@osad_shojaeیاد خدا ۷۷.mp3
زمان:
حجم:
7.68M
مجموعه #یاد_خدا ۷۷
#آیتالله_بهجت | #استاد_شجاعی
✘ علّت بسیاری از بلاها، مصیبتها، گرههای کور و مشکلات سنگینِ در زندگی ما به «نحوهی ذکر» ما برمیگردد!
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
💑 بازیگوشی را در رابطه حفظ کنید
🔸همه ما صرف نظر از سن عاشق بازی کردنیم. پس این کار را بکنید: با هم تفریح کنید، با هم مسخرهبازی درآورید و وقتی کنار هم هستید همه چیز را فراموش کنید.
🔸علاوه بر اینها دفعهی بعد که چیزی گفت که ناراحتتان کرد، به جای اینکه حالت دفاعی بگیرید و بدخلقی کنید، سعی کنید جوابش را با یک جوک بدهید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
355.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 پاداش صبر بر بداخلاقی همسر
🔴 #استاد_عباسی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
خشن ترین مردها به دنبال زنان خوشرو هستند
مردها بسیار عاطفی و احساساتی اند و به دنبال زنی می گردند که👇
🔸باورش کند
🔸عشق بورزد
🔸بهانه جویی نکند
و در یک کلام آرامش بخش باشد💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
#ارتباط_موفق
◽️مزایای وفاداری
▫️بر کسی پوشیده نیست که وفاداری میتواند روابط را تقویت کند؛ زیرا مردم وقتی میدانند طرف مقابل به آنها وفادار است در ادامه زندگی زناشویی خود صادقتر و صریحتر هستند. این امر همچنین باعث ایجاد اعتماد و صمیمیت در روابط خواهد شد.
▫️البته مزایای وفادار بودن نه تنها در روابط زناشویی که در مورد روابط کاری و اجتماعی نیز صدق میکند؛ زیرا وقتی احساس میکنیم دیگران به ما وفادار هستند، میتوانیم اصالت بیشتری داشته باشیم و فیلترهای اجتماعی که برای خود قرار دادهایم را از میان برمیداریم.
▫️در کنار این موارد وفادار بودن به ایجاد اعتماد به نفس بیشتر هم کمک میکند. این حس برای رفاه ذهنی، عاطفی و جسمی بسیار مهم است. دانستن اینکه افرادی در زندگیتان هستند که از شما حمایت میکنند و در صورت نیاز در کنار شما خواهند بود، میتواند به شما احساس امنیت بدهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
چطور با همسرمان ارتباط برقرار کنیم؟
👈 لبخند بزنید
👈 شوخطبع باشید
👈 بوی خوب بدهید
👈 خوب لباس بپوشید
👈 ارتباط چشمی برقرار کنید
👈 بهداشت فردی را رعایت کنید
#مردونه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری💞
#خانمها_بدانند
🔹 هيچ مردی طاقت مقايسه شدن را ندارد. پس حتی كم اهميتترين كار او را با ديگران قياس نكنيد.
🔸 مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچوقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد.
🔹 اگر انتظار داريد شوهرتان حرفهايتان را رمزگشايی كند، متاسفم! آنها سادهتر از اين حرفها هستند.
🔸 هرگز با حرفهایتان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتی اگر واقعا استقلالی در كار نباشد.
🔹مردها به اينكه قويتر از آنچه هستند به نظر برسند؛ نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد.
🔸 برای قدرت دادن به او كافی است از هيچ مرد ديگری صحبت نكنيد، نه اينكه از مردهای ديگر بد بگوييد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه💞😍
خبرت هست
شدی صاحب هربند دلم...❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_9
ساعتی نگذشته بود که فرزاد او را صدا کرد.
ـ فرشته جان علی بیدار شده.
آمدم.
با هم به بخش رفتند.
در اثر مسکن ها سردردِ علی بهتر بود.
ولی چهره زردش نشان از دردِ شدید و نهفته میداد.
علی جان بهتری؟_
بهترم عزیزم؟_
خدا راشکر_
فرشته بیا کنارم بشین _
بودنت بهم آرامش میده_
و فرشته کنارِ تختش نشست و علی دستش را گرفت و برایش تا میتوانست خاطره تعریف کرد و خندیدند.
آخرِ وقت پرستاری وارد شد و گفت:
_ببخشید خانم شما باید بروید .
شب نمیتوانید اینجا بمانید.
_چرا؟
_این بخشِ آقایون است. شرمنده
صبح تشریف بیارید.
فرشته با نگرانی به علی نگاه کرد که فرزاد گفت:
_نگران نباش خواهرجان من کنارش هستم .
شما برو نماز خونه .
خسته شدی راحت بخواب من هستم
_اره عزیزم خیلی خسته شدی .
برو خیالت راحت .
و فرشته با نگرانی از اتاق خارج شد.
وقتی به نمازخانه رفت شیرین و یک خانم دیگه آنجا بودند.
_سلام خانم خسته نباشید
_سلام شیرین خانم شما هم خسته نباشید
_اصلا نگران همسرت نباش
خدارا شکر برادرتون هستند .
محمد من الان تنهاست
به پرستارش سپردم کاری داشت صدام کنه
ولی میدونم صدام نمی کنند
توکل به خدا .
راستی این خانم هم فاطمه خانمه
این بنده خدا هم مثلِ ما همسرش بستریه.
_خوشبختم
_منم از آشناییتون خوشبختم.
دیدمتون کنارِ همسرتون
ماشاءالله این قدر حواستون به ایشون بود متوجه اطراف نبودید.
_شرمنده ندیدمتون .
آخه علی من یه عملِ سخت داره خیلی نگرانشم
و فرشته بیاختیار اشک میریخت فاطمه خانم جلو آمد و فرشته را در آغوش گرفت .
_غصه نخور عزیزم ان شاءالله که به خیر میگذره .
فرشته اشک ریخت تا کمی سبک شد.
که شیرین گفت:
من فکر میکردم از ما عاشق و معشوقتر کسی نیست .
ما شاءالله لیلی و مجنون باید پیش شما درس بگیرند
با این حرفش خنده روی لبانشان نشست .
که فاطمه خانم گفت:
_حالا قصه ما را نشنیدید ؟!
چقدر سختی کشیدم تا به هم رسیدیم
فرشته گفت:
ولی من برای رسیدن بهش سختی نکشیدم .
آمد خواستگاری آنقدر پا فشاری کرد تا راضی شدم.
اما بعد از ازدواج انقدر عشق و محبت نثارم کرد که انگار صاحبِ تمامِ خوشیهای عالم شدم.
تا اینکه رفت جبهه .وقتی ازم دور شد .
خیلی عذاب کشیدم.
ان وقت دیدم که چقدرعاشقشم.
ولی متاسفانه وقتی برگشت .
با خودش ترکش های توی بدنش و سرش را یادگاری آورد.
اولش زیاد اذیت نمیشد ولی رفته رفته
سر دردهاش بیشتر و بیشتر شد.
با هر بار حمله سردردش
انگار جانم از تنم میره.
اصلا تحملِ دیدنِ عذاب کشیدنش را ندارم
حالا هم که قرارِ عمل بشه
ولی دکترها گفتند امید زیادی نیست.
شاید دیگه به هوش نیاد.
_ای بابا شما که بر گشتید سرِ خونه اول
توکلتون به خدا باشه خانم.
راستی اسمتون را نگفتین؟
_اسمم فرشته است.
_به به فرشته خانم
واقعا هم فرشتهای هستی برای علی آقا .
خوش به حالِ علی آقا
_اما داستان من را نشنیدید.
من و احمد اصلا همدیگه را نمیشناختیم.
فقط من آرزوم بود همسرِ یک جانباز بشم.
یک شب با خانواده دورِ هم نشسته بودیم و تلویزیون تماشا میکردیم
که یک مستند راجع به یک جانباز بود که با نداشتنِ پا و با وجود ویلچر.
درس خونده بود و یه کشفِ علمی داشت.
وقتی فهمیدم مجرده .
همان جا تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.
حالا چی!!
یک خواستگار هم داشتم
سِمِج. از اقوام.
خلاصه هر چی میگفتم نه، قبول نمیکرد و باز میآمد
و خانواده هم اصرار که باید باهاش ازدواج کنی .
از یه طرف هم توی دانشگاه یکی از اساتید .
برام پیغام فرستاده بود که اجازه بدم با خانواده بیان برای خواستگاری
اوضاعی داشتم
خانواده من هم متعصب
میگفتند باید زودتر ازدواج کنی .
دیدم دست رو دست گذاشتن فایده نداره.
برادر یکی از دوستام کارمندِ صدا وسیما بود .
با کمکِ اون بنده خدا با هر بدبختی بود .
آدرس و حتی شماره تلفنِ احمد را پیدا کردم.
اما توی یه شهرستان دیگه بود
قلبم دیگه به اختیار خودم نبود .
نه میتونستم بهش زنگ بزنم
آخه تا حالا با یه نامحرم صحبت نکرده بودم اونم ازاین صحبتها .
نه میتونستم برم دیدنش
آرام و قرار نداشتم تا اینکه
دوستم گفت: میخوای برادرم باهاش صحبت کنه
ناچارا گفتم:
_بله خدا خیرت بده
و بالاخره برادرش تماس گرفت.
ولی احمد هیچ جوره راضی نمیشد
تا اینکه مجبور شدم...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490