پدر و مادر مقتدر، والديني هستند كه كنترل احساس و رفتارشان را به دست كودك و نوجوانشان نميدهند. آنها هميشه محكم و مهربان هستند مخصوصا زمانى كه فرزندشان دچار بحران احساسى و رفتارى است.
@asraredarun
هدایت شده از علیرضا پناهیان
علیرضا پناهیانpanahian-clip-khodet-ra-aadam-hesab-kon.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
🌱 خودت رو آدم حساب کن!
⛔️ خود تحقیری ممنوع
👈🏻 ما برای خدا مهم هستیم، نظر ما برای خدا مهم است ...
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
🌺🔸🌺🔸🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عناصر_انتظار #جلسه_بیستونهم ما نباید مردم یا خانواده و فررندانمون رو به بند بکشيم به سمت خدا بيا
#عناصر_انتظار
#جلسه_سیام
گفتیم که ما در راه دین بايد سخت بار بيایم.☝️
✨اميرالمؤمنين در نامه سى و يکم نهج البلاغه همش از تلخى دنيا
با جوانش صحبت مى کنه!✅
اما ما میريم تو خوابگاه مى شينيم
جوون داره از مشکلاتش حرف میزنه!😒
این زشته براى یک جوان!
مشکل مال تو هست.👌
تو بايد با مشکلات، دست و پنجه نرم کنى و رشد کنی!✅
خدا نادان نبود که اين مشکلات رو
براى تو آفريد!
اين خداى تو بود که اين مشکلات رو برای تو قرار داد!✅👌
بايد مشکلات رو تحمل بکنى!
خدا هيچ وقت بنده خودش رو لوس بار نمياره!❌
بنده ای که تقى به توقی بخوره افسرده میشه.😐
عصبى میشه قهر میکنه!😒 نشاط نداره!
بنده ای که تا چهار تا رفيق پيدا بکنه،
ديگه رفيق نمى تونه پيدا بکنه!😐
خسته میشه! بى حوصله میشه!
مدام تفريح و سرگرمی میخواد!🎭
کرامت انسانى اينه⁉️
خودت باش!✅👌
اينجا باب بحثهاى اخلاقى باز میشه
که بحثهاى اخلاقى يعنى چى؟
👈يعنى اينکه تحت تأثير کسى نباش!✅
در روايت مى فرمايد:
اگه تو ، درميان شهرى ، زندگى کنى که هزار نفر يا بيشتر باشند ؛
اگر همه مردم شهر ،به تو بگند:
آدم بدى هستى ؛ ناراحت بشى؛
و اگه همه مردم شهر بگند
تو آدم خوبى هستى؛ خوشحال بشى ؛
تو از اولياى ما نيستى!❌
ياران امام زمان، انسان های مستقلی هستند!✅
من اگه درست عمل بکنم، به تشويق و تنبيه کسى ، احتياج ندارم.👌
پادگان تربيت سربازان آقا امام زمان
کجاست❓
من خودم رو ببرم، بچه هام رو ببرم،
دوستانم رو ببرم کار جهادی.🔹
بگم بياييد بريم اونجا محکم بار بيايم!👌✅
اونجا براى خودمون،چند روز رو خاک بخوابيم،
تا سنگ فرشى درست بکنيم.
چند روز زير آفتاب زندگى بکنيم تا سايبانى بسازيم!
به خودمون سخت بگيريم!☝️
تا روی پاى خودمون بايستيم.
کار فرهنگى میخوايد بکنيد
بچه ها رو برداريد ببريد جهاد سازندگى.💠
نظافتچی های شهر رو مرخص بکنيد،
بگيد من جاى تو جارو مى کنم!🍂
☘آقاى ابوترابى (آزاده) جوان که بود
(در ملاقات حضوريش) با آقا امام زمان
از ایشون تقاضا کرده بود در ملاقاتش که يابن الحسن...
آقا ، من ازت يه چيز میخوام!✨
میخوام به محرومين و درماندگان شيعيان تو کمک کنم!🤲
اما توفیقش رو ندارم!
آقاجان شما قول بده به من کمک میرسونى!😔
ما بودیم همچين درخواستى میکردیم از آقا؟!
فوقش مى گفتیم شهادت به "من" بده!
داورى خودت رو به "من" بده!
"من" سربازى تو رو انجام بدهم!🔸
اما ایشون آقای ابوترابی در زمان اسارت
به جای بقیه اسرا کتک میخوردند،
عذرمیخوام دستشویی ها رو با چه وضعی نظافت میکردن.😓
اجازه نمیدادن کسی دست بزنه.
انسان باید روی پاى خودش بايسته!
من اسم اينها رو مى ذارم
يک انسان مستقل✅
يک انسان محکم✅
خودش باشه!✅
والسلام علیکم و رحمة الله
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 درمان احساس ناامنی برای رسیدن به حال خوب
👈🏻 چطور باید عوامل احساس ناامنی را از بین ببریم؟
#حال_خوب
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_هـشـتم ✍تو هم یه عوضی هستی مثل دوستت و همه ی هم
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سـی_و_نـهـم
✍نمیدانم چند ثانیه گذشت اما شیشه در دستش بود و از پارگیِ به جا مانده رویِ سینه اش خون بیرون میزد. هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد، کاش میمیرد! چرا قلبش را نشکافتم؟! مبهوت و بی انرژی مانده بودم، شیشه را به درون سطل پرتاب کرد. چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد. شالِ آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت گوشی مدام زنگ میخورد. مطمئن بودم یان است. گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش خونی شد!
چشم به زمین دوخته، به سمتم خم شد: برین روی تختتون استراحت کنید خودم اینا رو جمع میکنم!
این دیوانه چه میگفت؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده. سرش را بالا آورد تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید: واقعیت چیز دیگه ایه، همه چیز رو براتون تعریف میکنم!
یک دستش را بالا آورد، با چهره ای مچاله از درد: قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه، نه از طرف من نه از طرف داعش! مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟!
چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم. من تمام زندگیم را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت!
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید.
-هیییس حاج خانوم چیزی نیست یه بریدگی سطحیه، بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین، بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنید.
و با لحنی مهربان، او را از سلامتش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد.
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد. با دقت نگاهش میکردم بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب میشد او هم مانند پدرم هفت جان داشت!
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد، در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم: آقا حسام مادر تورو خدا برو درمونگاه، شدی گچ دیوار! و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش.
قرآن به دست برگشت. درست در چهار چوبِ باز مانده یِ در نشست. دیگر در تیررس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم. اما برایم مهم نبود او حتی لیاقت مردن هم نداشت! چند ثانیه سکوت و سپس صدایِ آواز قرآنش. پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سرباز استاد شده در مکتب خدا پرستی! صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه هایِ روحم را. دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند، بغضم نفسگیرتر میشد اما من اشک ریختن بلد نبودم!
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم، که سکوت ناگهانیش، هوشیارم کرد. این حس در چنگالم نبود خواه، ناخواه صدایِ آواز قرآنش آرامم میکرد و منِ گرسنه یِ یک جرعه آسایش، چاره ای جز این نداشتم. گفته بود واقعیت چیز دیگریست اما کدام واقعیت؟! مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود؟! گفته بود همه چیز را میگوید اما کی؟! گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند مگر میشد؟! اون خودِ خطر بود...
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون