🍃 آیت الله بهجت(ره):
تمام سرمایه ما
نماز اول وقت است
که اگر بتوانیم آن را نگه داریم
توفیقات زیادی، نصیب ما خواهد شد...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
بعضیها مردم آزارند، یعنی مردم رو آزار میدند...
بعضیها هم هستند که پیامبر آزارند، امام آزارند، یعنی پیغمبر خدا و امام معصوم رو آزار میدند...
قرآن میگه حضرت موسی به قومش گفت:
"بابا شما که میدونید من پیغمبر خدا هستم، اینهمه معجزه از من دیدید، شما دیگه چرا منو اذیت میکنید".
وَ إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين (صف/۵)
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻪ ﻗﻮﻣﺶ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻯ ﻗﻮم ﻣﻦ! ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻰﺩﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ؟!" ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﻠﻮﺑﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻰکند.
حالا چرا موسی آزار دید؟؟!!
وسط آیه رو دقّت کنید (فَلَمَّا زَاغُوا...) میگه وقتی قومش از حق منحرف شدند، موسی آزار دید.
حالا فکر میکنی پیامبر آزاری، فقط برای بنیاسرائیل بوده؟؟!!
قرآن به مسلمونا میگه، شما دیگه مثل اونایی نباشید که موسی رو اذیت کردند:
يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ (احزاب/۶۹)
اى کسانى که ایمان آوردهاید، مانند کسانى نباشید که موسى را آزار دادند.
آخه قبلاً مورد داشتیم که پیغمبر خدا رو اذیت کردند:
وَ مِنْهُمُ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَلنَّبِيَّ... وَ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (توبه/۶۱)
و از آنها کسانى هستند که پیامبرِ خدا را آزار مىدهند... و کسانى که پیامبرِ خدا را آزار مىرسانند، عذابى پر درد در پیش خواهند داشت.
فکر نکنیم این اذیت کردن فقط مال اون قبلیها بوده، خیر!!!
ما هم، هر جا از حق منحرف بشیم، هر جا پامون رو کج بذاریم، پیغمبر و ائمه رو ناراحت میکنیم، اذیتشون میکنیم.
هر جایی که از حق منحرف بشیم، هر مسیر غلطی که بریم، هر گناهی که بکنیم، دل امام زمانمون رو به درد میاریم.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
پیامبر خدا علیه و آله السلام:
كسى كه پنج دانه خرما يا پنج گرده نان يا چند دينار يا درهم دارد و می خواهد آنها را به مصرف رساند،
در درجه اول، برای پدر و مادر خود خرج نمايد؛
در درجه دوم، براى خودش و زن و فرزندش،
در درجه سوم، براى خويشاوندان و برادران مؤمن
در درجه چهارم، براى همسايگان فقيرش
و در درجه پنجم، در راه خدا به مصرف رساند.
#تحف_العقول_ص٣٥٠
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
مشکلِِ بزرگ 🌹
در یک جنگلِ سرسبز و بزرگ حیوان های زیادی باهم زندگی می کردند.
بیشتر حیوانات خانه های خود را کنارِ رودخانه ساخته بودند.
و از آبِ آن برای آشامیدن و شست وشوی خودشان استفاده می کردند.
یک روز صبح که آقا قورباغه کنارِ رودخانه آمد تا در آ ن بپرد.
دید که رودخانه آبی ندارد.
دوستانش را صدا زد . همه آمدندو هر کس چیزی می گفت و نگران بودند.
وگفتند :اگر رودخانه آب نداشته باشد .
ما دیگر نمی توانیم اینجا زندگی کنیم.
کلاغِ سیاه گفت: من به بالای رودخانه می روم تا ببینم چه اتفاقی افتاده.
او رفت وهمه منتظر ماندند.
کلاغ برگشت وگفت:
دیشب که باران آمده .تخته سنگی از کوه جدا شده وجلوی راهِ آب را گرفته .
حیوان ها به دنبال کلاغ رفتند.
سنگی که در روخانه افتاده بود.
خیلی بزرگ بود. خرگوش ها وسنجاب ها و میمون ها هرچه تلاش کردند نتوانستند. سنگ را جا به جا کنند.
همه خسته وناامید شدند.
کلاغ رفت و خرسی را آورد.
همه ی حیوان ها با خرسی وارد رودخانه شدندو با هم سنگ را جابه جا کردند و آب رودخانه دوباره جاری شد.
همه خوشحال شدند و از خرسی تشکر کردند.
وبه خانه های خود برگشتند.
(فرجام.پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_400
برایش بستری آماده کردم و با افتخار شدم، پرستارش.😊
زینب سخت دلتنگ بود و از کنارِ پدرش جنب نمی خورد.
حسین اما این مدت اذیت شده بود.
بهانه می گرفت و بیشتر گریه می کرد.
همکار ها و همسایه ها به دیدنِش می آمدند.
لیلا کنارم ماند و همراه و همدردم شد.
کارِ خانه زیاد شده بود و بیتابی های حسین هم آزارم می داد.
ولی قادر در اولین فرصت پرسید:
_درست را چه کار کردی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_دیگه بی خیالش شدم. باشه برای بعد.
_نه گندم جان. الان امتحان های آخر ترمه نباید بی خیال بشی.
_آخه ...
_آخه نداره. مامانم اینجاست. منم که هستم. پس به درست برس.
_نمی شه قادر جان الان با این وضعیت، تمرکز ندارم. سلامتی تو واجب تره.
دلم می خواد زودتر خوب بشی. مثل روز اول.
_چه ربطی داره گندم جان. من خوبم.
تو نباید فرصت را از دست بدی.
چند ماه زحمت کشیدی. حالا می گی بی خیال.
هر چه گفتم،فایده نکرد و قادر اصرار به داشت که امتحان های آخر ترم را هم بدهم.
مرتب می پرسید:
_گندم الان داری چی می خونی؟
کدام کتاب را عقب افتادی؟
مجبور شدم تا دوباره کتاب ها را دست بگیرم. ولی دلم پیش قادر بود.
می دیدم که چطور داره درد می کشه.
هر کاری حاضر بودم انجام بدم ولی او ذره ای درد نکشه.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#نظر_شما
رمان گندمزار طلایی بسیار زیباست
خوش به حال گندم به خاطر این همسر
با ایمان و با اخلاقش
دلم برای پدر گندم خلی میسوزه
و هر بار یاد مهربانیهای پدر خودم میفتم
ان شاالله همه مردان میهنم اخلاقی همچون قادر داشته باشن
سلام ایام به کام
ممنونم از نگاه مهربانتان🌹
ولی همه مردانِ سر زمینم مثل قادر مهربانند 😊👌
مطمین باشید ✅
برای سلامتی مردان سرزمینم صلوات 🌸