┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام صبحتون بخیر🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله فرمودند:💚
من نام دخترم را فاطمه علیها السلام گذاشتم; زیرا خدای - عزوجل - فاطمه علیها السلام و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
4.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🏻👆🏻👆🏻
🔳آموزش تصویری تلفّظ حروف توسط استاد موسوی بلده
♦️قسمت هشتم : حرف عین
⏰مدت زمان : ۲:۴۲
💐با تشکر فراوان از آقای علی سلطانی
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨🌹✨
با حريص ، مشورت مكن، زيرا بدى آن را(حریص بودن را) در نظرت، زيبا جلوه مى دهد.
َ« تُشَاوِرْ حَرِيصاً فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَّهَ»
[ #پیامبر_اکرم صلےالله علیه وآله ]
📚 علل الشرايع ج۲ ص۵۵۹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
□○پاداش درود فرستادن بر #فاطمه سلام الله علیها○□
◾️ #پیغمبر_اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند:
◾️«مَن صَلّی عَلَیْکِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ» "(1)
◾️ای فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همهی گناهان او را، بدون استثناء، میبخشد و هر جا که من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق میکند.
☑️و این صلوات چقدر زیباست:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»
بحارالانوار جلد 43
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کوکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های نازنین ☺️🌸
#داستان_کودکانه
فندقِ خوشمزه 🌹
یکی بودیکی نبود .
در یک جنگلِ بلوط . روی شاخه های درختِ بلوطِ پیر سنجاب ها لانه داشتند.
بچه سنجاب ها هر روزباهم بازی می کردند.
و از بلوط های درخت پیر می خوردند.
یک روز سنجابی به دوستهاش گفت:
_بچه ها بیایید باهم به اون طرفِ جنگل بریم.
دیروز از آقا کلاغه شنیدم که یه درختِ فندق اونجاست.
خواهر کوچولوی من هم ازدیروز می گه من فندق می خوام .
سنجابک گفت:
_ولی کارِ خطر ناکیه .
من می ترسم از اینجا دور بشم.
سنجابی گفت:
_نترس زیاد دور نیست. تازه زود برمی گردیم.
خلاصه سنجابی وسنجابک و سنجابو
باهم رفتند به جایی که آقا کلاغه آدرس داده بود.
زیاد دور نبود . ولی خلوت وخطرناک .
ممکن بود هر لحظه یک حیوان وحشی پیدا شود وآنها را بخورد.
درخت فندق را پیدا گردند.
باهم از آن بالا رفتند .
ولی آقا کلاغه یادش رفته بود بگه الان فصلِ فندق تمام شده.
درخت اصلا قندق نداشت.
آنها هم ناراحت شدند.
خواستند از درخت پائین بیایند که یک دفعه سنجابی گفت:
_آنجاست دارم.می بینم یه فندق به اون شاخه چسبیده .
همه نگاه کردند ولی شاخه خیلی نازک بود و رفتن روی آن خطرناک.
سنجابی گفت :من می رم میارمش
بچه ها گفتند:نه نرو خطرناکه .
ولی سنجابی قبول نکرد.وروی شاخه رفت .
صدای جیرِ جیرِ شاخه بلند شد .
سنجابها به سمتش آمدند و اورا سفت چسبیدند.
سنجابی گفت: پاهای منو بگیرید .تا من خم شم وفندق رو بچینم .
بالاخره با همکاری هم تونستند فندق را بچینند.
وبا خوشحال آن را به خانه آوردند.
وبه خواهر کوچولوی سنجابی دادند.
واو هم گفت:
_باید باهم بخوریم .
فندق را شکستند و همه باهم خوردند.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون