3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
📹کلیپ
⏪ده سال بعد از ازدواج!
#استاد_پناهیان
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#خانومی
🤔#مردان زبان بدن را نمیدانند!
مردان کمتر در مورد زبان اشاره و حرکات بدن میدانند و تغییر لحن صدا و حرکات صورت برای آنها کمتر مفهوم دارد.
همچنین ممکن است دیرتر ناراحتی زنان را که در چهرهشان نمایان است یا پیامهای اشارهای و لحن صدا را تشخیص دهند.
بنابراین اگر میخواهید مطمئن شوید پیام شما را دریافت کردهاند، مستقیم آن را بیان کنید.👌
#همسرداری 💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
#همسرداری💞
#آموزش_عشوه_گری
😍چگونه برای شوهر طنازی و عشوه گری کنیم ⁉️
❣در هنگام هم آغوشی :
💟از جملات و کلمات عاشقانه استفاده شود.
💟از سوال کردن در مورد میزان علاقه شوهر به خودتان جدا" بپرهیزید..❌
💟دستهایتان میتواند معجزه گر باشد .
💟در نوازش شوهر خود کوتاهی نکنید.
💟گرم و پر حرارت او را درآغوش بگیرید .
💟از ابراز میزان خواهش خود خجالت نکشید.
💟در برابر خواسته های شوهر، مانع نباشید.
💟اجازه دهید آزادانه خواسته اش را مطرح و انجام دهد.
از زندگی لذت ببرید❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 افکار منفی اینطوری زندگی مارو نابود میکنن...😱
⭕️ با دوری کردن از منابع منفی مثل: دوستان منفی، اخبار و حوادث ناراحت کننده، ویدیوهای منفی، متن و رسانه و هر منبعی که افکار منفی رو به ما انتقال میدن خودتان را نجات دهید!
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
🎥 کلیپ
❓چگونه #مشاجرات را در زندگی مدیریت کنیم؟!
#دکترحمید_حبشی
#همسرداری 💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه💞😍
تو فقط واسه منی واسهی همیشه 😘❤️
┄┅─✵💞✵─┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_269
بعد از دعا، همه بلند شدند.
محسن اشک هایش را پاک کرد و بعد از کمی مکث، رو به آقای سرابی کرد و گفت:" خب استاد، برنامه چیه؟"
آقای سرابی گفت:" برنامه خاصی نداریم، امروز فقط اینجاییم. فردا می ریم. مناطقِ عملیاتی دیگه. با من باشه، حالا حالا از اینجا دل نمی کَنم. هربار اینجا میام، حالم دگرگون میشه. ولی اینبار، خیلی بیقرارم. دلم می خواد، وجب به وجب اینجا را بگردم. انگار که یه گمشده اینجا دارم."
بعد نفس عمیقی کشید و رو به امید کرد و گفت:" شما چطوری مهندس؟ بهتر شدی."
امید هنوز سرش روی زانویش بود. در همان حالت گفت:" خوبم. ولی باید برم بالای اون تپه.:" سرش را بلند کرد و به تپه چشم دوخت."
محسن گفت:" غصه نخور. خودم دربست در خدمتم. فقط شما امر کن. اینجا که سهله، پشتِ قله قاف هم که بخوای بری می برمت."
بعد بلند خندید. امید با تعجب به او نگریست. "انگار این نبودکه الان داشت اشک می ریخت و زار می زد. آخه اینها دیگه کی هستند؟ خوشحالی وغمشون معلوم نیست."
آقای سرابی از جا بلند شد و گفت:" حق با شماست. باید بریم این قله قاف را فتح کنیم. ان شاءالله که خیره."
بچه ها از دور از آقای سرابی کسبِ تکلیف کردند و او اجازه داد تا برای خودشان این مناطق را بگردند. به شرطی که زیاد دور نروند.
هرکس به طرفی رفت. بعضی ها هم با هم بودند. امید عصایش را برداشت و محسن کمک کرد تا بایستد.
به طرف تپه خاکی راه افتادند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_270
گرما شدید تر شده بود. آقای سرابی، با برگه های کاغذی امید و خودش را باد می زد. محسن؛ سمتِ دیگر امید بود و او را کمک می داد. یکی از بچه ها جلو آمد و بر سر هر کدام یک چفیه مرطوب گذاشت. خنکای آن، در زیرِ حرارتِ داغِ خورشید، از هر غنیمتی ارزشمند تر بود.
هر سه از او تشکر کردند و او لبخند زنان دور شد.
روحیه این بچه ها، برای امید قابلِ درک نبود. هنوز در فکرِ کارِ او بود که جوانی دیگر نزدیک شد. ظریفی پر از میوه را تعارف کرد. با تعجب دید که او میوه ها را درون یخ گذاشته. با اصرارِ او ایستادند و هر کدام سیبی برداشتند. که خنکایش؛ به جانشان نشست. تا به بالای تپه برسند، مرتب، یکی از جوان ها می آمد، برایشان خوراکیِ خنکی می آورد. این جوِ صمیمی و این همه محبت و فداکاری، برایش عجیب بود. اینجا دنیا روی دیگرش را به تماشا گذاشته بود.
دنیایی که تا به حال می شناخت، دنبالِ پول دویدن؛ قهر؛ کینه، خود برتر بینی و غیره بود. ولی اینجا، یکرنگی و صداقت و ایثار، حالِ خوش و آرامش داشت.
به دور و برش نگاه کرد.
بعضی با چشمان نمناک،چنان خاک دشت را می جستند که گویی دنبالِ گمشده ای می گردند. دخترها کنارِ هم راه می رفتند. گاهی می ایستادند و با دقت زمین را نگاه می کردند. صدای نوحه ی دلنشینی از دستگاه پخش یکی از جوان ها، در دشت پیچیده بود.
هر کس در حال و هوای خودش بود؛ ولی او مصمم به طرف تپه قدم برمی داشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇
💞#دوره_اسرار_زناشویی💞
یا
سواد جنسی
👈ناگفتنی های زناشویی بی پرده،
به همراه پی دی اف تصویری،
آموزش هر آنچه نیاز است یک خانم متاهل بداند،
صفر تا صد یک رابطه درست و اصولی
و کلی مطلب مهم ...💞
💔#دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا
سواد عاطفی💞
👈نحوه صحیح ارتباط گیری با دیگران.
خودشناسی.
انتخاب صحیح.
نحوه رفتار صحیح با خود و دیگران و...💕
👼#دوره_تربیت_جنسی کودک و نوجوان
👈شروع تربیت جنسی
آموزش صحیح به کودک و نوجوان
مشکلات دوران بلوغ
اصلاح مزاج دوران بلوغ و ...
هر کدام از دوره ها با ۷۰/۰ تخفیف عیدانه عرضه می شود✅
ادمین ثبت نام👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
خانم های عزیز از تخفیف جا نمونید👏👏👏🎁🎁🎁