eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔑 یه توصیه که خیلی مهمه: 🔺سعی کنید خانوادگی برید روضه و هیئت؛ چقدر خوشبخت و نورانی میشن این خانواده! 🔺وقتی نشستین تو خونه؛ یک نفر بگه پاشیم با هم بریم روضه این ده شب، خانواده حسین آوارگی کشیدند ما بشینیم تو خونه؟😔😢 🎴تو صحرای محشر که با خانواده وارد بشی یه مادری میاد جلو و میگه اینا خانوادگی آواره حسين من میشدن😭 ⚖اینا نباید اینجا معطل بشن! ➖روزی که مادر بچش رو رها میکنه، مرد از زنش فرار میکنه مرد زنشو رها میکنه شما رو خانوادگی میبرن بهشت فکرشو بکنيد! 🌌🎆〰〰🌌🎆
🔹یا ابا عبدالله به ما نگاه کن!😭 اصلا از این به بعد نگو من میخوام یه خانواده خوبی داشته باشم بگو 👈میخوام خانواده ولایی داشته باشم. 🔔چون که صد آمد نود هم پیش ماست! ➖💕خانواده ولایی اینقدر به هم علاقمند میشن که قابل بیان نیست! ➖💕مهر و محبت و عاطفه بین خانواده ولایی بسیار زیاده 💢اگه دنبال مهر و محبت نیستین اصلا سراغ این بحث نیاید. ⭕️🔴
📜 امروز میخوام یاد اون مسلمی بکنم که از اول از بابا جدا نشدن و هرجا رفتن این بچه ها با بابا بودن😭 ➖وقتی مسلم رو محاصره کردند گفت خدايا من این بچه ها رو چیکار کنم؟! دستشونو گرفت برد در خونه شعیب قاضی ملعون گفت این بچه ها پیشت امانت تا وقتی امام حسین اومد اونها رو تحویل اباعبدالله بده میبینی که من تنها شدم و معلوم نیست چه سرنوشتی خواهم داشت! 😭🌺😭🌺 🔺بچه ها رو امانت داد 🔺ولی اون ملعون به محض شهادت مسلم بچه ها رو کت بسته تحویل عبیدالله داد 😭😭😭 نمیدونم تعزیه دو طفلان مسلم شرکت کردید یا نه تعزیه واقعا غوغاست 😭😭😭
➖🔹وقتی بچه ها متوجه شدند این خداحافظی و وداعه 😭شروع کردند به بی قراری 😭مدام این بابا رو بغل میکرد و اون بغل میکرد در نهایت کوچيکه رو سپرد به بزرگتره ➖✅🔹میخوام به مسلم بگم تو هم صحنه خداحافظی داشتی لااقل جلو چشمت به بچه ها حمله نکردن 😭مسلم جان جلو چشم ابا عبدالله به خیمه ها حمله کردند . . . . . . بلند شد، نحیف و مجروح به نیزه ای تکیه زد و گفت نامردا جلو چشم من به بچه ها حمله نکنید! 🔴🔺🔺🔻 ....الا لعنت الله علی القوم الظالمین ....
وصل الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip-KoodakZibayeDaroon-64k.mp3
2.25M
🎵مراقب کودک زیبای درونت باش! 🔻بیایید کودکی خودمان را حفظ کنیم .. #کلیپ_صوتی @Panahian_ir
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🔘 متاسفانه با خبر شدیم که یکی از مشاورین خوب کانال تنهامسیر آقای "مصطفی جمال پور" در اثر سانحه تصادف به رحمت خدا رفتن ایشون از مشاورین خوب ما در زمینه مسائل طبی بودن و از افراد انقلابی و مومن به خانواده ایشون و به همه تنهامسیری ها تسلیت عرض میکنیم... خیلی خوب بودن ایشون...😭 ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ شادی روحشون صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم ⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
به نام خدای مهربون❤️ همفکری👌👌 توی یه روستای باصفا ،حسن اقایه مزرعه بزرگ داشت . حسن اقاتوگوشه ی این مزرعه یه لونه ساخته بود وازچندتامرغ وخروس نگهداری میکرد،🐔🐔🐥🐧🐦 صبح هاخروس باصدای خوشش اهالی خونه روازخواب میکرد،🐔🐧🐦 هرروزصبح حسن اقا،میرفت شیرگاوهارومیدوشید.🐂🐄🐂🐂 به لونه مرغ وخروسهاسرمیزد تخم مرغها روجمع میکرد. درلونه روبازمیکرد ومرغ وخروس ها رومیاوردبیرون 🐓🦃🐓🦃 اونهاهم خوشحال میرفتن ،توباغچه وشروع میکردن علف های توباغچه روخوردن😊😊 جوجه هادنبال هم میکردن و باهم بازی میکردن وخوشحال وشاد بودند🐥🐥🐥 عصرکه میشد حسن اقامیومد واونهارو میبرد تولونه شون.؛🙏🙏 مرغ وخروس ها وجوجه کوچولوهاانقدرخسته بودن که تاپاشون به لونه میرسید زود خوابشون میبرد😊😊 یه شب که همه توخواب نازبودن یکدفعه مرغ وخروس ها یه صدایی شنیدن وباترس ازخواب پریدن😲😲😲 جوجه هاازترس جیغ میکشیدن وزیربال وپرمامان مرغهاشون قایم شدن؛؛🐥🐥🐥🐥🐥 مرغ وخروس هاهمینطورکه ازترس بالاوپایین میپریدن، یکدفعه دیدند یه روباه اززیرزمین اومدبالا ، ویه مرغ روبه دندون گرفت ورفت. بقیه مرغ وخروس هاازترس دادوفریادمیکردن 😱😱😱 حسن اقاازخواب بیدارشد ورفت سراغ لونه مرغها که دید ای دادبیداد یکی ازمرغها نیست😫😩😫 حسن اقاخیلی ناراحت شد!! وصبح یه تله درست کرد وگذاشت دم درمرغدونی😁😁😁 دوشب بعد دوباره سروصدااومدو روباه اومد ویه مرغ دیگه گرفت؛ ورفت 😭😭😭 ازاون روزبه بعددیگه اقاخروسه اوازنمیخوندوخانم مرغهاهم حوصله نداشتن ویه گوشه باغچه کزمیکردن😭😭😭 ازسروصداوجیک جیک جوجه هاهم خبری نبود 😔😔شب هاهم ازترس خوابشون نمیبرد☹️☹️☹️ حسن اقا هرچی تله میزاشت ،ودم درمرغدونی نگهبانی میدادنمیتونست روباه مکارروبه دام بندازه.😡😡😡 یه روزاقاخروسه همه روجمع کردوگفت:اینطوری که نمیشه هرشب ازترس خوابمون نبره، وفقط ازروباه بترسیم وهیچ کاری انجام ندیم!!!وهرشب هم شاهدقربانی شدن یکی ازدوستانمون باشیم.😫😫😫 بهتره همه باهم فکرکنیم ،ویه راه حل مناسب پیداکنیم تابتونیم روباه روبه دام بندازیم.😃😃😃 خانم مرغه گفت اخه چه طوری اون خیلی زرنگه ومازورمون بهش نمیرسه😡😡 اقاخروسه گفت :اون یکی هست ولی ماچندتاییم .مطمئن باشیداگه ماباهم متحد باشیم ،باکمک وهمفکری هم میتونیم اون روشکست بدیم👌👌👌 همینطوری که داشتن باهم صحبت میکردن ؛یکدفعه خانم مرغه چشمش به چادرزهرا،دخترحسن اقاافتاد که روی صندلی جاگذاشته بود. وباخوشحالی گفت :فهمیدم !!!