مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدی🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام #تخفیف_ویژه داریم👏👏👏 #دوره_ارتباط_موفق با تخفی
اگر می خواهید #قسطی شرکت کنید،
به ادمین پیام بدید
امشب قرار بود قرعه کشی کنیم
ولی بعضی ها هنوز ثبت نام شون را قطعی نکردند🤔
عزیزان لطفا زودتر ثبت نام تون را قطعی کنید تا در قرعه کشی شرکت داده بشید
و به دلخواه خودتون یکی از دوره ها را #رایگان
شرکت کنید🎁
سلام علیکم عاقبتتون بخیر💐
والا هزینه الان با تخفیف نصف شده
قرار بود امشب قرعه کشی کنیم
ولی عزیزانی تقاضا دارند تا فردا صبر کنیم
به همین جهت
قرعه کشی
ان شاءالله فردا شب انجام میشه
و اسامی دوستانی که حد اقل تا فردا ساعت ۲۴
ثبت نام شون را قطعی کنند در قرعه کشی شرکت داده میشه
امیدوارم شما برنده فردا شب باشید😊👌
#فرشته_کویر
#فصل_دوم(10سالِ بعد)
#قسمت_اول
فرشته دل توی دلش نبود.
در حیاط راه میرفت و به ساعتش نگاه میکرد.
_فرشته عزیزم اینقدر خودت را اذیت نکن دیگه الانه میرسند.
_قربونت برم زهرا جان میدونم ولی دلم آشوبه.کاش منم باهاشون رفته بودم.
زهرا جلو آمد؛ بازوهای فرشته را در دستانش گرفت و بوسهای به گونهاش زد.و گفت:
_چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟
بار اول نیست که، چندساله همین وضعه ولی هر بار تو اینقدر استرس میگیری.
بغض گلوی فرشته را فشرد و اشکهایی که بیاجازه روان شدند روی گونهاش.
_دستِ خودم نیست.به خدا خیلی سخته.
_ فرشته جان بچهها الان میان میبینن
این کارها را نکن.اونا چه گناهی کردند.
خوددار باش عزیزم.
ـ نمی تونم؛ نمی تونم.
صدای ترمز اتومبیل از کوچه شنیده شد.
فرشته سریع چادرش را سر کرد و در را باز کرد ولی ماشینِ فرزاد نبود.
نگران به دیوارِ کوچه تکیه داد.
از استرسِ زیاد دستهایش را رویهم میمالید. و نگاهش را به سرِ کوچه دوخته بود.
ـ فرشته چی شده؟ حالت خوب نیست؟
ـ وای زهره جان من خوبم اما......
ـ ایبابا منو کشتی .کسی چیزیش شده؟
ـ نه ولی فرزاد و علی دیرکردند.
ـ فرشته خودت را مسخره کردی یا منو؟
خوب میان دیگه بیا بریم توی حیاط اینجا بده.
و زهره دستِ فرشته را گرفت و به حیاط برد.
ـ زهرا جان فدات شم یه لیوان آبقند براش بیار الان خودشو میکشه.
ـ چشم عزیزم ولی باور کن از صبح هیچی نخورده .
ـ راست میگه؟معلومه داری با خودت چه کار میکنی؟
ـ کاش دیروز باهاشون میرفتم .خیالم راحتتر بود.
ـ بس کن فرشته الان بچهها از مدرسه میان می ترسن.این چه وضعیه؟!.
بسه دیگه پاشو صورتت را بشور این آبقند را هم بخور. اینقدر خودت و این بچهها را زجر نده.
زهرا سفره ناهار را پهن کرد.
همه دورِ سفره بودند غیر از فرشته.
کنارِ پنجره ایستاده بود و چشم دوخته بود به حیاط.
حسین نگاه نگرانی به مادرش کرد و گفت:
ـ مامان جان بیا غذا بخور.
ـ چشم عزیزم شما بخورید منم الان میام.
مادر نگاهی به بچهها کرد که راحت میشد غم را رادر چشمهایشان دید. بعد رو به فرشته کرد و گفت:
ـ فرشته جان بیا بچهها منتظرتند.
بالاخره فرشته مجبور شد از پنجره دل بکند و کنارِسفره بیاید.
بوی خوبِ قورمهسبزی که زهرا درست کرده بود واقعاً تحریککننده بود .
ولی دلآشوب زده فرشته میلی به غذا نداشت.
با اشاره چشم و ابروی مادرش، بشقابی را برداشت کمی غذا ریخت.
نگاه نگران بچهها را دید. لبخندی زد و گفت: بهبه چه عطر و بویی داره.زهرا جان دستت درد نکنه. بچهها بخورید دیگه.
حسین سرش را پائین انداخت و مشغول شد.
