🍃تنها راه سعادت و خوشبختی
مبارزه با هوای نفس
یا همان
دلم می خواهدها ست✅
پس پا روی دلم می خواهدها بگذارید
و فقط ببینید خدا چه می خواهد
خدایا آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار
که بسیار ضعیفیم.
الهی به امید خودت❤️
به امید سعادت و خوشبختی تک تک شما خوبان💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ مثل «آدم» توبه کن!
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳
#دورهمی_خواهران_تنهامسیری_شهریار
امامزاده اسماعیل(علیه السلام)
🔸زیارت عاشورا
🔸دعای فرج
🔸تدریس طرح جامع تنهامسیر توسط خانم فرجامپور
از اساتید و مشاوران تنهامسیر آرامش
🔸مشاوره رایگان
🔸آشنایی با اعضای جدید
🔸مشورت درباره برنامههای جدید دورهمی
#دوشنبهها
#ساعت ۱۵
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳ #دورهمی_خواهران_تنهامسیری_شهریار امامزاده اسماعیل(علیه السلام) 🔸زیارت ع
سلام گلم
🍃شهریار نگین سرسبز غرب استان تهران🍃
و الان فصل گوجه سبزهای خوشمزه اش است👌
تشریف بیارید در خدمتتون هستیم✅
#فرشته_کویر
#قسمت_37
باز آن شب فرشته بود وسجاده ورازو نیاز با رفیق تنهایی هایش.
ولی از پچ پچ های مامان وبابا فهمیده بود که اینها اصلا دست بردار نیستند .
وفرشته دختری نبود که بتواند،
روی حرفِ پدر ومادرش حرفی بزند.
با خودش می اندیشید،
"تازه بایستم که چی؟
چی بگم؟
بگم من عاشقِ پسری شدم که حتی چند ماه یک بارهم نمی بینمش..
اصلا نمی دونم من و می خواد یانه ؟
پدرومادرم خوشبختی منو می خوان می دونم..
هرکس هم که با رضایت پدرومادر ازدواج کرده خوشبخت شده ،همه اینا رو می دونم .علی پسرِ خوبیه .خانواده اش خوبند .با ایمانه،با اخلاقه، همه چی درست....
ولی فرهاد وچه کار کنم؟"
صبح سرِ سفره صبحانه، مامان گفت:
_فرشته خانواده آقای رسولی
قراره فردا شب بیان وحرفهامون رو بزنیم .تو که حرفی نداری؟
_چی؟برای چی بیان؟!
واز آشپزخانه بیرون رفت.
ولی آن روز فریبا آمد و
دوباره با مامان مشغولِ تمیز کردنِ خانه شدند .
با چه ذوق وشوقی ....
وفرشته با دلشوره وناراحتی دستش به کار نمی رفت .
"خدایا خودم رو به خودت سپردم ،
من دیگه کاری از دستم نمیاد ."
تمام روز را در اتاقش با بغض نشست.
هیچ کاری ازدستش نمی آمد ،
حتی نتوانست کلمه ای با علی صحبت کند.
خانواده هم که سکوت وجوابِ منفی اش را پایِ حیا یِ بی اندازه اش گذاشته بودند.
هیچی، هیچی ،
داشت عروس می شد .
_فرشته خوبی؟
_سلام تو کِی اومدی ؟
_یعنی نفهمیدی ...!یه ساعته دارم با مامانت وفریبا حرف می زنم.
_نه...
_حالا چرا ماتم گرفتی ؟بابا دلمون گرفت .پاشو ببینم والا من اون موقع از خدام بود برام خواستگار بیاد ،
حالا توناز گذاشتی .
بیا برات کتاب آوردم .کتاب که دیگه دوست داری.
_زهره دلت خوشه ها....
_می خوای بریم بیرون یه هوایی به سرت بخوره ؟بهار رو می بریم گردش خوبه؟
_نه خیلی ممنون حوصله ندارم.
_باشه پس من می رم .
این کتاب رو حتما بخون خیلی به دردت می خوره ....
کارها رو که ریختی سرِ مادرت وفریبا
حد اقل خودت یه کار مثبت انجام بده؛
_حوصله کتاب خوندن هم ندارم ،
_فرشته یه چیزی بهت بگم؛
_بگو
_زیبا را یادته توی مدرسه؟
_آره یادمه،
_یادته عاشقِ یه پسره شده بود ؟
پسره اصلا خوب نبود ،
ولی هرچی پدرومادرش گفتند. گوش نکرد .اون موقع پسر عموش هم خواستگارش بود .ولی زیبا دو تا پایش رو کرد توی یه کفش و گفت :همین ومی خوام که می خوام.خلاصه پدر مادرش مجبور شدند رضایت بدن ازدواج کنه ،
الان 2 ساله برگشته خونه ی باباش ...
توی دادگاه ها اسیره
فقط 6 ماه زندگی کردند.
مثل اینکه پسره عاشقِ یکی دیگه شده بود و حسابی زیبا را اذیت می کرده .
آخرش هم زیبا مجبور می شه بر گرده خونه باباش ..
الان هم پسره حاضر نیست طلاقش بده .وهر روز توی دادگاه ها اسیره
بنده خدا ها آبروشون رفت.
یادته فرشته ؛
چه قدر همه بچه ها بهش می گفتند :
این پسره لیاقت نداره ،مواظب خودت باش .گوش نداد ....
خیلی دلم براش می سوزه ،چند روز پیش که دیدمش ، خیلی لاغر شده بود .
می گفت کاش حرفِ پدرومادرم را گوش می دادم .
الان پسر عموش ازدواج کرده ،
تازه یه پسرِ تپل وخوشگل هم داره
ولی طفلک زیبا ....
فرشته حواست باشه ،
پدر ومادر که بدِ بچه شون رو نمی خوان، مطمئن باش که اگه ذره ای علی ایراد داشت ؛اصلا اجازه نمی دادند پا توی خونه تون بذاره .اشتباه نکن فرشته، مثلِ زیبا کم نیستندا،
حواست جمع باشه.
_می گی چه کار کنم؟
_هیچی فقط عاقلانه رفتار کن.
این قدر هم خودت وخانواده ات رو اذیت نکن . وهمچنین این علی آقای بدبخت و دق نده،راستی این کتاب رو هم حتما بخون .آئینِ همسر داریه به دردت می خوره .
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_38
بالاخره شبِ موعود رسید دل تو دلِ فرشته نبود.
"خدایا! امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
یه عمر زندگی ،باید چه کارکنم ؟
اگه امشب با هم تفاهم کنند .
همه چی تموم می شه .
پس فرهاد چی؟ دلم رو چه کار کنم؟
خدایا! همه چیز رو به خودت میسپرم"
مهمانها آمدند علی با خانواده اش بودند. زهرا خانم و همسرش و زهره.
مامان، فرشته را صدا کرد و فرشته با نگرانی چادرش را مرتب کرد و وارد پذیرایی شد و سلام گفت.
خانم رسولی با خوشحالی فرشته را به آغوش کشید و گفت:
_عزیزم بیا اینجا پیشِ خودم .
و فرشته را کنارِ خودش نشاند و در تمامِ مدتِ خواستگاری دستِ فرشته بینِ دستهای گرمِ خانم رسولی بود .
و هرچه محبت مادرانه داشت در نگاهش ریخته بود و تقدیم چهره معصوم فرشته میکرد .
و فرشته با دلهره و سر به زیر چیزی از صحبتها نمیفهمید .
همهی صحبتها گفته شد .در آخر هم قرار شد یک ماهِ دیگر عقد و عروسی برگزار شود.
وقتی همه صلوات فرستادند.
انگار یک سطل آبِ داغ روی سرِ فرشته ریختند.
"خدایا! یعنی همه چیز تموم شد ؟
دیگه آرزوهام و آیندهای که ساخته بودم کنارِ فرهاد تموم شد ؟
خدایا! چه کار کنم؟"
بدنش داغ شده بود .
سرش گیج میرفت و چشم هاش سیاهی میرفت.
که خانم رسولی گفت:
با اجازه بزرگترها، انگشترِ عروس خانم رو دستش می کنم.
همه کف زدند.
بعد دستانِ لرزانِ فرشته را گرفت و انگشتانش را از هم باز کرد .
و انگشترِ زیبایی را که خریده بود دستش کرد.
"وای خدا! دیگه از این بدتر نمی شه
دیگه تموم شد"
بقیه کادوها را فاطمه باز کرد همراه با شلوغکاری های زهره به فرشته تقدیم کردند .گفتند و خندیدند و زهره و فاطمه برایش کف میزدند ودریغ از حتی یک لبخند روی لبهای فرشته.
حتی کادوها را هم درست نمیدید.
انگار این مهمانی تمامی نداشت.
اصلا نمی توانست تحمل کند.
بدنش هر لحظه داغتر میشد و حالش بدتر .بالاخره مهمانها رفتند .سریع خودش را به اتاق رساند و یک بالش زیرِ سرش گذاشت و چادرش رویش کشید و چشمهایش را بست.
از زورِ سر گیجه نمیتوانست چشمهایش را باز کند. سردرد شدید داشت .
فقط سعی میکرد بخوابد؛ تا حالش بهتر شود.
فریبا آهسته واردِ اتاق شد.
وقتی دید فرشته خوابیده. چراغِ اتاق را خاموش کرد و در را بست و رفت.
از زورِ سردرد وتب و لرز از خواب بیدار شد .
در ان هوای گرمِ تابستانی این شهرِ کویری تنش مثلِ بید میلرزید.
به خودش مچاله شد. اما لرزشِ بدنش نمیافتاد.
خواست از جایش بلندشود و برای خودش پتو بردارد؛که حالتِ تهوعِ شدیدی به او دست داد.
حتی نمیتوانست چشمهایش را باز کند.
با همان حالت تب و لرز چشمهایش را محکم روی هم فشار داد و دستش را روی سرش گذاشت تا دردِ سرش کمتر شود. اما دستش روی پوستِ داغِ پیشانیاش میسوخت و حس حرکت هم نداشت .صدای باز شدنِ در آمد و بعد از ان صدایِ مامان.
_فرشته مادر، نمازت قضا نشه؟
ولی وقتی دید فرشته جواب نمی دهد.
واردِ اتاق شدو با دیدن فرشته در آن حالت خیلی ترسید.
_فرشته دخترم پاشو ببینم چی شده؟
چرا میلرزی؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💫یک خبر خوب براتون دارم😍
چی می تونه باشه🤔⁉️
چند دقیقه وقت میدم که حدس بزنید👏👏👇👇
@asheqemola
💫دهه کرامت مبارک💫
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
#نذر_فرهنگی💥
به مناسبت دهه کرامت
از تاریخ ۲۲ اردیبهشت تا ۲۷ اردیبهشت ماه
کلیه مشاوره ها با ۲۰/۰ #تخفیف 🎁🎁👏👏
در زمینه👇
اعتقادی،
خانواده،
ازدواج،
همسرداری،
مشکلات زناشویی،
تربیت فرزند،
اصلاح مزاج،
توسط خانم فرجامپور انجام می شود✅
آی دی جهت هماهنگی 👇
@asheqemola
آموزش #رایگان_همسراداری
و #شخصیت_شناسی و #ارتباط_موفق👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
البته فقط تا تکمیل ظرفیت هفته اینده تخفیف داریم👌
بجنبید تا ظرفیت تکمیل نشده😍👏👏
در خدمتتون هستم✅
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇
💞#دوره_اسرار_زناشویی💞
یا
سواد جنسی
👈ناگفتنی های زناشویی بی پرده،
به همراه پی دی اف تصویری،
آموزش هر آنچه نیاز است یک خانم متاهل بداند،
آناتومی اندام جنسی زن و مرد.
اموزش رابطه صحیح.
صفر تا صد یک رابطه درست و اصولی،
پوزیشن های مناسب
و کلی مطلب مهم ...💞
💔#دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا
سواد عاطفی💞
👈نحوه صحیح ارتباط گیری با دیگران.
خودشناسی.
انتخاب صحیح.
نحوه انتخاب همسر
رفتار صحیح با همسر
نحوه رفتار صحیح با خود و دیگران و...💕
👼#دوره_تربیت_جنسی کودک و نوجوان
👈شروع تربیت جنسی
آموزش صحیح به کودک و نوجوان
مشکلات دوران بلوغ
اصلاح مزاج دوران بلوغ و ...
هر کدام از دوره ها با ۷۰/۰ تخفیف عیدانه عرضه می شود✅
ادمین ثبت نام👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
خانم های عزیز از تخفیف جا نمونید👏👏👏🎁🎁🎁
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
حتما بنر را در گروه ها و کانال هاتون بگذارید
و برای دوستان تون بفرستید
تا زندگی هاشون رنگ و بوی تازه ای بگیره👌
الهی که زندگی هاتون مملو از عشق و لذت و محبت باشه💞
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞 یا سواد جنسی 👈ناگفتنی های زناشویی بی پرده، ب
سلام علیکم شبتون بخیر
عزیزان این تخفیف ها واقعا بی نظیره
حتما استفاده کنید
و
لذت یک زندگی خوب را بچشید✅
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
ریختن هیچ قطرهای نزد خدا محبوبتر از قطرة خونی که در راه خدا ریخته شود نیست.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
♥️🌿اگر قرار باشد
خوبی ما وابسته به رفتار دیگران باشد,
این دیگر خوبی نیست بلکه
معامله است,
میشود پروانه بود و به هر گلی نشست, اما بهتراست مهربون بود و به هر دلی نشست...
الهی شکر الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ حضرت فاطمهی معصومه سلاماللهعلیها نقطهی مرکزی صدور تمدن اسلام به تمام جهان است.
منبع:ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
@ostad_shojae I montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دهه_کرامت مبارک باد💥💥
روز دختر مبارک باد🌹🌹
آقا جانم یاعلی بن موسی الرضا (ع)
دهه کرامت است
دست به دامن شما و خواهر کریمهتون هستیم مثل همیشه ....
الهی بحق علی بن موسی الرضا علیهالسلام و اخت الرضا سلاماللهعلیها برسان امام ما را💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾
4_6019487933399041827.mp3
7.53M
🌸 #میلاد_حضرت_معصومه(س)
اومدم دردمو درمون کنم
خودمو با عشق تو مجنون کنم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#ولادت_حضرت_معصومه_س
#روز_دختر_مبارک_باد
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾
دهه کرامت مبارک باد💥💥💥
میلاد حضرت فاطمه معصومه بر شما خوبان مبارک باد💥💥
و روز دختر بر همه دختران سرزمینم و دختران عضو کانال مبارک باد👏👏🌺🌺
ان شاءالله به زودی همسران شایسته روزی تون بشه😍👏👏👏
زیارت حضرت معصومه به زودی روزی همه گی مون باشه
و شفاعتشون در اخرت روزیمون بشه ان شاءالله 💥💥👏👏
عیدی مون فرج مولامون باشه
ان شاءالله
به برکت صلوات بر محمد و ال محمد
اللهم صل علی محمد وآل محمد
و عجل فرجهم🌹🌹
خدا را شکر
خدا روزی مون کرده
دو تا فرشته قشنگ
که دو قلو هستند و مایه شادیمون هستند
الهی هر خانه ای دختر نداره
خدای مهربون بهشون روزی کنه 🌺🌺
😍الحمدلله
یکی از دوستان که دورههامون را شرکت کردند
و
اصلاح مزاج هم انجام دادند
الان یک دختر قشنگ توی راه دارند😍👏👏
💫دهه کرامت مبارک💫
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
#نذر_فرهنگی💥
به مناسبت دهه کرامت
از تاریخ ۲۲ اردیبهشت تا ۲۷ اردیبهشت ماه
کلیه مشاوره ها با ۲۰/۰ #تخفیف 🎁🎁👏👏
در زمینه👇
اعتقادی،
خانواده،
ازدواج،
همسرداری،
مشکلات زناشویی،
تربیت فرزند،
اصلاح مزاج،
توسط خانم فرجامپور انجام می شود✅
آی دی جهت هماهنگی 👇
@asheqemola
آموزش #رایگان_همسراداری
و #شخصیت_شناسی و #ارتباط_موفق👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_39
سریع پتو روی فرشته انداخت و رفت تا برایش دارو و جوشانده بیاورد. با داروها و جوشاندهی مامان، حال فرشته بهتر شده بود،
ولی هنوز تب و سرگیجه داشت.
پتو را دورِ خودش پیچیده بود و عرق میریخت. ولی هنوز تنش میلرزید و در اتاقش بود، که مامان وارد اتاق شد.
_فرشته مادر بهتری؟
_ممنون بهترم.
_خانم رسولی و فاطمه اومدن. میتونی بیای بیرون؟
دوباره یادِ دیشب افتاد و انگشتر.
"ای وای، حالا چه کار کنم"؟
_باشه مامان میام
تمامِ توانش را جمع کرد ولی نتوانست از جایش بلند شود و دوباره در رختخواب ماند.
این بار صدای فاطمه آمد.
_ای وای فرشته جان این چه حالیه؟ تو که دیشب خوب بودی! ای وای تنت چقدر داغه!
_سلام فاطمه جان چیزی نیست.
_یعنی چی چیزی نیست؟ باید بریم درمانگاه. یاالله پاشو آماده شو!
و از اتاق بیرون رفت.
_مامان، فرشته اصلا حالش خوب نیست. تبش خیلی بالاست، باید ببریمش درمانگاه.
_ای وای! خدا مرگم بده چی شده بچهام؟ فاطمه سریع برو خونه به علی بگو ماشین رو بیاره، زود باش دخترم.
مامان گفت:
_نه حاج خانم، تو رو خدا زحمت نکشید. عصری باباش میاد میبریمش. الآن بهش دارو دادم. خدا رو شکر بهتره.
_ای بابا، الآن وقتِ تعارف نیست که. کاش صبح زودتر میگفتید. علی امروز شیفتِ عصر میره شرکت، خونه است الان.
و خودش بالای سرِ فرشته رفت.
_اِی وای چقدر این بچه تب داره؟!
_سلام، چیزی نیست خانم رسولی بهترم. دارو خوردم تا شب خوب میشم.
_یعنی چی؟ دیگه با این وضعت هم تعارف میکنی؟ دیگه تو دخترِ خودمی، مگه میشه تو رو تو این وضع رها کنم؟ الآن علی و فاطمه میان، پاشو تو رو خدا آماده شو بریم درمانگاه.
با آمدنِ فاطمه، مامان هم آماده شد و به کمکِ فاطمه، فرشته را بلند کردند و بیرون بردند. علی در ماشین منتظر بود.
با دیدنِ حال و روزِ فرشته سریع از ماشین پیاده شد و درِ عقب را باز کرد.
_سلام! ای وای این چه وضعیه؟ چرا زودتر نگفتید که بیام بریم درمانگاه؟
_سلام پسرم. آخه راضی به زحمت نبودیم.
_حاج خانم شما رحمتید.
سریع پشتِ فرمون نشست و حرکت کرد.
با زحمت چشمهایش راباز کرد و با زحمت آب گلویش راقورت داد. هنوز تب داشت و میلرزید. نگاهی به اطرافش کرد. مادرش با دیدنِ چشمهای بازِ فرشته خوشحال شد.
_دخترم بهتری؟
_بله ممنون بهترم.
_خدارو شکر. سِرمت هم تمام شده الآن میرم پرستار رو صدا میکنم بیاد سِرم رو بکشه.
از اتاق خارج شد و پشتِ سرش علی به اتاق آمد. فرشته سربهزیر انداخت و سلام کرد.
_سلام خوبی؟ بهتر شدی؟
فرشته با زحمت توانست جواب دهد.
_ممنونم خوبم.
_فرشته تو چِت شده؟ دیشب احساس کردم حالت خوب نیست، خیلی نگرانت بودم تا صبح نتونستم بخوابم. صبح به مامان گفتم با یه بهونهای بیاد حالت رو بپرسه. فرشته به خدا من طاقتِ ناراحتیت رو ندارم. تو رو خدا مواظب خودت باش.
فرشته سربهزیر و با تعجب گوش میکرد! تا حالا با هیچ نامحرمی اینطوری صحبت نکرده بود و تا حالا چنین حرفایی نشنیده بود.
هیچ کس اینطوری به او ابراز علاقه نکرده بود، چون به کسی اجازه نداده بود که اینطوری صحبت کند.
حتی امیر!
ولی الآن علی به عنوانِ نامزدش به خودش اجازه میداد که راحت ابرازِ علاقه کند.
هر چه علی بیشتر میگفت، فرشته از عشقِ پنهانیش، ناامیدتر میشد.
انگار باید تسلیم این سرنوشت میشد.
_فرشته تو رو خدا خیلی مواظبِ خودت باش.
کاش این یک ماه هر چه زودتر تموم بشه، تا خودم همیشه ازت مراقبت کنم. فکر کنم تا این یه ماه تموم بشه، من جون بِسر بشم. خیلی داره بهم سخت میگذره. بعد از سه سال که تونستم بهت برسم، باید یه ماه دیگه هم دوریت رو تحمل کنم. باور کن فرشته خیلی برام سخته...
کاش میتونستم خودم ازت پرستاری کنم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمتِ_40
بالاخره از درمانِگاه به خانه آمدند .
خانم رسولی وفاطمه زودتر رفته بودند .
مامان کمک کرد تا فرشته پیاده شود
وبعد دستش را گرفت .
وگفت:
_علی آقا شرمنده خیلی زحمت دادیم
لطفا بفرمایید داخل یه خستگی درآرید.
_ممنونم حاج خانم وظیفه بوده کاری نکردم .این داروها را می دم خدمتتون
خواهشا مواظب فرشته باشید اگه کاری هم داشتید حتما خبرم کنید .
_ممنونم پسرم خیلی زحمت کشیدی.
_راستی نوبتِ آزمایشِ خون راهم برای پس فردا گرفتم .ان شاءالله تا اون روز حالِ فرشته خوب شده باشه.
_ان شاءالله خوب می شه نگران نباشید.
_فعلا با اجازتون.فرشته مواظبِ خودت باش.
"ای بابا چی می گه ؟یعنی این قدر نگرانِ منه؟خدایا دیگه کاری نمی تونم بکنم
خودم رو به خودت سپردم"
سرش را پایین انداخت وگفت:
_چشم ممنون.
وعلی که انگار دل نمی کند برود.
یک لحظه مکث کرد وخداحافظی کرد ورفت.
آن شب فرشته حالش بهترشد.
دیگه تب ولرز نداشت.
فقط سردرد وکمی سر گیجه.
که مامان با یک عالمه میوه وکمپوت وارداتاق شد .
_فرشته ببین علی آقاچقدر برات چیزی گرفته؟اومد دمِ در تعارف کردم تو نیومد .اینارو داد حالت رو پرسید ورفت .چه پسر خوبیه.چقدر با معرفته .
وهمه کارهای علی فرشته را از عشقِ پنهانش ناامیدو ناامید تر می کرد.
فردا صبح که برای نماز بیدار شد، حالش بهتر بود. اما هنوز کمی لرز داشت.
بعد از نماز، در آن هوای گرمِ وسطِ تابستان، پتویش را به خود پیچید و دوباره خوابید. ساعتی نگذشته بود که با صدای زنگ در بیدار شد.
"این وقتِ صبح کیه؟"
از پنجره اتاقش بیرون را نگاه کرد که با دیدنِ فرزاد جیغ کشید و پتو را انداخت و از اتاق بیرون دوید.
وسط حیاط به فرزاد رسید.
_وای داداش قربونت برم، چقدر دلم برات تنگ شده بود. خوش اومدی.
_بَه سلام خواهر گلم.
آمدنِ فرزاد جانِ تازهای به فرشته بخشید و مریضیش را فراموش کرد.
مامان صبحانه آماده کرد و سه تایی کنارِ سفره نشستند. فرزاد با هیجان ازخاطراتش میگفت.
فرشته با دقت گوش میکرد، که فرزاد گفت:
_راستی فرشته نامزدیت مبارک باشه. خوب بدون ما جشن و سرور میگیرینا.
فرشته از حیا گونههایش سرخ شد و با شرم سرش را به زیر انداخت و از جایش بلند شد و به اتاقش رفت.
_ای بابا مگه چی گفتم رفتی؟ بیا صبحونهات رو بخور.
_فرزاد مادر سر به سرش نذار. میبینی که خجالت میکشه.
_خجالت میکشه یا ناراحت شد؟ مامان اصلا فرشته این پسره رو دوست داره؟ من مطمئنم هنوز درست و حسابی هم ندیدتش. چطوری رضایت داده؟
_خب معلومه که راضیه. چه حرفیه میزنی؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490