eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام حسن عسکری (ع): 💧تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند. تحف العقول، ص489 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠 💎امام حسن عسکری (ع): 💧هیچ بلایی نیست مگر این که در پیرامونش از طرف خدا نعمتی است. تحف العقول: 520 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠 💎امام حسن عسکری (ع): 💧خشم و غضب کلید هر گونه شرّ و بدی است. تحف العقول: جلد2، ص302 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
نیز محضر خداوند است پس در جوین ، لفت ، پُست گذاشتن و ..... نیز باید را رعایت نمود. 👆 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
‍ ✨💝📖💝✨ ⭕️ مصیبتی به نام قرآن میگه: 📖 وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (یس/۶۸) 👈 ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺩﻫﻴﻢ، ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻭﺍژﮔﻮﻧﻪ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ، ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰِ ﻛﻮﺩﻛﻰ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﻴﻢ. ﺁﻳﺎ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﻤﻰﻛﻨﻨﺪ؟ ✍ "نُنَكِّسْهُ" ﺍﺯ ماده "ﺗﻨﻜﻴﺲ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻭﺍژﮔﻮﻥ ﻛﺮﺩن است، ﻭ در اینجا کنایه ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖِ ﻛﻮﺩﻛﻰ ﺍﺳﺖ. 🔹 آدم به سن پیری که نزدیک میشه، بدن یواش یواش شروع میکنه افت کردن.😔 🔹 ﺣﺮﻛﺎﺕِ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪ‌ﺟﻮﺋﻴﻬﺎیِ بچه‌گانه، و ضعفِ جسمانی شروع میشه. 🔹 ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﺣﻴﺎﺕ ﺍﺯ بچه‌ها ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﺟﺬﺍب و ﻗﺎﺑﻞ تحمله، ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮها ﺗﻨﻔﺮ ﺁﻭﺭ و چندش آور.😔 🔸 علمِ آدم ﺑﻪ ﺟﻬﻞ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻰ ﺗﺒﺪﻳﻞ میشه، 🔸 ﻗﺪﺭﺗﺶ 💪 ﺭﻭ ﺑﻪ ﺿﻌﻒ میره، 🔸 ﺳﻌﻪﻯ ﺻﺪﺭﺵ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺭﻧﺠﻰ تبدیل میشه،😳😔 🔸 ﺣﺴّﺎﺳﻴﺘﺶ ﺯﻳﺎﺩ ﻭ ﺍﺷﻜﺶ ﺭﻭﺍﻥ میشه😭 🔹 حتی گاهی اوقات بعضی‌ها خودشون رو نمیتونن نگه دارن، لذا مثل بچه‌ها براشون پوشک میبندن، ایزی لایف میکنن.😔 ✅ تو ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ "ﺍﺳﻴﺮ ﺍﻟﻠَّﻪ ﻓﻰ ﺍﻟﺎﺭﺽ" یعنی (ﺍﺳﻴﺮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ) ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ. 🗣 یه خورده بیشتر هوای بزرگترامون رو داشته باشیم. ☝️ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺟﻤﻠﻪ "ﺍﻓﻠﺎ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ" انتهای آیه، داره ﻫﺸﺪﺍﺭ ﻋﺠﻴﺒﻰ به ماها میده. 📢 ﺑﻪ ما ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ میگه: 👈 ﺍگه ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ، امانتی و ﻋﺎﺭﻳﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﺳﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﻤﻰﺷﺪ، پس فکر کنید، بفهمید کار دستِ یه نفر دیگه است. کار دست اون بالایی است. 📢 ﺗﺎ ﺑﻪ این ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻧﺮﺳﻴﺪﻳﺪ بار خودتون رو ببندید. و برا آخرتتون یه کاری کنید. عبادت در جوانی می‌برد دل که نیرو و نشاطی هست حاصل نه هنگامی که در رفتن به مسجد وضویت می‌شود ده بار باطل 🌺 *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* 🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
به نام خدا نانِ دوستی 🌹 روزی روزگاری در یک مزرعه بزرگ که یک خانه چوبی قشنگ در آن بود. پیرمرد وپیرزن مهربانی زندگی می کردند. آنها باهم برای به دست آوردن محصول ِگندم خیلی زحمت می کشیدند. گاهی همسایه ها هم به کمک انها می آمدند. تابستان بود وباید محصول گندم را دِرو می کردند. اما وقتی پیرمرد به مزرعه رفت، در اولین قدم ، سوراخِ بزرگی دید. با تعجب به آن نگاه کرد. ولی چند قدم آن طرف تر هم باز یک سوراخِ دیگر بود. او فهمید که موش ها به مزرعه حمله کرده اند. و اگر جلوی آنهارا نگیرد حتما تمام محصول او را نابود خواهند کرد. با بیل دنبالِ موش ها افتاد . اما موش ها از دستش فرار می کردند ودر سوراخ ها پنهان می شدند. همسرش همسایه ها را خبر کرد. انها هم بیل به دست آمدند و دنبال موش ها کردند. وبالاخره توانستند موش ها را بگیرند. و بیرون از مزرعه جایی دور رهایشان کنند. وبعد همه به کمک پیرمرد آمدند و گندم ها را دِرو کردند. پیرزن هم با آردِ حاصلِ از گندم ها برای همه همسایه ها نانِ شیر مال پخت . وهمه از خوردنِ آن نان های خوشمزه لذت بردند. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساعتی بعد همه باهم به مزرعه رفتیم. دلم می خواست مثل خوابی که دیده بودم توی مزرعه دورِ خودم بچرخم. نفس عمیقی کشیدم. عطر زمین نمدار و علف های تازه مشامم را پر کرد. با کمک آبجی فاطمه زیر اندازی پهن کردیم. یک پتو هم چند لا کردم و پهن کردم. قادر با زحمت روی آن نشست. بچه ها با ذوق و شوق شروع به دویدن کردند. مامان حسین را بغل کرد و کنار جوی آب رفت. کنارِ قادر نشستم. خوشه های گندم طلایی شده بود. آنقدر زیبا بود که دلم نمی خواست لحظه ای چشم ازشون بردارم. آبجی فاطمه سبدی برداشت و به طرف بوته های گوجه وخیار رفت. اصلا نفهمیده بودم کِی این مزرعه، به بار نشسته بود. هر چیز بود، همه زحمتِ آبجی فاطمه و محمد بود. از سبدِ کنارِ دستم ظرفِ تنقلات را بیرون آوردم و مقداری در بشقابی ریختم و نزدیک قادر گذاشتم. با تعجب نگاهم کرد و گفت: _خوبی؟ خندیدم: _خیلی خوبم. امروز خیلی خوشحالم. چون فهمیدم خوشحالی بابا بسته به خوشحالی ماست. _خداراشکر که خوبی. راستش این مدت می خواستم باهات حرف بزنم ولی حالت خوب نبود. الان که بهتری یه چیزهایی را باید بهت بگم. راستش گندم جان، توی این مدت چند بار اداره سر زدم. قرار شد یک شغل اداری بهم بدن. دیگه نمی تونم سر مرز خدمت کنم. با این وضعت پاهام. چند روز ِ دیگه باید برم و یه سری کارهای اداری را انجام بدم و وسایلمون را هم جمع کنم بیارم. برای همیشه همین جا بمونیم. کنار خانواده هامون.😊 از شادی یک دفعه فریاد زدم: _وای قادر راست می گی؟ یعنی تمام شد؟ دیگر از اینجا دور نمی شیم؟ یک دفعه یاد بابا افتادم و روزهای آخرش که آرزو داشتم کنارش باشم ولی نشد. دوباره بغض کردم و اشکم سرازیر شد. قادر با تعجب نگاهم کرد و گفت: _گندم؟ دیگه چرا گریه می کنی؟ _چیزی نیست. اشکهام را پاک کردم و پاشدم رفتم کنارِ جوی آب و صورتم را با آب سرد شستم. قادر راست می گفت"بابا هیچ وقت فراموش نمی شد. فقط باید این واقعیت را می پذیرفتم که دیگه بین ما نیست" کاش می تونستم. ولی باید سعی خودم را می کردم. توکل کردم به خدا و ازش خواستم کمکم کنه. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم. دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز. چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق. این آتشِ عشق هرگز نشود فروکش. تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش، چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد. یارب چه کنم تا لایق دیدارِ تو گردم. رحمی بنما چو پروانه سرگردان و شب گردم. گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو هرگز نروم من ز درت، چون محتاج نگاهت هستم و هر چه کنی برمن زار تصدق. اللهم عجل لولیک الفرج🌸 درپناه خدا حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبح بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:💚 كسى كه دوست دارد خندان و با روى گشاده خداوند را ديدار كند، بايد از محبّت و ولايت على بن موسى الرضا (ع) بهره مند باشد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃﷽🍃🌸 دیدم مناسبی نداره..😔 به عنوانِ امر به معروف گفتم: «خانم ببخشید، حجابتون رو درست کنید».🙁 گفت: «شوهرم راضیه که باشم».😧😳 گفتم: «شوهرت راضیه. خدایِ شوهرت چطور؟»😔 👇👇 وَاللهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ، إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ (توبه/۶۲) 💢 شایسته‌تر این است که و پیامبرش را راضی کنند، البته اگر دارند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻فلسفه حجاب در قرآن🔻 👩‍💼👩‍🔧 خانمی که میگی چرا مردای فاسد و هیز بهم ‌متلک میندازن...😢😰 👩‍🎓 👩‍🏫 خانمی که میگی چرا تفاوت منِ تحصیلکرده رو با یه زن فاحشه نمیفهمن...😥😓 👩‍⚕ خانمی که از نگاهِ سنگینِ مردای نامحرم شکایت داری...😨 قرآن چاره‌ی کار شما رو ۱۴۰۰ سال پیش گفته:👇️ 🕋 یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلاٰ یُؤْذَیْنَ. (احزاب/۵۹) 👈 ای پیامبر! به همسران و دخترانت، و به زنان مؤمنان بگو: «چادرهای بلند بر خود بیفکنند. این عمل مناسب‌تر است، تا به و شناخته شوند، و موردِ قرار نگیرند». 📣📣... یعنی زنان و دختران... ☝️ اگر بخواهند از متلک‌ها، تهمت‌ها، تهاجمها و تهدیدهای اراذل و اوباش، و افراد آلوده و فاسد و هرزه در امان باشند، 👈 باید خودشون رو بپوشونند. ☝️ چون سرچشمه‌ی بسیاری از مزاحمت‌های هوسبازان، «نوعِ لباس و پوششِ زنان و دختران» است. یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ👈 خانومها حجابشون رو درست کنند. فَلاٰ یُؤْذَیْنَ👈 تا اذیت نشن. 📛 بدحجابی، بطور طبیعی باعث تحریکِ شهوتِ دیگران میشه، 👈 و وقتی شهوت تحریک شد، اهانت و آزار و اذیت و آبروریزی به دنبال داره... 🙏 خواهرم! ⛔️ با ، بهانه به دست بیماردلان و مزاحمانِ عفّت عمومی نده. بلکه با فاطمی، فرصتِ مانور رو از هوسبازان و بیماردلان بگیر. ، ، ، ، ، ، ، ، ، . اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* 🌸http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌸🍃🌸🍃 خودتون و خانواده‌تون رو از آتش حفظ کنید. قرآن میگه: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ (تحریم/۶) ای مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگها هستند حفظ کنید. پدر!! مادر!! شما مسئولید... آی پدر و مادری که خبر داری بچه‌ات با جنس مخالف دوسته، و هیچی بهش نمیگی... آی پدر و مادری که میدونی بچه‌ات تو راهِ خلاف داره قدم بر میداره، و هیچی بهش نمیگی... آی پدر و مادری که میدونی بچه‌ات رفیقای ناباب داره، و هیچی بهش نمیگی... آی پدر و مادری که میبینی بچه‌ات نماز نمیخونه، و هیچی بهش نمیگی... شما مسئولید!!! والدین، به خصوص پدرانی که به حلال و حرامِ کارهای اهل خانه‌شون توجه ندارند، بیشتر حواسشون رو جمع کنند. حق زن و بچّه فقط این نیست که خونه خوب، ماشینِ خوب، غذای خوب و ... براشون تهیّه کنی!! اینا خیلی خوبه، امّا مهمتر از اینا این هست که، به فکر آخرتشون باشی، مراقب غذای روحشون باشی، مراقب تربیت صحیح اسلامی‌شون باشی. یک کلام مراقب دینشون باشی. و این مسئله رو باید حتّی قبل از ازدواج، از موقع انتخابِ همسرِ با ایمان، و بعد موقع تولّد فرزندان و... با برنامه‌ریزی دقیق دنبال کرد. این حرف قرآن رو آویزه گوشمون کنیم: "قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ" به فکر خودتون و خانواده‌تون باشید. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨﷽✨ ✍نقل ‌است‌ که :دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . . در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است! ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه . . . مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد💞 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
شکلات 🌹 صدای زنگِ بلند شد. خانم معلم از کلاس بیرون رفت. بچه ها هم به دنبالش از دربیرون رفتند. مریم دفترش را در کیف گذاشت. زیپ کیفش را بست، چشمش به چیزی زیر میز افتاد. خم شد و زیر میز را نگاه کرد. مدادِ زهره روی زمین افتاده بود. آن را برداشت. خوب می شناختش. چند روز پیش زهره این مداد را خریده بود. یک عروسکِ کوچکِ زیبا بر سرِ مداد بود. او هم آرزو داشت که یکی مثلِ این داشته باشد.