بیاید تانقشه ام روبهتون بگم تابرای همیشه ازدست این روباه مکارخلاص بشیم👏👏👏 شب شد 🌑🌑مرغ وخروس هاوحتی جوجه هاهم بیداربودن ومتتظراومدن روباه بودن😼😽😼😽 روباه زمین روکند واومد داخل مرغداری که یکدفعه یه چادرازاون بالاافتادروی سرش😃😄😃 سگ نگهبان هم پارس کرد وحسن اقاازخواب بیدارشد واومددم مرغداری ودید که روباه زیرچادر گیرکرده 😱😱 اون روگرفت وبرد😹😹 مرغ وخروسها ازاینکه باکمک واتحاد باهم تونسته بودن روباه روبه دام بندازن خیلی خوشحال شدن☺️😊☺️😄😁 اونهافهمیدن برای اینکه زندگی اروم وبدون ترس ولرزی داشته باشن به جای ترس ازدشمن باید باهمدلی وهمفکری وشجاعت با اونها مبارزه کنن 👌👌👌 فرداصبح اعضای خانواده باصدای اقاخروسه ازخواب بیدارشدن؛ وصدای جیک جیک وفریادخوشحالی جوجه ها🐥🐥🐥 همه ی مزرعه روپرکرده بود👌👌👌👏👏👏 (خانم نصرآبادی ) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
توجه توجه 📣📣📣📣📣📣 لطفا رمان جدید را در کانال یا گروه دیگری نشر ندهید ممنونم 💐
منتظر نظرات سازنده شما بزرگواران هستم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 بی قرارو دلشکسته می نشینم گوشه ای چشم می دوزم به در گاه تو بی ره توشه ای همچو یک قایق که لنگر بر گِلم انداخته غم به تنهایی بساطش بر دلم انداخته هم دلم هم چشم و هم عقل وسرم بی واهمه غرق در امواج ِغم گشته به بحری بی خاتمه کاش امشب شود مهرت نصیب این دلم تا چو پروانه پر گیرد رها گردداین دلم درپناه خدا شبتون بهشت التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 سلام صبح بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور 💚حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:💚 در اسلام هيچ ضررى نيست و ضرر زدن به ديگران نيز ممنوع است، پس اسلام به مسلمان خير مى رساند و شر نمى رساند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
می گوید: ! . چرا نابینا کردی؟ من که بودم! : آنگونه که من برای تو آمد و تو آنهارا امـروز تو نیز شد. (طه/125.126) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌺🍃مرحوم دولابــی👇👇 🔸هی میگوید:آخرش چه میشود؟ آخرش دست خداست،بد نمیشود؛این اول را که سپردند دست تو درست انجام بده. آخرش دست خداست؛خوب میشود...🌷 🌿💕http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
⁉️ می فرماید از پرسیدند چگونه به این مقام رسیدید؟ فرمود. گره گشایی از کار مردم. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✅بدترین اثرگناه ✍شاید بدترین اثر گناه، کم‌شدن امید انسان به رحمت خدا باشه. یادمون نره ناامیدی از رحمت خدا گناه کبیره است 💥چون وقتی انسان نا امید بشه دیگه زمینه برای انجام گناهای بیشتر و بزرگ تر براش فراهم میشه و به این ترتیب شیطان به هدف خود می‌رسه و انسان دیگه خودش رو غرق شده میدونه. در این حالت فقط باید به این فکر کرد که خدا مثل ما نیست که بخشش و رحمت محدود باشه صد بار اگر توبه شکستی باز آی! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌿🌺نزدیک شدن به افراد موجب دریافت انرژی ست حالا ببینید تقرب به خدا و نظر لطف او چقدر انرژی بخش خواهد بود 🌿💕🌿 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
👈 عارفی که ۳۰سال مرتب ذکر میگفت: «استغـــــفر الله» مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی ما ڪه از تو ندیدیـــــم. 👌جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک نابجاست! روزی خـــبر آوردند بازار بصره آتـش گـــرفته پـرسیدم: حــــجره من چه؟ گفتند: مال شما نسوخــته… گفتـــم: الحــمدلله… معنیش این بود که من نسـوزد مال مـردم به درڪ! آن الحــمدلله از سر بود نه خداخواهی چه قـدر از این الحـمدلله ها گفتیم و فڪر ڪردیم شاڪریـــــم؟! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دوست داری خونه‌ات کدوم محله باشه؟ 🔻چند متری؟ 🔻میخوای با چه کسانی همسایه بشی؟ 👈تا به حال به اینا فکر کردی؟! #تصویری @Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
خورشید خانم کجاست؟🌹 صدای زوزه ی باد در کوهستان می پیچید. هوا خیلی سرد بود. از زمین تا کفِ قله ی کوه ها برف بود. رودها یخ زده بود. ساعتی از صبح گذشته بود. ولی خورشید خانم هنوز طلوع نکرده بود. همه ی حیوانات از سرما به غارها پناه برده بودند. همه به یکدیگر نگاه می کردند و سراغ خورشید خانم را می گرفتند. اگر خورشید خانم. طلوع می کرد؛ هوا گرم تر می شد. وآنها می توانستند از غار بیرون بروند و برای خود غذایی تهیه کنند. همه گرسنه بودند. ولی بیرونِ غار تاریک وسرد بود. یک ساعتِ دیگر گذشت واز خورشید خانم خبری نشد. کلاغ قار قار کرد و گفت: _باید یکی دنبالِ خورشید خانم بره. تاحالا نشده که دیر کرده باشه. حتما اتفاقی افتاده. خرس قهوه ای خواب آلود گفت: _کی حال داره بره دنبالش؟ کلاغ گفت: _یکی باید این کار را کنه. سنجاب کوچولو گفت: _هر کس بره بیرون یخ می زنه. خرگوش که تا ان موقع ساکت بود گفت: _من می رم. من می تونم با سرعت برم بالای کوه و خورشید را پیدا کنم. خرگوش این را گفت و سریع از غار بیرون آمد. آهوی خال خالی گفت: _صبر کن من هم میام.من سریع می دوم. عقاب گفت: _من هم میام. منم چشمهای تیزی دارم. می تونم.توی تاریکی کمکتون کنم. بعد به دنبال خرگوش راه افتادند. هوا سرد وتاریک بود. باد به شدت می وزید. عقاب به سختی پرواز می کرد. آهو تا زانو در برف می رفت. خرگوش سبک بود و روی برف ها می پرید. با کُندی حرکت می کردند. رفتند و رفتند و رفتند؛ تا رسیدند به قله کوه. از سرما دست و پاهایشان یخ زده بود. عقاب بالا پرید و گفت: _آنجاست. دارم نورش را می بینم. آهو و خرگوش هم آمدند. خودش بود. خورشید خانم. لحافی از برف روی خودش کشیده بود و خوابیده بود. عقاب گفت: _باید بیدارش کنیم. شروع کردند به صدا کردن: _خورشید خانم... خورشید خانم... خورشید خانم آرام پلک هایش را باز کردو گفت: _شما اینجا چه کار می کنید؟ گفتند: _اومدیم دنبال شما. باید زود بیایید. حیوانها دارند از سرما یخ می زنند. خورشید خانم گفت: _آره می دونم. ولی من تب کردم حالم خوب نیست.نمی تونم پاشم. بعد هم کمی از گرما و نورش را برای آنها فرستاد. بدنشان گرم شد وحالشان بهتر شد. خرگوش گفت: _بهتره یک فکری کنیم تا خورشید خانم زودتر خوب بشه. آهو گفت: _باید باهم دیگر فوت کنیم تا کمی خنک بشه. وشروع کردند به فوت کردن. نفس های سردشان به خورشید خانم خوردو حالش بهتر شدو بیرون آمد. وقتی از پشتِ کوه بالا آمد؛ دید که آنها بی حال و خسته روز زمین افتادند. از بس فوت کرده بودند. دیگه نفسی برایشان نمانده بود. خورشید خانم با مهربانی؛ از گرما و نورش برایشان فرستاد. کم کم حالشان بهتر شد و پا شدند. وقتی دیدند خورشید خانم همه جا را گرم و روشن کرده؛ با خوشحالی بالا و پایین پریدند. خیلی زود برف ها آب شد و سرما رفت. و حیوانات توانستند از غار بیرون بیایند و برای خودشان غذا تهیه کنند. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون