6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا دیگه عاشق همسرم نیستم؟
⭕️ چطور یک زوجی که زندگی رو با عشق شروع میکنند، بعد از مدت کمی به تنفر از یکدیگر میرسند؟
🔰 #استاد_پناهیان
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
خانم عزیز
اقای محترم👇
💞خوشبختی،
بهایی دارد، پس اگر در پی خوشبختی هستید باید؛👇
خودخواهی را کنار بگذارید
در ایثار پیش قدم شوید و
آرامش،
صبوری و
گذشت را فراموش نکنید.👌💞
🔺آقای محترم
👈از عوامل ایجاد همدلی،
🍃شنونده خوب بودن است
به همسرتان اجازه دهید احساساتش را به راحتی بیان کند
و به گونه ای برخورد کنید که بداند سعی
میکنید مانند او به مشکل نگاه کنید.👌
❤️خانم عزیز👇
👈مردها دوست دارند همسرشان به آنها انرژی دهد؛
حتی اگر خودشان فردی آرام باشند!👌
شاد باشید و شوخطبع و البته ظرفیت و جنبه خود را هم بالا ببرید😊🥰
💞 زنان و مردان شوخطبع،
زندگی زناشویی و ازدواج موفقتری نسبت به زنان و مردان باهوش، جدی و عبوس دارند...!😌👍
💞تفریحات مختلف را با هم تجربه کنید. سعی کنید بیشتر در اجتماع و کنار هم حاضر باشید،
قرار بگذارید وقتی با هم بیرون میروید برنامهای برای شاد کردن هم داشته باشید...🥰😉
آقای محترم👇
اگر همسرت رو به همراه خانواده ات مسافرت بردی،
باید بیشتر بهش توجه کنی
🔺هر چقدر هم که با خانواده شما راحت باشه
به طور مستقیم به تو وابسته است و به توجهات نیاز داره👌
حتما دقت کنید👆
در این مورد از سمت خانم ها در مشاوره ها،شکایت زیاد داریم✅👆
#دلبرانه😍💞
خواستَمبگَم 😍
چقَدرقَشنگهکهِمَن"؏ـِشْق"رو
با آدم ِدُرستیمِثلِتـُو
تجربهکَردَم💞
بِمونیٖ براٰم بِهترینَم :))❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۴۷)
#تینا
#قسمت_۲۴۷
مشتاقانه چشم دوختم در نگاهش، همانطور با لبخند نگاهم کرد:
-تینا جان، سعی می کنم چیزی نگم، ولی دلم می خواد خودت بشینی و به زندگیت و اعمالت فکر کنی. دلم می خواد خودت دلیل ناآرامی خودت و تشنج خانواده ات را پیدا کنی. البته همه مون باید این کار رو کنیم. البته برای تمرکز ذهنت هم راهکار دارم.
این بار ریحانه با تعجب گفت:
-ماشاءالله منم دیگه موندم. شما این همه اطلاعات رو از کجا آوردید. یعنی این همه مطالعه دارید کنار درس هاتون؟
-مطالعه که بله باید همیشه باشه. ولی من به یک منبع دیگه هم وصل شدم.
لبخندی زد و منتظر نگاهمون کرد.
من و ریحانه، با تعجب به هم نگاه کردیم. ولی ساحل لبخند به لب و آرام نگاه می کرد.
سخت مشتاق بودم که سر از این راز در بیاورم.
خانم محمدی با همان چهره خندانش گفت:
-زیاد خودتون رو ادیت نکنید. این راز رو فردا براتون می گم. البته بنا به دلایلی امشب نمی شه.
اصرارهای ریحانه فایده ای نکرد. بالاخره تسلیم شدیم. منتظر شدیم تا بحث را ادامه دهد.
با دیدن چهره منتظر ما، اشاره به ساعت کرد:
-تا اذان صبح وقت زیادی نمونده. خب بحث رنج ها رو جمع بندی کنیم. تا به بحث آرامش برسیم.
پس ما چند نوع رنج داریم؟
ریحانه سریع گفت:
-دو نوع بود دیگه. خوب و بد. خوب رو برای رضای خدا انتخاب می کنیم. رنج بد رو هم که معمولا خودمون باعث بوجود اومدنش هستیم.
