eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم وقت بخیر عزیزان تمام تلاش بنده در طراحی این دوره ها همینه✅✅ که شما به یک خودشناسی و خودباوری عمیق برسید تا بتوانید تم اعتماد به نفس تون را بالا ببرید هم عزت نفس بیشتری پیدا کنید و هم بتونید با دیگران ارتباط صحیح و موثر برقرار کنید
عزیزانی دچار استرس هستید در پاسخگویی به دیگران احساس ناتوانی می کنید در ارتباط گیری با دیگران و همسر، احساس ضعف می کنید حتما حتما از این موقعیت استثنایی استفاده کنید و دوره اسرار ارتباط موفق را شرکت کنید✅✅
در این دوره به یک خودشناسی عمیق و خودباوری خواهید رسید و قطعا ارامشی که تا کنون نداشتید به دست خواهید اورد✅
یا باسلام خدمت شما و استاد گرامی من خانم هستم36 ساله، ازدواج کردم و چندفرزند دارم. انقدر همیشه کتاب های روانشناسی میخوندم و مطالب فکرمیکردم خیلی چیزا یاد گرفتم اما معمولا با همسر و حتی با آدمای اطرافم به مشکل میخوردم یا از همه دلگیر و ناراحت میشدم تا اینکه با خانم فرجام پور آشنا شدم و مشاوره گرفتم و کلاس ارتباط موفق شرکت کردم برام سخت بود خوندن مطلب بخاطر اینکه وقت کم میاوردم اما هرجورشده حتما مطالب رو میخوندم و اوایل میگفتم ای بابا این بدرد مجرد ها میخوره تا اینکه موفق شدم تا آخرین مطلب و بخونم و شاید هرکدوم و چندبار تا خوب متوجه بشم و واقعا تاثیر گذار بود. به نظرم نحوه تدریس شون خیلی خوبه وقتی مطلب و میخونی خسته کننده نیست نوع نوشتن خوبه،علائمی که میذارن و شکلک ها چشم خسته نمیشه صوت هم که واقعا عالیه . خودم تاثیرشو حس کردم چون دارم خودمو بهتر میشناسم ودرک میکنم چه چیز بهتر از اهمیت به خود دادن.(حسرت که دیر شرو به خودشناسی کردم) و میدونم حتما رفتار من روی همسرم و اطرافیانم هم تاثیر داره. خوانندگان عزیز خودتونو جدی بگیرید یکی از راههای رسیدن به خدا پیدا کردن خود واقعی ما آدمهاست. ادمین ثبت نام @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 فقط تا پایان امشب با 🎁
قبل از شروع سال جدید یک عیدی خوب براتون داریم👏👏🎁🎁 دوره کامل 🎁🎁 همین الان به ادمین مون پیام بدید و عیدتون را دریافت کنید👏👏👏 👇 @asheqemola
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه تحویل سال از امتیازات فراوان لحظه تحویل سال، غافل نشید. زرنگ باشید و عیدتون را از مولامون بگیرید🎁 اللهم عجل لولیک الفرج عیدتون پیشاپیش مبارک💐 الهی بهترین ها در تقدیرتون نوشته شود💐 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم میچینم سفره هفت سین اما فکر توام که تو صحرا، خیمه زدی آقا اللهم عجل لولیک الفرج🌺 ان شاءالله سال نو با حضور مولامون پر برکت شود💐💐 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن با صدای علی فانی 🤲 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زهرا و زینب فقط اشک می ریختند و نام عمو محمد، بر زبانشان بود. آقای سرابی، کمی دورتر، سرش را بین دستانش گرفته بود. محزون وآرام اشک می ریخت. بقیه هم کنترل اشک هایشان را نداشتند. شب به نیمه نزدیک می شد. هرکس گوشه ای دنج با خدا خلوت کرده بود. حالِ عجیبی که امید تا به آن موقع تجربه نکرده بود. حالِ خوشی که به آرامش درونی رهنمودش می کرد. همان آرامشی که سال ها برایش؛ آرزو شده بود. در تمامِ مهمانی ها، دورِهمی ها و نوشیدنی ها و......دنبالِ این گمشده بود. حالا میانِ دشتی پر از خاک، بی هیچ تکلف و لذتی از لذات دنیا، به تمامِ وجودش نفوذ کرده بود. پلاک را به سینه چسباند و به آسمان نگاه کرد وبا چشمانِ اشکبار؛ دوباره فریاد زد:"خدا..... خدا..... خدا.." چقدر بر زبان راندنِ این نام به او آرامش می داد. چه حسِ خوبی بود، داشتنِ (خدا) و امید تازه اورا پیدا کرده بود. دلش نمی خواست با تمامِ هستی، عوضش کند. چشمانش را بست. به یاد حرفهای علی افتاد(عشقِ حقیقی) همان که حاج صابر گفت. همان که همه خوبان گفتند.(عشق حقیقی) حالا معنای حرفشان را می فهمید. آنقدر فریاد زد که یک لحظه احساس کرد، نفسش در سینه حبس شده. از شدت شور و شوق، توان دم و بازدم ندارد. پلاک را محکم تر به سینه چسباند. سکوت کرد. زهرا نگران به چهره اش چشم دوخت. با نگرانی گفت:"امید حالت خوبه؟:" محسن سریع بلند شد و قمقمه آب را به سمتش گرفت و گفت:" امید جان یه کم آب بخور. نفس بگیر. :" وقتی جوابی نشنید؛ درِ قمقمه را باز کرد و به صورتِ او آب پاشید. امید از جا پرید و نفس و نفس زد. محسن گفت:"امید خوبی؟" یکباره بغضش ترکید و با صدای بلند شروع کرد به ضجه زدن. چنان ناله می کرد که دلِ سنگ و کوه آب می شد. صدای گریه همه در صدای او پیچیده بود. که صدای تکبیرِ نیروها بلند شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همه با سرعت به سمتِ حاجی و نیروهایش دویدند. فریادِ (یا حسین) در دشت پیچید. چند تن از نیروها، از نزدیک شدنشان جلو گیری کردند. مجبور شدند دورتر بایستند و نگاه کنند. یک نفر داشت به دقت فیلم می گرفت و دیگران با احتیاط، وسایلی را از گودالی که کَنده بودند؛ بیرون می آوردند. امید، دل توی دلش نبود. بیقرارِ رفتن و دیدن بود. اما باید صبوری می کرد. زهرا به چهره پریشانِ او نگاه کرد و آرام گفت:" نگران نباش. همه چیز درست می شه. فقط صبور باش." سرش را به نشانه تاکید تکان داد. آقای سرابی کنارِ گوشِ زهرا گفت:" یعنی واقعا عمو محمد رو پیدا کردند؟" زهرا با بغض گفت:" نمی دونم.... نمی دونم...خدا کنه خودش باشه." زینب آرام اشک می ریخت. به آن ها نگاه کرد و گفت:"خودشه. من مطمئنم." محسن بازوی امید را گرفته بود و امیدوارانه فقط گوش می داد و زیر لب ذکر می گفت. چند لحظه ای در سکوت گذشت. امید خیره به روبرو بود. ولی هیاهوی درونش، رهایش نمی کرد. قبلش به سینه می کوبید و بیقراری می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490