مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نذر_فرهنگی السلام علیک یا رسولالله 💐 عید مبعث و دهه فجر انقلاب اسلامی مبارک باد💥💥 به همین مناسبت
لطفا از طرح تخفیف استفاده کنید👆👆👆
از لطف و محبت همه شما خوبان
بسیار سپاسگزارم💐💐💐
خدا را شاکرم که سعادت خدمت به شما خوبان را روزیام کرده
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
توی
طرح #تخفیف دوره ها
#دوره_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
رای آورد👏✅
که با یک #تخفیف_ویژه
بهتون #عیدی میدیم🎁🎁🎁
به مناسبت این روزهای فرخنده
سه تا عیدی براتون در نظر گرفتیم🎁🎁🎁
🎁مشاوره رایگان هر روز یک نفر (که تکمیل شد)✅
🎁طرح تخفیف مشاوره ۲۰/۰ تا پایان هفته
طرح تخفیف #دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا #سواد_عاطفی
مبارکتون باشه🌺🌺👏👏👏
حتما از این فرصت خوب استفاده کنید👏
#دوره_ارتباط_موفق
یا
#سواد_عاطفی
دوره است که به شدت به همه شما خوبان توصیه می کنم شرکت کنید✅
یک دوره کامل از خودشناسی
و نحوه ارتباط با دیگران،
نحوه ارتباط با همسر
است
که کمک می کنه زندگی تون توام با ارامش بشه.
حتی سطح توقع از خودتون و اطرافیانتون را هم متعادل کنید
به نام خالق عشق💞
💞رابطه عاطفی غذای روح است💞
و تنهایی فقط برای خداست
💖رابطه عاطفی لزوما بین همسران نیست.
#سرفصلهای_دوره
#اسرار_ارتباط_موثر
یا
#سواد_عاطفی👇
🔺رابطه عاطفی یعنی چه؟
🔺ویژگیهای یک رابطه عاطفی چیست؟
🔺چگونه عشق به رفتار تبدیل شود؟
🔺مهمترین تصمیم زندگی ما چیست؟
🔺عوامل مهم در تصمیم گیری ازدواج
(انواع بلوغها)
🔺نکات مهم برای شروع رابطه عاطفی
🔺اصول محبت کردن در رابطه عاطفی
🔺منحنی عشق و رابطه عاطفی
🔺مجردی خوب چگونه است؟
🔺دو چیز شکستنی خطرناک در رابطه عاطفی
🔺دو فاکتور مهم در رابطه عاطفی
🔺نکات خروج از رابطه عاطفی
و کلی مطالب مهم و آموزنده جهت ساختن یک رابطه عاطفی و اصولی دقیق👌
شرکت در این دوره برای هر خانم #مجرد و #متاهلی واجب است✅
برای شرکت در این دوره بسیار عالی
حتما آماده باشید👏👇
✴️#شنبه
🔺 ۲۱ بهمن ماه
⏱ ساعت ۱۳ شروع ثبت نام.
ساعتها را کوک کنید تا جا نمونید😍👏
با #تخفیف_ویژه👏👏
عید مبعث و دهه فجر مبارک باد🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_193
علی با خوشحالی گفت:"قراره فردا به شهر خودم منتقل بشم. ولی قبل از رفتن باید حتما ببینمت."
امید بیصبرانه منتظر فردا شد.
هر چه کرد، نتوانست بخوابد. دوباره درگیرِ افکاری بیهوده شد. این بار وضعیت متفاوت بود. درگیر شده بود بینِ واقعیتی که دیده بود و آنچه بدان اعتقاد داشت.
چهره جوانانِ مشتاقِ شهادت، در امامزاده، لحظه ای از جلوی چشمانش دور نمی شد. با خود اندیشید، :
یعنی من هم آنقدر به اعتقادم پایبندم که حاضر شوم، به خاطرش جان دهم؟"
کاش روزی رها شود از این ضد ونقیض های ذهنش.
صبح زود، همه در بیمارستان آماده بودند.
اول وقت، پزشک و چند پرستار آمدند و وضعیت احمدآقا را چک کردند.
ساعتی بعد اورا به اتاق عمل بردند.
همه پشتِ در اتاقِ عمل، بودند.
مادر بزرگ تسبیح به دست ذکر می گفت.
خاله زری و دختر ها هر کدام گوشه ای کتاب دعا و قرآن به دست نشسته بودند.
مادرش بیقرار طولِ راهرو را طی می کرد.
امید به دیوار تکیه داده بود. یک پایش را به دیوار چسبانده بود. مرتب پاهایش را جا به جا می کرد و عصبی دستش را روی صورتش می کشید.
وقتی آرامش خاله زری، مادر بزرگ و دخترها را می دید بیشتر عصبی می شد.
ساعتی گذشت. در اتاق عمل باز شد.
پزشک در حال صحبت با پرستاری از اتاق بیرون آمد. همه از جا بلند شدند و امید با عجله خود را به او رساند.
پزشک با خونسردی لبخند زد و گفت:"نگران نباشید. عمل موفقیت آمیز بود. فقط باید مراقبت های بعد از عمل خوب انجام بشه. حتما خوب می شه."
همه خوشحال شدند و مادر بزرگ مثلِ همیشه، دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت:"خدایا شکرت."
صدای زنگ گوشی امید بلند شد. علی بود. باید این خبر خوب را به او می داد.
از سالن بیرون رفت و تماس را وصل گرد.
وقتی احمدآقا را به اتاق آوردند.
خاله زری از امید تشکر کرد و گفت:"امروز هم از کارت شدی. خواهش می کنم دیگه برو سرِ کارت. می بینی که احمدآقا هم خوبه. ما هستیم."
با اصرار زیاد، امید را راضی کرد که برود.
به محض نشستن در اتومبیل، یادِ علی افتاد باید قبل از رفتنش اورا ببینید.
با سرعت حرکت کرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490