#داستان-کودکانه
مزرعه گندم🌾🌾🌾
صدای گریه مهدی در مزرعه پیچید. مادر به سرعت آمد و او را از بغل مریم گرفت.
زمین نشست و مشغول شیر دادن شد.
مریم عرق های روی پیشانی اش را پاک کرد.
به پدر نگاه کرد که بیل به دست، دور مزرعه می گشت.
آهی کشید. از جا بلند شد. به طرف جوی کوچکِ کنار مزرعه رفت.
به ترک های ماسه های خشک شده کف جوی نگاه کرد.
هر کدام شکل زیبایی داشت. همان جا نشست.
با انگشت روی ترک ها خط می کشید.
آن ها را با ماسه های خشک شده پر می کرد.
مورچه ای را دید که پر کاهی را با خود به لانه می برد.
لبخندی زد و او را تماشا کرد تا به لانه اش رسید.
مادر صدایش زد:
-مریم، بیا مهدی را نگه دار.
-چشم، آمدم.
از جا بلند شد و به طرف مهدی رفت.
اورا از مادر گرفت و زیر سایه بان نشست.
پدر نزدیک شد و گفت:
-هیچ فایده ای ندارد. زمین خشک است. آبی در جوی نیست.
امسال نمی توانیم سیفی کاری کنیم.
همه با هم به آسمان نگاه کردند.
پدر گفت:
-امیدی به بارندگی نیست.
مریم با ناراحتی به تکه ابر کوچک نگاه کرد.
در دلش گفت:
- خدایا کاش از آن ابر کوچک، باران می بارید.
دوباره جوی ها پر از آب می شد.
مزرعه سر سبز می شد.
بعد نگاهی به کفش های پاره اش انداخت.
دوباره گفت:
- خدایا، به پدرم کمک کن.
صدای مشهدی علی از دور به گوش رسید.
-سلام، مشهدی حیدر، چه کار کردی؟
پدر گفت:
-هیچی، امسال هم محصول نداریم.
مشهدی علی نزدیک و شد و گفت:
-غصه نخور مرد. من یک فکری کردم.
امسال همه ما گندم دیمی می کاریم.
پدر خندید و گفت:
-آره، راست می گید. چرا به فکر خودم نرسید.
مادر دست هایش را بالا برد و گفت:
-خدایا شکرت.
مریم خندید و توی دلش گفت:
-خدایا شکرت. امسال دیگر می توانم کفش و لباس نو بخرم.
دوباره به ابر کوچک نگاه کرد. در دلش گفت:
-می دانم تقصیر تو نیست. کاش ابرهای دیگر به کمکت بیایند. تا با هم باران درست کنید.
من شما و باران را دوست دارم.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم.
دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز.
چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق.
این آتشِ عشق هرگز نگردد فروکش.
تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش،
چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد.
یارب چه کنم لایق دیدارِ تو گردم.
رحمی بنما چو پروانه سرگشته و شب گردم.
گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو
هرگز نروم من ز درت،
چون محتاج نگاهت هستم و محتاجِ عطایت ✅
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
درپناه خدا
حاجاتتون روا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد (ص) فرمودند:
خداوند از توبه بنده اش بیش از عقیمی که صاحب فرزند شود و گم کرده ای که گمشده اش را پیدا می کند خوشحال می شود.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╰━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╯
#سلام_امام_زمانم 💖
سر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمیشود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تو بیدار میشوم
#روزت_بخیر ای همهی زندگانیَم
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#عبور_از_لذتهای_پست 6
🚷به این راحتیا نمیشه از شرّ فریب های نفس راحت شد....
و این کار به "مراقبت های فراوانی" از هوای نفس نیاز داره👌
🔶انسان باید مدام مراقب باشه که "هوای نفس" توی تصمیماتش دخیل نشه
و خودش رو قاطی مسائل مختلف نکنه...
🔰هر یک از ما در طول روز ، چقدر "مراقب" این هستیم که
هوای نفسمون اعمال خوبمون رو خراب نکنه....؟!؟😞
#عبور_از_لذتهای_پست 7
✔️" چرا مبارزه نمیکنیم...؟ "✔️
🔸 تنها کاری که ما در دنیا باید بکنیم اینه که : "با هوای نفسمون مبارزه کنیم"💪🏼
امّا سوال مهم اینه که چرا اکثر اوقات مبارزه نمی کنیم؟؟!🤔
⭕️ مهمترین و شاید تنها عاملِ ترک مبارزه با نفس در میانِ ما
"" فرار از رنج هست""...
🔷 برای اینکه بتونیم در عملیاتِ مبارزه با نفس موفق عمل کنیم
👈🏼 لازمه که ابتدا از "نقشِ رنج در مبارزه با نفس" صحبت کنیم.