#عبور_از_لذتهای_پست 20
ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره
و این جان رو باید داد ؛⌛️
♻️ بهتر نیست که جانمون رو برای مولای خودمون بدیم؟😌
کسی که با قیمتِ بسیار بالایی از ما میخره....
💗🔶💕
🔵 گاهی بشین و با هوای نفس خودت صحبت کن و بهش حالی کن که :
🔸 تو یه روزی میمیری و همه چیز تموم میشه
🚷 دست بردار از خواسته های احمقانه خودت
🔹بذار من زندگیم رو با بندگیم همراه کنم
☘ من میخوام مشغول بندگی مولای خوبم باشم....💖
#عبور_از_لذتهای_پست 21
⭕️ اگه موضوعِ رنج برای شما حل نشده باشه هوای نفس، بهت نیرنگ میزنه
و حواست رو پرت میکنه!!!
🔺➖🔹🔻
مثلاً خدای نکرده فحش میدی، نفست میگه : ببین آخه حقش بود!😈
کی گفت حقش بود؟!
چرا فحش دادی؟
کی توجیه کرد برات؟😒
⚠️همین نفسی که هنوز مشکلِ رنج رو براش حل نکردی....
#عبور_از_لذتهای_پست 22
🔴 کسی که رنج براش حل نشده باشه فکر میکنه دنیا بدون رنج هست و میتونه از رنج فرار کنه
همچین آدمی گول هوای نفسش رو به راحتی میخوره و تا سختی میبینه شروع میکنه به آه و ناله کردن
که چرا فقط من باید رنج بکشم!!
💢عزیز من!
تو باید به اینجا برسی که هر موقع رنج رو دیدی "خوشحال بشی"
🔰 و هر موقع خوشی دیدی
"اولش ناراحت بشی، بعدش خوشحال بشی!"
حله آقا؟؟☺️
#عبور_از_لذتهای_پست 23
✅" اختلافِ نظر "✅
🔹نکته ای که ما باید همیشه طبق اون عمل کنیم اینه که ببینیم وظیفمون چیه، همون رو انجام بدیم ؛
➖اینکه گفتیم انسان باید از رنج، فرار نکنه و به استقبالِ برخی رنج ها هم بره
مربوط به "روحِ انسان" هست.
اما "مبنای عملِ انسان" چیه؟
ما باید به چی عمل کنیم؟
" به تکالیف و وظایفی که خداوند متعال برای ما انسان ها قرار داده "✔️
ببین خدا به چه چیزایی امر کرده همون رو انجام بده، چه خوشی توش باشه،چه رنج....💕
🔷 حالا این وظیفه ممکنه لذت هایی رو هم به همراه داشته باشه😌
مثل مساله ←ازدواج→
#عبور_از_لذتهای_پست 24
⭕️ اینجا نباید بگیم که خب من میخوام رنج بکشم
اما ازدواج بهم خوشی هایی میده
پس من ازدواج نمیکنم!!
نه عزیزم ! شما باید ازدواج کنی، به موقع هم ازدواج کنی؛👌😊
🔰اون رنجی که گفتیم رو باید توی "روحیه خودت" داشته باشی همیشه
✅💢👆
اصلاً اگه قرار باشه بهت یه خوشی هم برسه،حتماً بهت میدن حتی اگه نخواستی با زور بهت خوشی میدن!☺️
نگران نباش! لذت و خوشی از بین نمیره
🔶فقط باید همیشه مراقبِ هوایِ نفست باشی...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 انقلاب اسلامی سه شرط #ظهور را محقق کرده است
📺 برنامه تلویزیونی #بازگشت با حضور حجتالاسلام «پناهیان» با موضوع بررسی زمینههای ظهور و نقش انقلاب اسلامی در تحقق آنها
🔷 امروز یکشنبه ۳۱ فروردین ساعت ۲۲ از شبکه افق، بازپخش فردا ساعت ۱۰
#انتشار_عمومی
🆔 @ofogh_tv
🇮🇷 @IslamlifeStyles
✅امیدبخشترین آیه قرآن
✍ حضرت علی(ع) فرمود: از حبيبم رسول خدا(ص) شنيدم كه اميدبخشترين آيه در قرآن اين آيه است: «حسنات و نیکوکاریها، سیّئات و بدکاریها را نابود میسازد.» (هود،۱۱۴)
قرآن میگوید اگر مرتکب اشتباهی شدی، ناامید نشو، سریع یک کار خوبی انجام بده، مثلا به مادرت خدمت کن یا به نیازمندی کمک کن، تا گناهت پاک شود. برای همین در روایات آمده به کسی که مرتکب گناه میشود،هفت ساعت مهلت داده میشود، اگر استغفار نکرد یا حسنهای انجام نداد، گناهش ثبت میشود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پاسخ پناهیان به سوال یک جوان:
👈🏼 چجوری از شر شهوت جنسی خلاص بشم؟
#تصویری
@Panahian_ir
#دورهمی-یازدهم.
تنها بازی نکن🌹
ریحانه کنارِ مادرش نشست. صدای قیرچ قیرچ چرخ خیاطیِ مادر را دوست داشت. تشک عروسکش را پهن کرد و آن را رویش گذاشت.
دستش را روی پای مادر گذاشت و گفت:
-مامان جون، کِی میای بازی کنیم.
مادر با لبخند نگاهش کرد و گفت:
-عزیزم این لباس رو باید تا عصر آماده کنم.
دیدی که صاحبش زنگ زد و گفت میاد دنبالش. خودت بازی کن.
ریحانه بغض کرد و گفت:
-خسته شدم. همه اش تنهایی بازی کنم.
مادر صدایش را نشنید.
ریحانه به عروسکش نگاه کرد. چشمانش را بسته بود و راحت خوابیده بود.
او هم سرش را روی بالش عروسکش گذاشت و مثل او چشمانش را بست.
با خودش گفت:
-کاش بابا به آسمان نمی رفت. همه چیز برایمان می خرید. و مادر مجبور نبود خیاطی کند.
با من بازی می کرد.
یک دفعه درِ جعبه سوزن نخ باز شد. سنجاق قفلی و بچه هایش بیرون پریدند. سنجاق قفلی گفت:
-غصه نخور. ما هستیم. بیا با ما بازی کن.
ریحانه خندید و گفت:
-چی بازی؟
سنجاق قفلی گفت:
-طناب بازی. من و بچه هام همیشه طناب بازی می کنیم.
ریحانه گفت:
-من فقط عروسک بازی بلدم.
سنجاقک ها پریدند وسط و گفتند:
-کاری نداره. ما بهت یاد می دیم.
ببین اینجا پارکِ ماست.
بعد سنجاق قفلی سر نخ را کشید و گفت:
-اینم طنابِ ما. بچه ها با هم بپرید.
سنجاقک ها دست همدیگر را گرفتند و با هم پریدند. دگمه زرد هم از ته جا نخ سوزنی بیرون آمد و گفت:
-منم بازی.
ریحانه گفت:
-چقدر شکلِ خورشیدی.
سنجاقک ها می پریدند و آواز می خواندند.
ریحانه هم با آن ها آواز می خواند.
(شمع وگل و پروانه.
دگمه و سنجاق و ریحانه.
بابا کجاست تو آسمون.
مامان می دوزه برامون
لباس های قشنگ قشنگ
می پوشیم، زبر و زرنگ )
وقتی چشمهایش را باز کرد. هنوز لبخند روی لبهایش بود. و شعر را برای خودش می خواند.
با خودش گفت:
-دیگه تنها بازی نمی کنم.
جعبه نخ و سوزن را برداشت و درش را باز کرد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون