √ اساسا یکی از ارکان قوام دهنده ,'"""خانواده"""" است و یکی از نیازهای روحی زن است ✅ ←غیرت → خیلی امر مهمیه
👌⬅️ گفتیم این غیرت که خیلی خوبه گاهی در جوان تازه ازدواج کرده , به افراط میرود !!!💢 ⬅️🔺چرا ❓❗️❓
👇✔️👇 چون تفاوتها رو نمیشناسه 👆✔️👆
باید بهشون گفت: خانمها در برخورد با مردها متفاوتن🔄🔘 آدمی که خود خواه نباشه ,میتونه این تفاوت را درک کنه 🔴♥️ 💟💠خانمهای تازه ازدواج کرده به این سادگی ,توجهشون به کسی جلب نمیشه❌🚻 🔷آقایان میتونن با آرامش بیشتری به همسرشون غیرت ورزی کنن که مبادا دچار غیرت ورزی نا بجا بشن ❌🚫