وقتی چهره متعجب من را دید، ادامه داد:
-اصلا مثال می زنم. همان رنج بیدار شدن از خواب برای نماز خوندن، می شه رنج خوب. رنجِ اطاعت از دستور پدر و مادر، رنجِ درس خوندن. رنجِ روزه گرفتن و خیلی رنج های خوب دیگه که خودمون انتخاب می کنیم تا خدا ازمون راصی بشه رشد کنیم.
رو به خانم محمدی کرد:
-درسته خانم؟ البته رنج های بد رو خودتون مثال بزنید.
-بله درسته. رنج بد، مثل رنجی که در اثر گناه کردن یا اشتباه کردن برامون بوجود میاد.
نا خدا گاه نگاهم روی جای بخیه های دستم سُر خورد. یاد بیمارستان و رنج هایی که کشیدم در ذهنم شکل گرفت. بعد از مدت ها یاد خوابم افتادم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۴۸)
#تینا
#قسمت_۲۴۸
چهره های وحشتناکی که در خوابم در حال عذاب شدن بودند، جلوی چشمم نقش بستند. دستم را روی دهانم گذاشتم. یاد مهتاب افتادم، گرفتار بود. داشت مرا با خود به پایین می کشید.
نمی دانم ساحل در چهره ام چه دید که دستم را گرفت و تکانم داد:
-تینا، چی شده؟ چرا این طوری شدی؟
جلوی اشک هایم را نتوانستم بگیرم. با نگرانی گفت:
-چی شد؟ از چی ناراحت شدی؟
نتوانستم چیزی بگویم. فقط از ته دل اشک می ریختم.
در آغوش گرمش احساس بهتری داشتم. انگار تمام آن صحنه ها جلوی چشمم بود و انگار همان موقع اتفاق می افتاد. خانم محمدی لیوان شربت گلاب را نزدیک آورد:
-فکر نمی کردم از حرف هام به هم بریزی. ببخش عزیزم، منظوری نداشتم. خودم هم همیشه به رنج های زندگیم فکر می کنم تا ببینم علتش چیه. به جای شکایت کردن از خدا، سعی می کنم به خودم بپردازم و علت ها رو در زندگیم جستجو کنم تا اگر در توانم بود حل و فصل شون کنم.
لیوان را به لبم چسباند و با اصرارش، چند جرعه نوشیدم. برای اینکه همه را از نگرانی نجات دهم. نفس عمیقی کشیدم و بعد از کمی مکث گفتم:
-به خاطر صحبت های شما نیست. مرتب یاد گذشته می افتم و خاطرات تلخم. یاد خواب های وحشتناکم افتادم. خیلی ترستناک بود.
-خب برای ما هم بگو عزیزم تا سبک بشی.
خودت رو اذیت نکن.
دوباره نفس عمیقی کشیدم. ساحل دستم را آرام فشار داد و پلک هایش را روی هم فشرد. ریحانه نزدیک تر شد:
-من ترسو نیستما، ولی اگه خیلی وحشتناکه بی خیال شیم.
خانم محمدی با لبخند گفت:
-می گه خواب، واقعیت که نداره. پس جای ترس و نگرانی نیست.
رو به من کرد:
-بگو ببینم چی باعث شده اینقدر یک دفعه به هم بریزی.
سرم را تکان دادم. شاید با تعریف کردن این خواب های وحشتناک، برای همیشه سبک شوم و دیگر از به یاد آوریشان اذیت نشوم. حتما خانم محمدی مثل همیشه راهکاری برایم دارد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
من سه سالی هست که برای حل مشکلم با ایشون در ارتباط هستم
در واقع وقتی به تنگنا میرسم و هیچکسرو محرم اسرار زندگیم نمیدونم فقط با ایشون تماس گرفتم یا خدمتشون پیام دادم
ایشون هم واقعا خواهرانه و به طریقی که مورد ضایت خداست بندهرو راهنمایی کردن
راهکارهای خوبشون اول باعث آرامش درونیم شد و باعث شده بهتر بتونم هم با مشکلم کناربیام هم جوری ادامه بدم که انشاءالله حل بشه هر چند که زمانبره ولی با توکل بر خدا امیدوارم به نتیجه برسم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ان شاءالله آرامش سهم قلب مهربانتان باشد
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490