سر و صدای بچه ها از راهرو و حیاط به گوش می رسید. کیفش را روی دوشش انداخت. با سرعت از کلاس بیرون رفت. دنبال زهره گشت تا مدادش را بدهد. زهره را دید که از حیاطِ مدرسه بیرون رفت. دنبالش دوید. ولی زهره سوارِ ماشینِ پدرش شد و رفت. مجبور شد مداد را با خودش به خانه ببرد. بعد از ناهار، دفتر و کتابش را در آورد. مدادش را برداشت که مشقش را بنویسد. چشمش به مدادِ زهره افتاد. به طرفِ آشپزخانه نگاه کرد. مادرش، مشغولِ شستنِ ظرف ها بود. مداد را در دست گرفت و نگاه کرد. با خودش گفت"هیچ کس نمی داند که مدادِ زهره را پیدا کردم. پس باید برای خودم نگهش دارم" صدای مادر به گوشش خورد: _مریم جان، بیا بشقابِ مینا خانم را ببر بده. مداد را در کیفش پنهان کرد. مادر بشقابِ مینا خانم را که برایشان حلوا آورده بود، شسته بود و در آن شکلات گذاشته بود. مریم بشقاب را گرفت و برد. به مینا خانم داد و برگشت. دوباره دستش را در کیفش کرد و مداد را برداشت. دلش می خواست مداد را برای خودش بردارد. مداد را روی دفترش گذاشت تا مشق بنویسید. ِمادرش کنارش آمد وگفت: _مریم جان این شکلات ها هم برای تو. مریم نگاهی به شکلات ها کرد. از همان شکلات هایی که برای مینا خانم برده بود. خوشگل و خوشمزه. یادِ مداد افتاد. "خوب شد که مامان مداد را ندید" زود مداد را در کیفش گذاشت. بعد آن را از خود دور کرد و شروع کرد به نوشتنِ مشق هایش. فردا صبح از همیشه زودتر آماده شد و به مدرسه رفت. هنوز زنگ نخورده بود که زهره وارد حیاط مدرسه شد. با لبخند به طرف زهره رفت. مدادش را به طرفش گرفت و گفت: _دیروز این را جا گذاشتی. زهره از او تشکر کرد و مدادش را گرفت. وقتی به کلاس رفتند. خانم معلم برای بچه های زرنگِ کلاس جایزه گرفته بود. وجایزه مریم یک مدادِ عروسکی قشنگ بود. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُشتم را از آبِ خنکِ جوی پر کردم و به لبهام نزدیک کردم وگفتم: _السلام علیک یا ابا عبدالله. همیشه یاد امام حسین دلم را آرام می کرد. همان جا نشستم و به آبِ روان خیره شدم. زینب از پشتِ سرم بغلم کرد وخندید. برگشتم به سمتش، با صدای بلند می خندید. لبخند به لبم نشست و محکم بغلش کردم و بوسیدمش. باید مثلِ قبل مادری مهربان می شدم. از آبِ خنک به صورتش زدم و بعد هم گذاشتمش زمین و باهاش دنبال بازی کردم. بچه های آبجی فاطمه هم آمدند. مثلِ قبل همه باهم، با صدای بلند می خندیدیم و دنبال بازی می کردیم. مامان و قادر، تماشامون می کردند. حسین هم دوست داشت چار دست وپا بیاد که مامان نگهش داشته بود و قادر بازیش می داد. بعد از مدت ها حسابی از ته دل خندیدیم. ولی نه. ته دلم یادِ بابا بود. چند روز بعد قادر با یکی از همکارهاش رفتند شهرِ مرزی و دو روزی نبود. دلم براش تنگ شده بود. شاید لازم باشه که گاهی عزیزانمون از ما دور باشند تا قدرشون را بدونیم و بفهمیم که چقدر وجودشان برامون نیازه. کاش همیشه قدر هم را بدونیم. قدر باهم بودن. قدر محبت. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
وقتی برگشت، وسایلمون را هم با خودش آورده بود. با دیدنِ آنها نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم. دیگه از مامان دور نمی شدم. خانه شهر را اجاره داده بودیم. وسایلمون را که خیلی هم نبود، توی یکی از اتاق ها گذاشتیم. مامان خوشحال بود. گلین خانم و لیلا آمدند و از ما خواستند که وسایلمان را ببریم خانه آنها؛ ولی قبول نکردم و گفتم شاید برگردیم شهر. ولی قادر گفت: _نه دیگه هیچ وقت از خانواده هامون دور نمی شیم. گفتم: _کارت چی می شه؟ خندید و گفت: _نگران نباش. فکر آنجا را هم کردم. می رم و برمی گردم. بگذار سختی راه برای من باشه؛ ولی شما رنج دوری را نکشیدید. دلم نمی آمد توی این راه اذیت بشه. ولی اصرار های من فایده نداشت. بالاخره بعد از چند سال، برای همیشه برگشتیم روستا. کنار عزیز ترین هامون. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 ندارم در خورِ یارم بجز یک جانِ ناقابل که گر امضا کند نذرم؛وجودم هم شود شامل الهی که پذیرا باشد این تحفه ز درویش که رسم است بزرگان، پذیرند از دلِ ریش اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون بهشت دلتون ارام خانه هاتون گرم حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚 از كمال مردانگى است كه حقّى را كه بر گردن ديگران دارى، فراموش كنى و حقّى را كه ديگران بر گردن تو دارند، به ياد داشته باشى. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا