🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#سیاست_همسرانه💖😍
❣دلسردی از همسر و زندگی را چگونه از بین ببریم❓
افزایش محبت با هدیه🎁
اولین مهارت این هست که بتوانید از تکنیک هدیه دادن استفاده کنید.
نیاز نیست که هدیه بزرگ باشد، یا حتما آن را خرید کرده باشید،
گاهی یک نوشته چند خطی از ابراز محبت می تواند
همسرتان را خوشحال و غافلگیر کند.
از علاقه به همسرتان بنویسید. با ظرافت و غافلگیری می توانید صحنه زندگی را متفاوت کنید، تنوع بخشی باعث نشاط فزاینده در زندگی شماست. در آغاز زندگی مشترک انواع تنوع ها باعث لذت بردن از زندگی هست، به همسرتان نشان بدهید که زندگی با او را دوست دارید، هدیه دادن راهی است که زندگی را تنوع می بخشد.
با هدیه همسرتان را غافلگیر و هیجانزاده
کنید، گاهی یک آغوش پس از رسیدن زن و شوهر به هم در روز حتی بدون بهانه و مقدمه بهترین هدیه هست.💖😍
┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپهمسفرانـــــہ☝️
درمانعصبانیتشوهر
🎤 استاددهنوی فوق العاده عالی👏👏👏
#سیاست
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دوست_دارم ❣
بسیاربیشتر از آنچه ❣
در باور توست ❣
بسیار بیشتر از آنچه ❣
در توان من است 😍💕❣💕
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
شب وفات حضرت معصومه سلام الله علیها هست🖤
التماس دعا 😭
@asraredarun
اسرار درون
CQACAgQAAx0CSmRjDAACPURhkhwUZhRnL3kp0rAnXXQrkVB3ogAC6wgAAsxb-FEWnm4HIO1_LSIE.mp3
8.99M
🔳 #وفات_حضرت_معصومه(س)
🌴دنبال تو داداش تا اینجا دویدم
🌴اما تورو هیچوقت ندیدم
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
@asraredarun
اسرار درون
چہ حیف شد،نشد آخر بہ دلبرش برسد
دوباره باز بہ وصل برادرش برسد
بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم
شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد
#وفات_حضرت_معصومه(س)💔
#ڪریمہ_اهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺ_باد 🏴
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_و_شـشم ✍چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چــهـل_و_هفـتـم
✍مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد، دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت داد. صدایِ بوق بلند شد، صوفی ایستاد: پالتو رو دربیار!
وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد: لعنتی... لعنتی تو یقه اش ردیاب گذاشتن، اینجا امن نیست، سریع خارج شین! صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد.
به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ای مبدل و محجبه.
چادر! غریب ترین پوششی که میشناختم. حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود. به صوفی نگاه کردم، چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظرمیرسید.
درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد. حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه، به رانندگی اش ادامه داد. کاش به او اعتماد نمیکردم. سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم، بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود. کاش از حالِ حسام خبر داشتم.
بعد از دو ساعت خیابانگردی، در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره. چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد. سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد. از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید. با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم. این همه امکانات از کجا تامین میشد؟ دستانِ یخ زده ام را در جیبِ مانتوام پناه دادم؛ چیزی به دستم خورد، از جیبم بیرون آوردم مهر بود، همان مهری که حسام، عطر خاکش را به تمامِ وجود به ریه میکشید. یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم و به گوشه ی اتاق پرتش کردم.
نا خودآگاه مهر را جلویِ بینی ام گرفتم عطرش را چاشنیِ حسِ بویاییم کردم. خوب بود، به خوبی حسام! چند جرعه از نسیمِ این گلِ خشک شده، تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع.
صوفی خم شد و چیزی از داشبورد بیرون کشید: بگیرش بزن به چشمت و رو صندلی دراز بکش! یک چشم بند مشکی...
اینکارها واقعا نیاز بود؟ اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندنِ چشمم انقدر مهم باشد؟ از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم!
بی بحث و درگیری، به گفته هایش عمل کردم. بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل دادم. چند متر گام برداشتن بالا رفتن از سه پله ایستادن باز شدن در حسِ هجومی از هوایِ گرم دوباره چند قدم و نشستن روی یک صندلی...
دستی، چشم بند را از رویِ صورتم برداشت. نور، چشمانم را اذیت میکرد چندبار پلک زدم. تصویر مردِ رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد. لبخند زد با همان چشمانِ مهربان: خوش اومدی سارا جاان...
نفسی راحت کشیدم. بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده میکرد اما حالا این مرد یعنی عثمان، نزدیکیِ آغوشِ دانیال را متذکر میشد. بی وقفه چشم چرخاندم: دانیال! پس دانیال کو؟ رو به رویم زانو زد: صبر کن میاد. دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره. لحنش عجیب بود چشمانم را ریز کردم: منظورت از حرفی که زدی چیه؟
خندید: چقدر عجولی تو دختر؟! کم کم همه چیزرو میفهمی. روی صورتم چشم چرخاند صدایش کمی نرم شد: از اتفاقی که واست افتاده متاسفم. چقدر گفتم برو دکتر، اما تو گوش ندادی. تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده، واقعا حیف شد سارا، تو حقیقتا دختر قشنگی بودی اما لجباز و یه دنده...
صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد: احمق! لحن هر دو ترسناک بود این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت...
صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد: چند بار باید به توئه احمق بگم که خودسر عمل نکن؟! چرا گفتی با ماشین بزنن بهش! اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود!
صوفی در موردِ حسام حرف میزد...
باورم نمیشد یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بود؟! اما چرا عثمان! او در این انتقام چه نقشی داشت؟! شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟! حسام! او کجایِ این داستان قرار داشت؟! گیج و مبهم و پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم. عثمان دست صوفی را جدا کرد: هووووی چه خبرته رَم میکنی؟ انگار یادت رفته اینجا من رئیسم! محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی! پس نمیخواد بهم بگی چی درسته چی غلط. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین؟ بعدشم خودش پرید تو خیابون منم از موقعیت استفاده کردم الانم زندست...
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💔✵─┅┄