طاهره نگاهی به مادرش کرد و گفت: مامان من سیر شدم میرم مشقها را بنویسم.
فرشته با زور چند لقمه خورد و تشکر کرد.
دوباره پا شد که کنار پنجره برود. که با دیدنِ نگاهِ مضطربِ حسین برگشت سمت آشپزخانه.
ـ زهرا جان دستت درد نکنه .
ـ نوش جونت عزیزم .چیزی نخوردی که؟!
_بیشتر از این نمیتونم.فرزاد دیگه زنگ نزد؟
ـ نه دیگه از بیمارستان که زنگ زد گفت راه افتادیم. دیگه خبری نشده.
حتما توی راه خسته شدند. جایی دارن غذا میخورند.میان نگران نباش.
صدای ترمزِ ماشینی آمد و فرشته سریع چادرش را سر کرد و به سمت حیاط دوید و گفت:
_خدا را شکر بالاخره آمدند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_2
صدای خشخش ِبرگهای زرد و خشک پائیزی زیرِ پایِ حسین و طاهره آهنگی دلنواز بود برای دلِ بیقرار فرشته.
نسیمِ خنکِ پائیزی اولِ صبح که کمی حالش را خوب میکرد.
صدای بسته شدنِ در حیاط او را به خود آورد.
به سمتِ اتاق برگشت که آرام جانش را نشسته در رختخواب دید.
_سلام علی جان بیدار شدی؟
برم برات صبحونه بیارم.
_سلام عزیزم
نه نمیخورم .
_یعنی چی؟ باید بخوری.
و به آشپزخانه رفت و با سینی صبحانه گشت.
_ممنونم عزیزم. ولی میلم نمیبره
_فدات شم علی جان باید بخوری
چند وقته درستوحسابی غذا نخوردی باید بخوری.
ـ چشم عزیزم
ولی فرشته جان اگه قول بدی گریه نمیکنی می خوام باهات یه کم صحبت کنم .
حالا که بچهها رفتند مدرسه.
میخوام باهات صحبت کنم.
دیروز که خونه مامانت فقط گریه کردی.
تو رو خدا دندون به جگر بگذار.
منم بتونم حرفهام را بزنم.
ـ مگه چی میخوای بگی؟!
ـ فرشته جان تو رو خدا
میدونی من تحملِ ناراحتی و دیدن اشکات را ندارم.
خواهش میکنم.
_سعیِ خودم را میکنم
ولی قول نمیدم.
-فرشته جان
من کنارِ تو بهترین روزهای زندگیم را داشتم
خوشبخت به تمامِ معنا
هر چی ازت تشکر کنم باز هم کمه.
هرچی خدا را شکر کنم باز هم کمه.
اشکهای فرشته بی اجازه راه افتاد.
_علی جان منظورت چیه؟!
جونِ من حرف از بیوفایی نزن.
ـ فرشته جان اجازه بده باهات حرف بزنم
ـ دستِ خودم نیست.
علی دستهای فرشته را در میان دستانش گرفت.
_هنوز که اتفاقی نیفتاده
من اینجام. پیشتم.
شاید هم 100 سالِ دیگه هم آویزونت باشم
تازه دکترها هم گفتند یه امیدی هست.
_اصلا این چه بلایی بود سرِ ما اومد
_فرشته جان کفر نگیا، مواظب باش.
من ازتو بیشتر از اینها توقع دارم
تو باید قوی باشی.
یه عملِ ساده است.
چند تا دونه ترکشِ کوچیکه
یه چند سالی مهمون سرِ من بودند
حالا هم با یه عمل ساده درمیاد
و مهمونی تموم.
دوباره برمی گردیم سرِ جای اولمون
-خدا از دهنت بشنوه.
ولی خودت میدونی به این راحتیها نیست
ـ عزیزِ دلم من امیدم بعد از خدا به توئه.
میدونی با این اشکات چی به سرِ من و بچهها میاری؟
قوی باش هنوز یک ماه مونده تا زمان عمل
دلم میخواد این یک ماه فقط شاهدِ خندههاتون باشم. میخوام فقط شاد باشید.
بعد از زورِ درد، دستش را روی سرش گذاشت و چشمهایش را بست.
-وای علی جان قربونت برم درد داری؟
الان داروهات را میارم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
◀️ابتدای مینی ارتباط موفق
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زيباست صبح،
وقتی روی لبهايمان
ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود
🏳خدايا...
روزمان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن🌸
سلام امام زمانم🌹
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:💚
دنيا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است خوشبختان از آن دل كنده اند و از دست بدبختان به زور گرفته مى شود پس خوشبخت ترين مردم، بى ميلترين آنان به دنيا و بدبخت ترين مردم، مايل ترين آنان به دنياست.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄✦
┄┅─✵💝✵─┅┄